🕊 مراسم وداع با پیکر #مدافع_حرم #شهید_مجید_قربانخانی
با حضور مردم شهید پرور
۹۸.۰۲.۰۵
🌹 @gharibshahid 🌹
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
😐 سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود.
همه اهل خانه مجید را داداش صدا می کنند. پدر، مادر، خواهرها وقتی میخواهند از مجید بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید می چسبانند و خاطراتش را مرور می کنند.
📖 خاطرات روزهایی که باید دفترچه سربازی را پر می کرد اما نمی خواست سربازی برود.
🌹 مادر داداش مجید داستان جالبی از روزهای سربازی مجید دارد :
با بدبختی مجید را به سربازی فرستادیم. گفتم نمیشود که سربازی نرود، فردا که خواست ازدواج کند، حداقل سربازی رفته باشد.
وقتی دید دفترچه سربازی را گرفته ام، گفت برای خودت گرفتهای!
من نمیروم.
😶 با یک مصیبتی اطلاعاتش را از زبانش بیرون کشیدیم و فرستادیم؛ اما مجید واقعاً خوششانس بود.
از شانس خوبش سربازی افتاد کهریزک که یکی از آشناهایمان هم آنجا مسئول بود. مدرسه کم بود هر روز پادگان هم می رفتم.
🔸 قسمت چهارم
#شهید_مجید_قربانخانی به نقل از مادر شهید
#مدافع_حرم
🌹 @gharibshahid 🌹
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
😔 مجید که نبود کلاً بی قرار می شدم. من حتی برای تولد مجید کیک تولد پادگان بردم. انگار نه انگار که سربازی است.
آموزشی که تمام شد دوباره نگران بودیم. دوباره از شانس خوبش «پرند» افتاد که به خانه نزدیک بود.
😁 مجید هر جا می رفت همه چیز را روی سرش میگذاشت. مهر تائید مرخصی آنجا را گیر آورده بود، یک کپی از آن برای خودش گرفته بود.
🌺 پدرش هر روز که مجید را پادگان میرساند وقتی یک دور میزد و بر می گشت خانه می دید که پوتین های مجید دم خانه است، شاکی میشد که من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی.
😄 مجید میخندید و می گفت : خب مرخصی رد کردم!»
🔸 قسمت پنجم
#شهید_مجید_قربانخانی به روایت مادر شهید
#مدافع_حرم
🕊 @gharibshahid
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
پیکر مطهر شهید #مدافع_حرم حضرت زینب (س) #شهید_مجید_قربانخانی روز چهارشنبه (۴ اردیبهشت) در حرم مطهر رضوی تشییع شد.
🕊 @gharibshahid
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
😁 تا میخواهیم برای مجید گریه کنیم، خنده مان میگیرد، داداش مجید شیرینی خانه است؛ شیرینی محله.
😉 حتی آوردن اسمش همه را می خنداند، اشک هایشان را خشک می کند تا دوباره دورِهم شیرین کاری های مجید را مرور کنند.
🌸 عطیه خواهر مجید درباره شوخ طبعی مجید می گوید :
«نبودن مجید خیلی سخت است؛ اما مجید کاری با ما کرده که تا از دوری و نبودنش بغض می کنیم و گریه می کنیم یاد شیطنت ها و شوخی هایش می افتیم و دوباره یکدل سیر میخندیم. مجید کارهای جدی اش هم خنده دار بود.
از مجید فیلمی داریم که هم زمان که با موبایلش بازی می کند، برای همرزمهایش که هنوز زنده اند روضه های بعد از شهادتشان را میخواند، همه یکدل سیر میخندند و مجید برای همه روضه می خواند و شوخی می کند؛ اما آخرش اعصابش به هم می ریزد.
🔸 قسمت ششم
#شهید_مجید_قربانخانی به نقل از خواهر شهید
#مدافع_حرم
🍃 @gharibshahid 🌹
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
🌸 مجید شب ها دیر وقت می آمد، وقتی می دید من خوابم محکم با پشت دست روی پیشانی من می زد و بیدار می کرد این شوخی ها را با خودش همه جا هم میبرد.
