📚برشی از #کتاب_شهدا
📗#صندوقچه_گل_رز
🌹شهید #ابوالفضل_راه_چمنی
🟣اهمّیّت ویژه به نماز اول وقت
💐عازم شهرستان سبزوار بودیم. حدود نیمساعت مانده بود به مقصد برسیم که صدای اذان به صدا در آمد. داداش ابوالفضل گفت: «یک مسجد این نزدیکیها هست، ماشین را نگهداریم و نمازمان را بخوانیم.»
✨گفتم: ابوالفضل نیم ساعت دیگه نمانده تا برسیم مقصد، می رویم لباس هایمان را عوض می کنیم، نفسی تازه می کنیم و با خیال راحت نمازمان را می خوانیم.
💐ابوالفضل گفت: «نه! نماز اول وقت یک چیز دیگه است. اگر شما نمی خواهید بخوانید اشکالی ندارد اما من می خواهم نمازم را اول وقت بخوانم.
✨توی مسیر یک مسجد خیلی زیبایی بود. در محلی بنام «جاجرم» نگه داشتیم. ماشین را توی سایه پارک کردیم؛ وضو گرفتیم و نمازمان را خواندیم. واقعا لذت بردم و خستگی از تنم برطرف شد.
💐میگفت مگر نه این است که مولایمان امام حسین علیهالسلام در وسط جنگ و خونریزی نمازش را اول وقت برپا کرد؟
✨گرچه نمازم را اکثر وقتها اول وقت میخوانم اما آن نماز، شیرینی خاصی داشت و حالا شده خاطرهای قشنگ و موثر از برادر شهیدم.
#کتاب
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚برشی از #کتاب_شهدا
📗#صندوقچه_گل_رز
🌹شهید #ابوالفضل_راه_چمنی
دوران بارداریام، آبلهمرغان گرفتم. دکترها گفتند امکان دارد فرزندت نابیــــنا شود. خیلی نــــاراحت بودم. نمیدانستــــم باید چه کــــار کنم😞
یکهو به یاد آقا ابوالفضل افتادم. با خود گفتم این آقا، شهید مدافع حرم هستند، پیش بی بی زینب و حضرت رقیه علیهماالسلام آبرو دارند. میروم سر مزارشان و از ایشان میخواهم که فرزندم را بتوانم سالم بهدنیا بیاورم🤲🏻
بر سر مزارش رفتم و قسمش دادم! گفتم: تو را قسم میدهم به راهی که رفتی و به جایی که جنگیدی و به آن کسی که به خاطرش، جوانیت را فدا کردی! چشمان پسرم را بهش بده!😭
وقتی پسرم متولد شد، اول به چشمانش توجه کردم؛ دیدم شکر خدا مشکلی نداره و پزشکان سلامتش را تایید کردند. دکترها گفتند با بیماریای که شما داشتید، امکان نداشت چشمهای بچه سالم مانده باشد، مگر به قدرت معجزه!😳
🎙نقل از : اقوام شهید راه چمنی
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚#کتاب_شهدا
💠کتاب «به سوی ابدیّت»
براساس زندگی سرلشگر شهید مدافعحرم حاج عبدالرسول استوار
🖨ناشر : یاران علم
✍نویسنده : زینب بیش بهار
«بهسوی ابدیّت» زندگینامه داستانی سرلشکر شهید #عبدالرسول_استوار محمودآبادی است که توسط مؤسسه فرهنگی آموزشی یاران علم منتشر شده است. این رمان به بخش کوچکی از تلاشها و پایمردیهای حاجرسول اشاره میکند. مرد گمنام، بیادعا و بیقراری که برای آسایش و امنیت این مرزوبوم، نه تنها به جبهههای جنگ عراق و ایران، جراحتهای بیشمار و زجر شیمیایی اکتفا نکرد، بلکه تا آخرین روزهای زندگیاش دوید و سرانجام به شهادت رسید.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚#کتاب_شهدا
💠کتاب «دختر خوب بابا»
کتاب شهید
مدافعحرم #محمدرضا_جبلی
🖨ناشر : شهید کاظمی
✍شاعر و نویسنده : علیاکبر قلیچخانی
📉دستهبندی : کودکان و نوجوانان
🔗برشی از کتاب :
بابام همیشه میگفت دختر خوب بابا
برای این که باشی تو هم عزیز خدا
اول باید بدونی دین خدا یعنی چه
چرا پیامبر اومد توحید و حق یعنی چه
خداشناسی کنی از همه چیز و هر جا
این گلهای رنگارنگ از این برگهای زیبا
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚#کتاب_شهدا
💠کتاب «مسافر اربعین»
روایتی داستانی از زندگی
شهید مدافعحرم محمدرضا جبلی
🖨ناشر : امین نگار
✍نویسنده : زهرا رحمانی
