تا آنجا کِه ردایش به خاک بکشد و سینه اش به لبه ی گودالی که حفر کرده بود بچسبد یک طور که انگار بخواهد تنش با قبر در هم بیامیزند هم آغوش شود و بعد تا آن سوی مرگ تا آنسوی جان دادن برود ، خم شد ... در سیاهی ... ظلماتِ محض! خیره خیره به پارچه ی سپیدی که به دور جسمی نحیف پیچیده شده بود نگاه کرد... پارچه یکپارچه نور بود میان آن ظلمات ، میانِ تاریکی مخوف قبر! همه رفته بودند ... سلمان هم !
گفته بوُدند بگذارید علی ع آخرین شامش را... آخرین دقایقش را ... و حالا او ماندِه بود ، قریب و غریب! قریب به امانت پیامبر ، بالای سرش ، و غریب میان شهری که پس از آن قرار بود کسی سلامش را به علیک و رحمتی جواب ندهد... او ماندِه بود و هزاری حرف ! آیه آیه تصدقت گردم که نگفته ماند و شرم زهرا س و زیر انداختن نگاهش که نصیب نشد ! او مانده بود و حسرت دیدن قد و قامت فاطمه س به وقت دویدن پیِ حسَنین از برای بازی و صدای دلفریب خندیدنش! به شکستن شیشه عطری ... یکباره خانه را بوی یاس میگرفت و علی ع را میکشاند پای سجاده تا شکر کند ! او مانده بود و چشمانی خشک از نگاه ! نگاهی که حرام شد ... اسراف شد ! نگاهی که خرجِ دیدن صورتِ فاطمه س با نگاه رمیده و محجوبش نشود ، صرفِ مات و مبهوت ماندن هنگام قنوت نمازش نشود ، فدایِ لحظه ای که درب خانه را به رویش باز میکرد نشود ، بسته بماند بهتر است . خیال کرد ، نجوا کرد زیر لب : پس از این هر چه را غیر از او بینی اسراف کرده ای .... هیچ چیز ارزش نگاه ندارد علی ع ! خوب ببین ... حالا که لختی فرصت باقیست نگاهش کن . این چشمهای خفته ... و لبخند محزون . این ماهِ خسوف گرفته را ببین ... که قرار است خاک از تو جدایش کند ! ایستاد ... سست و از هم پاشیده . لبهایش به اشک تر میشد و محاسنش از هرم اندوهش میسوخت! تمام آنچه که در سینه پنهان بود ... برای روزهای بعد . برای سالهای دور . برای زمانیکه زینب س عروس میشد و فاطمه س روی سرش مشک میپاچید . برای آرزوهایی که محقق نشد و آن آتشِ شوم امان نداد تا سر باز کند در خانه علی ع . همه را یک جا جمع کرد ... سپس فرمود :
[ لا خیر بعدک فی الحیاه و انّما ابکی مخافه تطوُل حیاتی ... / زندگی پس از تو دیگر خیری ندارد و من از ترس اینکه عمرم طولانی شود میگِریم ... ]
#میم_سادات_هاشمی
پ.ن:نَفسِي عَلَى زَفَرَاتِها مَحبُوسَةٌ يا لَيتَها خَرَجَت مَعَ الزَّفَراتِ...
لَا خَيرَ بَعدَكِ فِي الْحَياةِ وَ إِنَّمَا أَبكِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَياتِي...
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
🥀|@gharinalhosein
قرین الحسین |ع|
خڋآ مآڐرݦ ږآ ڪجآ ݦیٻڔݩڋ💔🖤 وقت وداع.... #مظلومه_شهیده #فاطمیه 🥀|@gharinalhosein
تلقین بده اما کمی آهسته علی
خورده است ترک ، نگیر از بازویش
#ایام_فاطمیه
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
🥀|@gharinalhosein
🍃مراسم شهادت حضرت زهرا 🍃
شنبه 27 دی
ساعت 3:30
مکان :حسینیه قرین الحسین در اسکای روم
https://www.skyroom.online/ch/mhasgari/gharinalhossein
#مجلس_روضه
#مراسم
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
بزرگی میفرماینـد
اگهاینروزاروازدستبدی
کلزندگیتروباختی...
خیلیاتوهمینروزاعاقبتبخیرشدن...
شهادت گرفتـن:) 💔
خوشبختی گرفتن
سعادت گرفتن...!
از دست ندیـم این روزا رو!
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
#مادرم
#حرف_حساب
🥀|@gharinalhosein
"أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ
اما غصه من ابدی است و
همه شب خواب به چشمم نرود"
گفتند : علی (ع)
از آن شب تا پایان عمر، خندان دیده نشد..!
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
#بانوی_علی
🥀|@gharinalhosein
میشویم از داغِ مادر گریه گریه پیرتر
مثل شمعی؛ قطره قطره عمرمان ڪم میشود
رضاقاسمی
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
#هفتمین_روز_بیمادری
🥀|@gharinalhosein
حضرت آیتالله خامنهای: چگونه یک انسان در دوران کوتاه زندگی، از مبدأ کودکی به بعد تا زمان شهادت - که معروف این است که آن بزرگوار هجده ساله بودند و بعضی هم تا سنّ بیستودو و بیستوچهار سال گفتهاند - این همه معارف و این همه علوّ مقامات معنوی را به دست آورَد! این، حاکی از یک تربیت فوقالعاده فوق بشری است.
#حضرت_زهرا(س)
@gharinalhosein