✅ مثلاً وقتی در کوچه دعوا می شد و میدید پلیس آمده، لپ طرفین دعوا را می کشید. لُپ پلیس را هم می کشید و غائله را ختم می کرد.
یک بار وقتی دید دعوا شده شیشه قلیانش را آورد و محکم توی سرش خورد کرد همه که نگاهش کردند خندید، همین قصه را تمام کرد و دعوا تمام شد.
😔 هرروز که از کنار مغازه ها رد میشد با همه شوخی می کرد. حالا که نیست همه به ما می گویند هنوز چشمشان به کوچه است که بیاید و یک تیکه ای بیندازد تا خستگی شان در برود.
🔸 قسمت هفتم
#شهید_مجید_قربانخانی به روایت خواهر شهید
#مدافع_حرم
🍃 @gharibshahid 🌹
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
😐 نصفه شب ها مجبور می کرد کله پاچه بخوریم. مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی قهر میکند و نمیخواهد شب را خانه بیاید.
✅ حتی وقتی نصفه شب ها هوس میکند کل خانه را به کله پاچه مهمان کند. حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است مادر مجید میگوید :
«معمولاً دیروقت می آمد؛ اما دلش نمیآمد چیزی را بدون ما بیرون بخورد. ساعت سه نصفه شب با یک دست کامل کله پاچه به خانه می آمد و همه را به زور بیدار می کرد و می گفت باید بخورید. من بیرون نخورده ام که با شما بخورم.
😁 من هم خواب و خسته سفره پهن می کردم و کله پاچه را می خوردیم»
🌸 ساناز خواهر بزرگتر مجید میگوید :
«زمستان ها همه در سرما کنار بخاری خوابیده اند اما ما را نصفه شب بیدار می کرد و می گفت بیدار شوید برایتان بستنی خریده ام و ما باید بستنی میخوردیم.»
💐 پدر مجید هم بعد از خالکوبی دست مجید به او واکنش نشان میدهد و مجید شب را خانه نمی آید اما قهر کردن او هم مثل خودش عجیب است :
«خالکوبی برای ۶ ماه قبل از شهادت مجید است. میگفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمی آمد چند بار تکرار کنی. میگفت چرا تکرار میکنید یک بار گفتید خجالت کشیدم. دیگر نگویید.
😉 وقتی هم از خانه قهر می کرد شب غذایی را که خودش میخورد دو پرس را برای خانه میفرستاد. چون دلش نمی آمد تنهایی بخورد.»
🔸 قسمت هشتم
#شهید_مجید_قربانخانی به روایت مادر و خواهر شهید
#مدافع_حرم
🎈 @gharibshahid
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
🌸 مجید قهوهخانه داشت و برای قهوه خانه اش هم همیشه نان بربری میگرفت تا «مجید بربری» لقب بامزه ای باشد که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد.
🔢 بارها هم کنار نانوایی می ایستاد و برای کسانی که می دانست وضعیت مناسبی ندارند، نان می خرید و دستشان می رساند.
☕️ قهوه خانه ای که به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان و همرزمان مجید آنجا رفت و آمد داشتند که حالا خیلی هایشان هم شهید شدند :
«یکی از دوستان مجید که بعدها همرزمش شد، در این قهوه خانه رفت و آمد داشت.
🌙 یک شب مجید را هیئت خودشان میبرد که اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی های سوریه و حرم حضرت زینب می خوانند و مجید آنقدر سینه میزند و گریه می کند که حالش بد می شود.
😔 وقتی بالای سرش می روند. میگوید :
«مگر من مرده ام که حرم حضرت زینب در خطر باشد. من هر طور شده میروم.»
از همان شب تصمیم می گیرد که برود...
🔸 قسمت هشتم
#شهید_مجید_قربانخانی
#مدافع_حرم
🕊~°•~°•🍃🌸🍃
@gharibshahid
🍃🌸🍃•°~•°~🕊
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
مجید تصمیمش را گرفته است؛ اما با هر چیزی شوخی دارد حتی با رفتنش، حتی با شهید شدنش.
🌺 مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود. عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران می گوید :
«وقتی می فهمیم گردان امام علی رفته است، ما هم می رویم آنجا و می گوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید.
👥 آنها هم بهانه می آورند که چون رضایت نامه نداری، تک پسر هستی و خالکوبی داری تو را نمی بریم و بیرونش می کنند.
بعد از آن گردان دیگری میرود، که ما باز هم پیگیری می کنیم و همین حرف ها را می زنیم و آنها هم مجید را بیرون میاندازند.
✅ تا اینکه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست از آنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم (خنده)
🔸 قسمت دهم
#شهید_مجید_قربانخانی به روایت خواهر شهید
#مدافع_حرم
🕊~°•~°•🍃🌸🍃
@gharibshahid
🍃🌸🍃•°~•°~🕊
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
😐 وقتی هم فهمید که ما مخالفیم، خالی می بست که می خواهد به آلمان برود بهانه هم می آورد که کسب و کار خوب است.
ما با آلمان هم مخالف بودیم، مادرم به شوخی میگفت : مجید همه پناه جوها را می ریزند توی دریا
ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید میخواهد سوریه برود و حتی تمام دوره هایش را هم دیده است.
ما روزهای آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است.
😔 مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری می شود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمیروی، حاضر نشد بگوید.
به شوخی می گفت :
😁 «این مامان خانم فیلم بازی می کند که من سوریه نروم»
وقتی واکنش هایمان را دید گفت که نمی رود، چند روز مانده به رفتن لباسهای نظامی اش را پوشید و گفت :
«من که نمیروم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید که مثلاً مرا از زیر قرآن رد کرده اید، من بگذارم در لاین و تلگرامم، الکی بگویم رفته ام سوریه.
👥 مادر و پدرم اول قبول نمی کردند، بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمیدانستیم همه چیز جدی است.
🔸قسمت یازدهم
#شهید_مجید_قربانخانی به روایت خواهر شهید
#مدافع_حرم
@gharibshahid
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
مدافعان برای پول میروند!!!
این تکراریترین جمله این روزهاست که مجید را بارها آزار داده است. بارها آزار دیده است وقتی گفتهاند ۷۰ میلیون توی حسابش ریخته اند و در گوش خانواده اش خوانده اند که مجید به خاطر پول می رود.
🌺 پدر مجید می گویند : «آنقدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای مجید پول ریخته اند که این طور تلاش می کند. باورمان شده بود.
یک روز سند مغازه را به مجید دادم گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری میخواهی بکن. حتی اگر می خواهی سند خانه را هم می دهم.
😔 تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی میشود و بارها پایش را به زمین می کوبد و فریاد می گوید :
😞😭 «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من باز هم میروم. من خیلی به هم ریختم.»
مجید تصمیمش را گرفته است. یک روز بی قید به تمام حرف هایی که پشت سرش می زنند، کارت های بانکی اش را روی میز می گذارد و جیبهایش را خالی می کند، تا ثابت کند هیچ پولی در کار نیست و ثابت کند چیز دیگری است که او را می کشاند.
💠 حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز که بدون مادرش حتی مدرسه نمی رفت خیلی عجیب است.
«وقتی کارت هایش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود. مجید داوطلبانه رفت و هیچ پولی نگرفت. حتی بعد از شهادتش هم خبری نشد.
عید با ۵ میلیونی که در حسابش بود به عنوان عیدی از طرف مجید برای خواهرهایش طلا خریدم.»
🔸قسمت دوازدهم
#شهید_مجید_قربانخانی به روایت پدر شهید
#مدافع_حرم
@gharibshahid
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
از ترس اینکه نگذاریم برود، بی خداحافظی رفت. مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال های مادر تکرار می کند که نمیرود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از کنارش تکان نمیخورد. حتی میترسد که لباسهایش را بشوید.
«روزهای آخر از کنارش تکان نمیخوردم، میترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود می کرد که نمیرود.
👕 لباسهایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه می آوردم و در می رفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر میکردم اگر بشویم میرود.
⏳ پنجشنبه و جمعه که گذشت وقتی دیدم دوستانش رفتند و مجید نرفته گفتم لابد نمیرود. من در این چند سال زندگی یک بار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینکه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم.
کاری که همیشه مجید انجام میداد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباسهایش نیست.
😐 فهمیدم همه چیز را خیس پوشیده و رفته است.
🔸قسمت سیزدهم
#شهید_مجید_قربانخانی به نقل از مادر شهید
#مدافع_حرم
@gharibshahid
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
😔 همیشه به حضرت زینب میگویم، مجید خیلی به من وابسته بود، طوری که هیچ وقت جدا نمی شد؛ شما با مجید چه کردید که آنقدر ساده دل کند؟
👤 یکی از دوستان مجید برایش عکسی میفرستد که در آن یک رزمنده کوله پشتی دارد و پیشانی مادرش را میبوسد. میگفت مجید مدام غصه میخورد که من این کار را انجام ندادهام.»
🌸 مجید بی هوا می رود در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی می کند. سرش را پایین میگیرد و اشک هایش را از چشمهای خواهرش می دزدد بی آنکه سرش را بچرخاند دست تکان میدهد و میرود.
😔 مجید با پدرش هم بی هوا خداحافظی می کند و حالا جدی جدی راهی میشود...
🔸قسمت چهاردهم
#مدافع_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی به نقل از مادر شهید
@gharibshahid
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
😔 همیشه به حضرت زینب میگویم، مجید خیلی به من وابسته بود، طوری که هیچ وقت جدا نمی شد؛ شما با مجید چه کردید که آنقدر ساده دل کند؟
👤 یکی از دوستان مجید برایش عکسی میفرستد که در آن یک رزمنده کوله پشتی دارد و پیشانی مادرش را میبوسد.
میگفت مجید مدام غصه میخورد که من این کار را انجام ندادهام.»
🌸 مجید بی هوا می رود در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی می کند. سرش را پایین میگیرد و اشک هایش را از چشمهای خواهرش می دزدد بی آنکه سرش را بچرخاند دست تکان میدهد و میرود.
😔 مجید با پدرش هم بی هوا خداحافظی می کند و حالا جدی جدی راهی میشود...
🔸قسمت چهاردهم
#شهید_مجید_قربانخانی
#مدافع_حرم
@gharibshahid
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
بی آنکه کسی بتواند پیکر بیجانش را برای خانواده اش برگرداند، کنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه کسی میخواهد این خبر را به مادرش برساند؟
«همه میدانستند من و مجید رابطه مان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود.
🌺 مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا می کرد. ما هم همیشه به او داداش مجید میگفتیم.
💖 آنقدر به هم نزدیک بودیم که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانه مان جمع میشدند.
😔 وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند من بفهمم. لحظهای مرا تنها نمیگذاشتند.
با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتادور یافتآباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم.
😔 این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمیگرفت بیقرار بودم.
یکی از دخترهایم در گوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب شده بود. او هم از ترس اینکه من بفهمم خانه ما نمیآمد.
😭 آخر از تناقضات حرفهایشان و شهید شدن دوستان نزدیک مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است. ولی باور نمی کردم.
😞 هنوز هم که هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفه شب بی هوا بیدار میشوم و آیفون را چک می کنم و میگویم همیشه این موقع میآید، تا دوباره کنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ اما [دیگر] نمیآید!»
🔸قسمت پانزدهم
#شهید_مجید_قربانخانی به روایت مادر
#مدافع_حرم
@gharibshahid
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
💝🍃💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت
😢 پای مجید به سوریه که میرسد بیقراریهای مادرش آغاز می شود. طوری که چند بار به گردان می رود و همه جوره اعتراض می کند که ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد.
✅ همه هم قول میدهند هر طور که شده مجید را برگردانند.
🌺 مجید برای بیقراریهای مادرش، هر روز چندین بار تماس میگیرد و شوخی هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد.
🌸 خواهر کوچک تر مجید میگوید :
«روزی چند بار تماس میگرفت و تا آمار ریز خانه را میگرفت. اینکه شام و ناهار چه خورده ایم. اینکه کجا رفته ایم و چه کسی به خانه آمده است.
☺️ همه چیز را مو به مو میپرسید. آنقدر که خواهرش میگفت :
«مجید تهران که بودی روزی یک بار حرف میزدیم اما حالا روزی پنج شش بار تماس میگیری.»
💠 ازآنجا به همه هم زنگ میزد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیلهای دورمان هم تماس میگرفت. هرکسی ما را میدید میگفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را کرد.
😁 تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی می کرد. آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش میشد؛ اما دوباره چند ساعت بعد زنگ میزد.
شنیده ایم همانجا را هم با شوخیهایش روی سرش گذاشته بود.
🔹قسمت شانزدهم
#مدافع_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی به روایت خواهر شهید
@gharibshahid
💝
🍃💝
💝🍃💝🍃💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دعوت مادر #شهید_مجید_قربانخانی و خواهر #شهید_ابراهیم_هادی برای حضور در اجتماع روز پنجشنبه #دختران_انقلاب در ورزشگاه شیرودی
✌️همه می آییم...
@Farsna
@gharibshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بوسه بنیامین بهادری بر چادر مادر شهید قربانخانی و هدیهای که این مادر بزرگوار از طرف #شهید_مجید_قربانخانی به بنیامین بهادری داد.
🇮🇷 😷
تلگرام ⬅️
@gharibshahid
ایتا ⬅️
https://eitaa.com/gharibshahid
🔸🌱
#شهید_مجید_قربانخانی متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تک پسر خانواده بود. دوستیاش با شهید مرتضی کریمی سرآغاز آشنایی او با مدافعان حرم شد.
🌷او از اعضای اصلی هیئت جوانان سیدالشهدا (علیهالسلام) در یافتآباد بود و ازکودکی ارادت خاصّی به اهلبیت (ع) و حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت. شنیدن درباره مدافعان حرم و مظلومیت اهل بیت (ع) در سوریه، اسباب دگرگونی او را فراهم ساخت تا آنجا که با اصرار زیاد به همراه یگان فاتحین به سوریه اعزام شد.
🙍🏻♂او را در محله یافتآباد به عنوان پسری پر شر و شور میشناختند که سفرهخانه داشت و با وجود وضع مالی خوب، همیشه به نیازمندان کمک میکرد. ماجرای جالب زندگی او و تغییر و تحولش در بازه زمانی کوتاه باعث شد تا لقب «مجید سوزوکی» یا «حر مدافعان حرم» را به او بدهند.
👌وقتی به سوریه رفت، مجید آدم دیگری شده بود. در عملیاتی که روز ۲۱ دی سال ۱۳۹۴ صورت گرفت ابتدا قرار نبود مجید همراه گروه به میدان نبرد برود، اما با اصرار، خودش را به نیروها رساند تا اینکه همراه همرزمانش همچون شهید «مصطفی چگینی»، شهید «مرتضی کریمی» و شهید «محمد آژند» در خانطومان سوریه به شهادت رسیده و مفقودالاثر شد.
🕊پیکر او پس از سه سال از شهادتش توسط گروههای تفحص شهدا و از طریق DNA کشف و شناسایی شد و به وطن بازگشت. مراسم وداع با پیکر او یکی از مراسمهای پرشور معراجالشهدا در سالهای اخیر بود که جمعیت زیادی را به مراسم تشییع کشاند و خانواده شهید با استخوانهای سوخته مجید وداع کردند...
📌دفاع پرس
🌱 @gharibshahid | #فرمانده_امیر_مسافر_شام