این کتاب، روایتی داستانی از زندگی شهید مدافع حرم «محمدرضا جبلی» است. شهید #محمدرضا_جبلی از کارمندان وزارت صنعت، معدن و تجارت بود که سال۱۳۹۵ به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد و در عملیات نیروهای مقاومت در خانطومان سوریه توسط نیروهای تکفیری داعش مورد اصابت گلوله به پهلو قرار گرفت و به شهادت رسید.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚#کتاب_شهدا
💠کتاب «شیر زیتان»
براساس زندگی تکاور ارتش
شهید مدافعحرم مجتبی ذوالفقارنسب
🖨ناشر : سوره سبز
✍نویسنده : مهدی فصاحت
"شیر زیتان" عنوان کتابی از زبان همسر شهید #مجتبی_ذوالفقار_نسب و به قلم مهدی فصاحت است که روایتگر زندگینامهی داستانی این شهید والامقام ارتش است. نویسندهی کتاب، ترویج روحیه شهادتطلبی در جامعه را از اهداف تالیف این کتاب میداند. او در این کتاب سعی کرده ویژگیهای اخلاقی شهید ذوالفقارنسب را بهگونهای بیان کند که جوانان دریابند، شهدا هم زندگی و معمولی داشتند مثل همه مردم اما چیزی که در زندگی شخصی شهدا، متفاوت است و باعث میشود به فیض شهادت نایل شوند، بیریا و برای خدا زندگیکردنِ آنهاست.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚#کتاب_شهدا
💠کتاب «عزیزتر از جان»
شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی
به روایت مهناز ابویسانی (همسر)
🖨ناشر : ۲۷ بعثت
✍نویسنده : کبری خدابخش دهقی
"عزیزتر از جان" عنوان کتابی است که از زبان همسر شهید #ابوالفضل_راه_چمنی است و روایتگر خاطرات آنها است. نویسنده از ابتدای کتاب، پای صحبتهای همسر شهید مینشیند و قدم به قدم از عشقی میشنود که روز به روز عمیقتر می شود. مهناز ابویسانی، همسر شهید، از روزهای زندگیاش گفته است و خواننده را با خود همراه میکند؛ از روستای ابویسان استان خراسان رضوی تا پاکدشت و بالاخره روزهای جنگ در سوریه، از قول و قرار روزهای ازدواج و احتمال شهادت و بالاخره آن چیزی که شد. از همه احترامی که از آقاابوالفضل راهچمنی دید، همیشه او را آقا ابوالفضل خطاب میکرد. خانم خدابخش دهقی در این کتاب، شخصیّت این شهید مدافع حرم را با زبانی جذّاب و داستانی برای مخاطب روایت میکند.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚#کتاب_شهدا
💠کتاب «کبوتر حرم»
🔹بهیاد شهید مدافعحرم مهدی شکوری
🖨ناشر : امرتات
✍شاعر : سید علی کریمیان خرق
📷تصویرگر : امیرحامد پاژتار
📉دستهبندی : کودکان
کتاب «کبوتر حرم» نوشته سید علی کریمیان خرق برای کودکان سروده شده است. این کتاب به یاد شهید بسیجی #مهدی_شکوری از شهدای مدافعحرم سروده و تصویرگری شده و از سوی انتشارات امرتات با همکاری انجمن دوستداران کتاب منتشر شده است. این کتاب به دست امیرحامد پاژتار تصویرگری شده است که این تصویرگری حرفهای، کتاب را برای کودکان بسیار جذّاب کرده است.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚#کتاب_شهدا
💠کتاب «الی الحبیب»
زندگینامه و خاطرات
شهید مدافعحرم #علیرضا_بابایی
🖨ناشر : شهید کاظمی
✍نویسنده : علی آسترکی
کتاب «الی الحبیب» روایت زندگی، خاطرات و همچنین فعالیتهای دوران زندگی «شهید علیرضا بابایی» کارمند دانشگاه اراک است که در در راه دفاع از حریم اهلبیت علیهمالسلام در سال۱۳۹۵ در فلوجه عراق بر اثر گرفتارشدن در تله انفجاری تروریستهای تکفیری به درجه رفیع شهادت رسید. این کتاب در ۷فصل و در قالب ۲۳۰صفحه نوشته و از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚#کتاب_شهدا
💠 #کتاب « #غربت_قربان »
📜بر اساس خاطرات و زندگی
🌹شهید مدافع حرم قربان نجفی
✍نویسنده: حسین عبدی
🖨ناشر: انتشارات سپاه نینوا
🔹این کتاب بر اساس داستان زندگی شهید مدافعحرم قربان نجفی نوشته شده و شامل نوزده فصل است. حسین عبدی، نویسنده این کتاب سعی بر این داشته که در تدوین خاطرات، سیر زمانی رخدادها را حفظ کرده و در نگارش مطالب نیز اصل امانتداری را رعایت کند.
🔹نویسنده کتاب در بخشهایی از کار، از جمله لحظات پایانی زندگی دنیوی شهید، با عنایت به شناختی که از شهید داشته، از قوّهی خیال بهره گرفته و به ذهنخوانی او پرداخته است. خواننده در این کتاب، غربت قربان و قربانها را حس میکند. غربتی که در نهایت به قربت میانجامد؛ چرا که نیّت #قربان_نجفی و همرزمانش، قربةًالیالله بوده است.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷
📚گزیدهای از #کتاب_شهدا
📒کتاب «من دعا میکنم، تو آمین بگو»
🔴شهید مدافعحرم #علی_اکبر_عربی
🦋معمولاً پاتوق دوران عقدمان گلزار شهدا و حرم امامزادگان بود. هر موقع از درب گلزار شهدا میخواستیم بزنیم بیرون، میگفت: «خدایا مارا شرمنده شهدا نکن!»
🦋بعضی وقتها هم تا میدید حال معنوی خوبی دارم، از فرصت استفاده میکرد میگفت: «یه دعا میکنم، تو آمین بگو!» منم که کف دستم را بو نکرده بودم که میخواهد چه دعایی کند، قبول میکردم. او دعای شهادت میکرد و من هم آمین میگفتم.
🎙راوے: همسر شهید
🇮🇷
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
📚برشی از #کتاب_شهدا
📕«قرعهای از آسمان»
🔵شهید مدافعحرم #عمار_بهمنی
❤️عمار میگفت:«یکی از آرزوهام اینه که یه خونهی خوب و خیلی بزرگ بخرم و هر سال بدم به یه زوج جوون که رایگان استفاده کنن، شاید بتونن خونهای تهیه کنن». دست و دلباز بود و حبّ دنیا نداشت و تا جایی که میتوانست، به یاری دیگران میشتافت. اگر سر چهارراه پشت چراغ قرمز ترمز میکردیم یا در خیابان فردی را میدید که به کمک نیاز دارد، بیمنّت و خالصانه پیشقدم میشد.
🦋به فراخورِ حال آن آدمهایی که محتاج کمک بودند، سریع دست به جیب میشد و با حفظ آبروی طرف، هر چه در جیبش بود، میبخشید. درصورتی که خودش به همان مقدار پول در تهِ جیبش بهشدّت نیاز داشت.
❤️این عملِ عمار برایم جالب بود و میگفتم: «تو که بیکاری شدی، پولت را لازم داری، حال چرا همهٔ دار و ندارت را میبخشی؟ مقداریش رو ببخش و مقداری رو نگهدار!» میگفت: «نه، اگه به همین آدما کمک کنیم، دعاشون در حق ما برآورده میشه و عاقبت بخیر میشیم.»
🦋در شهرک بودیم و داشتیم از جایی رد میشدیم. دیدم عمار رفت سمت رُفتگری که مشغول نظافت بود. رفت جلو و دست داد. شروع کرد به گپزدن. در همان حال، کمک مالی هم بهش کرد. این حرکات را چندین بار از او دیده بودم اما هیچوقت به روی خودش نمیآورد. به او میگفتم: «فهمیدم کمک کردی.» و او منکر میشد و میگفت: «نه! فقط احوالش را پرسیدم و "خستهنباشید" گفتم.»
❤️اما من اصرار میکردم که فهمیدم و او هم از من قول میگرفت حالا که میدانم، به کسی چیزی نگویم. همیشه این کارهایش برایم جالب بود. بیریا بود و دوست داشت کارهای خیرش پنهانی باشد. با اینکه آن آدمها را برای اولینبار میدید، طوری گرم میگرفت و دمخورشان میشد که انگار سالهاست آنها را میشناسد. شاید آن آدم اصلاً ایرانی هم نبود اما او دریغ نمیکرد.