#شعر_واحد_کار_احسان_و_نیکوکاری
یک پیرزن دیروز
ازکوچه رد می شد
با خستگی می برد
یک بسته را باخود
دیدم که می لرزد
دست و عصای او
انگار سنگین بود
بسته برای ا و
رفتم جلو گفتم
خسته شدی مادر
این بسته را حالا
من می برم دیگر
ان پیرزن خندید
با صورتی خسته
تا خانه اش رفتیم
همراه آن بسته.
شب که میشه ستاره ها
راهی آسمون میشن
دور و بر ماه میشینن
همدل و همزبون میشن
شب ها بیا کنارهم
به آسمون نگا کنیم
ستاره ها را ببینیم
با همدیگه دعا کنیم
به یاد بیاریم که خدا
ما آدما را آفرید
ماه قشنگ نقره ای
ستاره ها را آفرید
بیا با هم بگیم خدا،
خدای پاک و مهربون
هر کسی که به یادته
به آرزوهاش برسون
✨🌸به ما بپیوندید🌸✨
🌹 @Zirgonbadtala
زیر گنبد طلا مرجع محتوایی مربیان خلاق
#شعر_واحد_کار_احسان_و_نیکوکاری
ای بچه های باصفا
ای دخترا ای پسرا
هیچ می دونید که ما باید
کمک کنیم به فقرا
یار ضعیف ترها باشیم
رحم بکنیم به بینوا
چونکه خدا داده به ما
همه ی این نعمت ها را
ما هم بدیم به دیگران
این هست فرمان خدا
به یاد محروم ها باشیم
تا محبوب خدا باشیم.
✨🌸به ما بپیوندید🌸✨
@Zirgonbadtala
زیر گنبد طلا مرجع محتوایی مربیان خلاق