#گنجشکی_که_نشانی_از_شهدا_آورد....
🌹شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
🌷منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد. نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است. بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم. نخورد.
🌷یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست. یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد. پريد و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.
🌷پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم…. بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.
🌹 #شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#شبيه_ابراهيم_باشيم!
🌷توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر.... ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید. بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.
🌹خاطره اى به ياد #شهید ابراهیم هادی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
╭┅──────────•••
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#معمايى_كه_يك_روز_حل_شد....
🌷زمانیکه در قرارگاه رعد بودیم، گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام، لباس های چرک خود را کنار حمام میگذاشتند تا بعداً بشویند. بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند آنها را شسته و پهن شده مییافتند و با تعجب از اینکه چه کسی این کار را انجام داده در شگفت میماندند!
🌷سرانجام یک روز معما حل شد و شخصى خبر آورد؛ آن کسی که به دنبالش میبودید؛ کسی جز تیمسار بابایی، فرمانده قرارگاه نیست. از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباسهایشان بر دوش جناب بابایی بیفتد یا آنها را پنهان میکردند یا زود میشستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت.
🌹خاطره اى به ياد شهيد خلبان تيمسار عباس بابايى
📚 كتاب "پرواز تا بی نهایت" صفحه 234
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
شهیــد مهدی قاضی خانی در تاریخ 1364/8/28 در روستای حیدره قاضی خان همدان دیده به جهان گشود
خانواده وی به شهرستان "قرچک" در استان "تهران" مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند.
او در گاراژ پدرش مشغول به کار شد.
●مراسم عقدش مصادف با سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه (ع) بود
و همزمان با عید غدیر در آذر ماه سال 1385 مراسم ازدواجش خیلی ساده برگزارشد.
از این شهید بزرگوار سه فرزند به نام های محمدمتین، نهال و محمدیاسین به یادگار مانده است...وقتی محمدمتین و محمدیاسین دعوا میکنند، محمدیاسین میگوید بابا که برگردد به او شکایت میکنم.
●شهید مهدی قاضی خانی با وجود محدودیتی که در اعزام بسیجیان بیش از دو فرزند وجود داشت شناسنامه خود را طوری کپی کرد تا نام فرزند سومش مشخص نباشد و به عنوان م داف ع حرم در تاریخ 1394/8/25 به سوریه اعزام شد.
یکی از دوستانشان زخمی شده بود که آقا مهدی سینهخیز میرود که دوستش را بیاورد و در حین آوردن او از ناحیه پهلو تیر میخورد و به شهادت میرسد و دوستش را نجات میدهد
●او در اولین اعزام خود به سوریه و عنوان بسیجی، بعد از گذشت 21 روز در مبارزه با ت روری ستهای تکفیری در تاریخ 1394/9/16 به شهادت رسید
در 20 آذر سال 1394 در قرچک تشییع و در گلزار شهدای بی بی زبیده زیبا شهر قرچک به خاک سپرده شد
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهید_مهدی_قاضی_خانی🌷
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem