♥️حس خوب یعنی:
درڪ ارزش بازڪردن #چشمی ڪه میتوانست امروز صبـح، دیگر گشوده نشود …
♥️حس خوب یعنی:
ارزش نگاه پر #مهر دوباره ی تو در هر بامداد، به چهره #عزیزانی ڪه ممڪن بود دیگر هرگز ڪنار تو نباشند...
♥️حس خوب یعنی:
بی تابی تو برای گرفتن دست نابینای ناشناسی ڪه قصد عبور از خیابان را دارد...
♥️حس خوب یعنی:
#نیت خیر برای آنانڪه می شناسی و نمیشناسی …
♥️حس خوب یعنی:
پشتوانه ی دعای پـدر و مـادر...
♥️و حس خوب در یڪ ڪلام یعنی:
تبسّم دوباره #خـدا به تـو در آغاز یڪ روز دیگر از باقیمانده ی زندگی ات ...
خدایا_شکرت امروز هم فرصت زندگی دادی 🤲
قرار جمعه هامون رو که فراموش نکردید؟😍😁
.
صلوات به نیت سلامتی و ظهور آقا جانمون🕊🤍
.
دهانتون رو معطر کنید با ذکر زیبای صلوات😍💚
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
💠 صفحه8️⃣ سوره مبارکه بقره 📖
🌸 رَبِ اِنی لِماٰ اَنْزَلْتَ اِلَیَ مِنْ خَیرٍ الفَقٖیر
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
Page008.mp3
1.11M
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
#استاد_پرهیزگار
🎧 صوت صفحه8️⃣ قرآن کریم
📖 سوره ی مبارکه ی بقره
🌸 رَبِ اِنی لِماٰ اَنْزَلْتَ اِلَیَ مِنْ خَیرٍ الفَقٖیر
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
#قرائت_روزانه
#یک_صفحه_قرآن
#ترجمه صفحه8️⃣ سوره مبارکه بقره
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
به نام خداوند هستی بخش مهربان
49 - و [یاد کنید] آن گاه که شما را از فرعونیان نجات دادیم، که شما را به سختی آزار میدادند، پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را زنده میگذاشتند و در آن [مصایب] آزمونی بزرگ از سوی پروردگارتان بود
50 - و [یاد کنید] آن گاه که دریا را برایتان بشکافتیم و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق نمودیم و شما نظاره میکردید
51 - و [یاد کنید] آن گاه که با موسی چهل شب وعده گذاشتیم، آن گاه شما در غیاب وی گوساله را به پرستش گرفتید و شما [واقعا] ستمکارید
52 - پس از آن بر شما بخشودیم تا مگر سپاسگزاری کنید
53 - و آن گاه که به موسی کتاب و فرقان دادیم به این امید که هدایت یابید
54 - و آن گاه که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! شما با گوساله پرستی به خود ستم کردید، اینک به سوی آفریدگار خود بازگردید و [توبه نمایید و خطاکاران] خود را [به کیفر ارتداد] بکشید که این کار نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است، پس بر شما بخشود که او توبهپذیر مهربان است
55 - و چون گفتید: ای موسی! هرگز برای تو ایمان نیاوریم مگر این که خدا را آشکارا ببینیم پس صاعقه شما را در حالی که نگاه میکردید بگرفت
56 - سپس شما را پس از مرگتان برانگیختیم، باشد که شکرگزاری کنید
57 - و ابر را سایبان شما کردیم و منّ و سلوی بر شما نازل کردیم [و گفتیم:] از پاکیزههای آنچه روزیتان کردهایم بخورید، و [با این کارها] بر ما ستم نکردند، بلکه بر خویشتن ستم میکردند
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#ترجمه_بهرام_پور
🌸 رَبِ اِنی لِماٰ اَنْزَلْتَ اِلَیَ مِنْ خَیرٍ الفَقٖیر
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
🌺هرکس که بیشتر برای خدا کار کرد، بیشتر باید فحش بشنود ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم. برای تحمّل تهمت و افترا و دروغ، چون ما اگر تحمّل نکنیم باید میدان را خالی کنیم.
🌱 #شهید_ابراهیم_همت
#سلام_برشهدا
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 71
"غریبِ آشنا..."
🇮🇷 بعد از چند سال به ایران برگشتم ...
🌺 سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسینِ 7 ماهه داشت ...👶🏻
حنانه دخترِ مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ...
امّا وقار و شخصیتش عین مریم بود 👌🏼
از همه بیشتر ... دلم برای دیدنِ چهره مادرم تنگ شده بود... 💞
🏫 توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمامِ تصویر رو محو کرد ...😭
خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم...❤️
شادی چهره همه، طعمِ اشک به خودش گرفت...
💕 با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ...
🔹حنانه که از 1 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ...
محمدحسین که اصلاً نمی گذاشت بهش دست بزنم ... 😊
🏠خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشتِ همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم...😔
🌷اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ...
🔺 امّا من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدتِ خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشتِ تلفن همه چیز رو می شنیدم ... 📞
🔸غمِ عجیبی تمامِ وجودم رو پر کرده بود...😞 فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ...💓
چشمم همه جا دنبالش می چرخید...
🌌 شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش...😴
🌃 برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ...📖
رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ...
💞 یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکتِ نوازشِ دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت... 😭
–مامان ... شاید باورت نشه ... امّا خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود...
🔹و بغضِ عمیقی راهِ گلوم رو سد کرد....
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد