eitaa logo
قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
29.7هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
12.3هزار ویدیو
63 فایل
عزت و ذلت دست خداست #مجموعه فرهنگی اجتماعی شهید هاشمی #موسسه خیریه امام حسن مجتبی #گروه جهادی شهید هاشمی #حسینیه شهید هاشمی #هییت رزمندگان اسلام منطقه سرآسیاب #دارالقرآن امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام #محله اسلامی شهیدهاشمی
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️حس خوب یعنی: درڪ ارزش بازڪردن ڪه میتوانست امروز صبـح، دیگر گشوده نشود … ♥️حس خوب یعنی: ارزش نگاه پر دوباره ی تو در هر بامداد، به چهره ڪه ممڪن بود دیگر هرگز ڪنار تو نباشند... ♥️حس خوب یعنی: بی تابی تو برای گرفتن دست نابینای ناشناسی ڪه قصد عبور از خیابان را دارد... ♥️حس خوب یعنی: خیر برای آنانڪه می شناسی و نمیشناسی … ♥️حس خوب یعنی: پشتوانه ی دعای پـدر و مـادر... ♥️و حس خوب در یڪ‌ ڪلام یعنی: تبسّم دوباره به تـو در آغاز یڪ روز دیگر از باقیمانده ی زندگی ات ... خدایا_شکرت امروز هم فرصت زندگی دادی 🤲
قرار جمعه هامون رو که فراموش نکردید؟😍😁 . صلوات به نیت سلامتی و ظهور آقا جانمون🕊🤍 . دهانتون رو معطر کنید با ذکر زیبای صلوات😍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 صفحه8️⃣ سوره مبارکه بقره 📖 🌸 رَبِ اِنی لِماٰ اَنْزَلْتَ اِلَیَ مِنْ خَیرٍ الفَقٖیر 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
Page008.mp3
1.11M
🎧 صوت صفحه8️⃣ قرآن کریم 📖 سوره ی مبارکه ی بقره 🌸 رَبِ اِنی لِماٰ اَنْزَلْتَ اِلَیَ مِنْ خَیرٍ الفَقٖیر 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
صفحه8️⃣ سوره مبارکه بقره 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 به‌ نام‌ خداوند هستی‌ بخش‌ مهربان‌ 49 - و [یاد کنید] ‌آن‌ گاه‌ ‌که‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌از‌ فرعونیان‌ نجات‌ دادیم‌، ‌که‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌به‌ سختی‌ آزار می‌دادند، پسرانتان‌ ‌را‌ سر می‌بریدند و زنانتان‌ ‌را‌ زنده‌ می‌گذاشتند و ‌در‌ ‌آن‌ [مصایب‌] آزمونی‌ بزرگ‌ ‌از‌ سوی‌ پروردگارتان‌ ‌بود‌ 50 - و [یاد کنید] ‌آن‌ گاه‌ ‌که‌ دریا ‌را‌ برایتان‌ بشکافتیم‌ و ‌شما‌ ‌را‌ نجات‌ دادیم‌ و فرعونیان‌ ‌را‌ غرق‌ نمودیم‌ و ‌شما‌ نظاره‌ می‌کردید 51 - و [یاد کنید] ‌آن‌ گاه‌ ‌که‌ ‌با‌ موسی‌ چهل‌ شب‌ وعده‌ گذاشتیم‌، ‌آن‌ گاه‌ ‌شما‌ ‌در‌ غیاب‌ وی‌ گوساله‌ ‌را‌ ‌به‌ پرستش‌ گرفتید و ‌شما‌ [واقعا] ستمکارید 52 - ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌بر‌ ‌شما‌ بخشودیم‌ ‌تا‌ مگر سپاسگزاری‌ کنید 53 - و ‌آن‌ گاه‌ ‌که‌ ‌به‌ موسی‌ کتاب‌ و فرقان‌ دادیم‌ ‌به‌ ‌این‌ امید ‌که‌ هدایت‌ یابید 54 - و ‌آن‌ گاه‌ ‌که‌ موسی‌ ‌به‌ قوم‌ ‌خود‌ ‌گفت‌: ای‌ قوم‌ ‌من‌! ‌شما‌ ‌با‌ گوساله‌ پرستی‌ ‌به‌ ‌خود‌ ستم‌ کردید، اینک‌ ‌به‌ سوی‌ آفریدگار ‌خود‌ بازگردید و [توبه‌ نمایید و خطاکاران‌] ‌خود‌ ‌را‌ [‌به‌ کیفر ارتداد] بکشید ‌که‌ ‌این‌ کار نزد آفریدگارتان‌ ‌برای‌ ‌شما‌ بهتر ‌است‌، ‌پس‌ ‌بر‌ ‌شما‌ بخشود ‌که‌ ‌او‌ توبه‌پذیر مهربان‌ ‌است‌ 55 - و چون‌ گفتید: ای‌ موسی‌! هرگز ‌برای‌ تو ایمان‌ نیاوریم‌ مگر ‌این‌ ‌که‌ ‌خدا‌ ‌را‌ آشکارا ببینیم‌ ‌پس‌ صاعقه‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌در‌ حالی‌ ‌که‌ نگاه‌ می‌کردید بگرفت‌ 56 - سپس‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌پس‌ ‌از‌ مرگتان‌ برانگیختیم‌، ‌باشد‌ ‌که‌ شکرگزاری‌ کنید 57 - و ابر ‌را‌ سایبان‌ ‌شما‌ کردیم‌ و من‌ّ و سلوی‌ ‌بر‌ ‌شما‌ نازل‌ کردیم‌ [و گفتیم‌:] ‌از‌ پاکیزه‌های‌ آنچه‌ روزیتان‌ کرده‌ایم‌ بخورید، و [‌با‌ ‌این‌ کارها] ‌بر‌ ‌ما ستم‌ نکردند، بلکه‌ ‌بر‌ خویشتن‌ ستم‌ می‌کردند 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌸 رَبِ اِنی لِماٰ اَنْزَلْتَ اِلَیَ مِنْ خَیرٍ الفَقٖیر 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺هرکس که بیشتر برای خدا کار کرد، بیشتر باید فحش بشنود ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم. برای تحمّل تهمت و افترا و دروغ، چون ما اگر تحمّل نکنیم باید میدان را خالی کنیم. 🌱 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 71 "غریبِ آشنا..." 🇮🇷 بعد از چند سال به ایران برگشتم ... 🌺 سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسینِ 7 ماهه داشت ...👶🏻 حنانه دخترِ مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... امّا وقار و شخصیتش عین مریم بود 👌🏼 از همه بیشتر ... دلم برای دیدنِ چهره مادرم تنگ شده بود... 💞 🏫 توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمامِ تصویر رو محو کرد ...😭 خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم...❤️ شادی چهره همه، طعمِ اشک به خودش گرفت... 💕 با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... 🔹حنانه که از 1 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلاً نمی گذاشت بهش دست بزنم ... 😊 🏠خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشتِ همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم...😔 🌷اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... 🔺 امّا من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدتِ خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشتِ تلفن همه چیز رو می شنیدم ... 📞 🔸غمِ عجیبی تمامِ وجودم رو پر کرده بود...😞 فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ...💓 چشمم همه جا دنبالش می چرخید... 🌌 شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش...😴 🌃 برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ...📖 رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... 💞 یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکتِ نوازشِ دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت... 😭 –مامان ... شاید باورت نشه ... امّا خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود... 🔹و بغضِ عمیقی راهِ گلوم رو سد کرد.... 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1