قاصدک
این مرد امشب میمیرد❣🌹 پارت– 217 تاب نياوردم قطره كه اشكى از گونه ام مسيرى منتهى به لبم را طى م
این مرد امشب میمیرد❣🌹
پارت– 218
_ اوهوم
_ پس چراغا رو خاموش نميكنم
_ نه نورشو دوست ندارم
هم زمام با خاموش كردن گفت: نورشو دوست نداره
واى كه وقتى مهربان و دلسوز ميشد و از جلد رئيس خشك و جدى خارج ميشد چه
قدر خواستنى تر بود
كنارم دراز كشيد و پتو را رويم كشيد
_ حاال آروم بخواب من اينجام نترس
از خوشحالى اينكه كاب*و*سم واقعى نبوده است به او چسبيدم و يك پايم را روى
شكمش انداختم و با دستم سعى كردم هيكل بزرگش را بغل كنم كمكم كرد وخودش با يك
حركت بدنم را باال آورد و بازويش را زير سرم گزاشت
_ اين چه لباسيه پوشيدى آخه؟
خجالت كشيدم كه با خنده اين سوال را پرسيد
_ لباس خوابه
_ بيشتر شبيه لباس مجلسيه ، اذيتت نميكنه؟
_ نچ چرا اذيت؟
_ آخه داره منو اذيت ميكنه
آن قدر خنگ بودم كه معنى حرفش را اول نفهميدم
_ واسه چى جنسش بده؟
خنديد و بينى ام را ب*و*سيد
_ نه اتفاقا خيلى نازك و لطيفه
تازه به خودم آمدم اخم كردم و نيشگونش گرفتم
_ با من ازين شوخيا نكن حاال يه امشب بهت احتياج دارم ميخواى سو استفاده كنى
؟
برگشت و نگاه نافذش حتى در آن تاريكى هم جانم را لرزاند پيشانى ام را
ب*و*سيد و دوباره نوازشم كرد
_ بخواب
با لحن التماس آميزى گفتم: من نميام فردا شركت باشه؟
_ ايرادى نداره
دلم ميخواست قدرتش را داشتم تا بگويم نرو تو هم بمان ولى ترجيح دادم
سكوت كنم و در آغوشش تالفى اين مدت دورى اش را در بياورم يك شب كه هزار شب
نميشد !!
خانه بدون معين كالفه كننده بود ساره آنقدر برايم حرف ميزد و درد دل كرده بود
حس ميكردم مغزم باد كرده است شريفه هم كه از رسيدگى به من كم نميگذاشت و معده
من را با معده نهنگ اشتباه گرفته بود
بى حوصله به سالن رفتم آوا كالفه دستانش را قالب كرده روى پيشانى اش گزاشته
بود مهر سامم در حال جيغ زدن و بهانه جويى بود
كنارش نشستم
_ خوبى ؟
❣ @ghaseedak ❣
قاصدک
این مرد امشب میمیرد❣🌹 پارت– 218 _ اوهوم _ پس چراغا رو خاموش نميكنم _ نه نورشو دوست ندارم هم
این مرد امشب میمیرد❣🌹
پارت– 219
_ چه خوبى يلدا اين بچه داره ديوونم ميكنه
_ خوب بچه است ديگه حرص نخور
_ از االن ٢ پا نامداره ، زورگو و خود راى
و بعد با صداى بلند رو به مهرسام گفت:
_ داداشت بياد تمام كارهاى امروزتو مو به مو ميگم حاال هى جيغ بزن و حرفها بدتو
تكرار كن
دلم براى آوا واقعا ميسوخت اشكش بند نمى آمد
_ امتحان دارم كلى كار داشتم بيرون اين بچه فلجم كرده از دست اون پيرمرد كه
راحت شدم و از صدقه سر تو اون عجوزه ها نميان اينجا و گير نميدن ولى از دست اين يه
الف بچه راحتى ندارم
_ اينهمه آدم منم بودم كه امروز نگهش دارم خوب ميزاشتيش پيش يكى ميرفتى به
كارات ميرسيدى
پوف عميقى كشيد و گفت: شوهرتو نشناختى هنوز
و بعد صدايش را كلفت كرد و با اداى معين حرف زد
_ حق ندارى بچه رو به كسى بسپارى
خودش هم خنده اش گرفت
_ يلدا خدا بهت صبر بده با اين اخالق پسر خاله من
مهرسام كه ساكت شده بود به سمت ما آمد؛
_ مامى ديگه نميرى؟
آوا با حرص آميخته به لبخند خاصى گفت؛
نخير خيالت راحت باشه شازده
_ پس به داداس نگو
_ اتفاقا همه حرفها بى ادبى و زشتتو ميگم
_ منو ميزنه ها
متعجب به آوا چشم دوختم و گفتم
_ معين اينو بزنه؟ ميميره واسش كه
آوا چشمكى زد و گفت: يه دونه يواش پشتش ميزنه يا پشت دستش اين به اون
ميگه زدن واگرنه نميدونه زدن واقعى معين چيه
_ مگه تو ميدونى ؟
خنديد و گفت: آره ژاله رو تقريبا مرده از اين خونه برديم بيرون
آهى كشيدم و انگار از حرفش پشيمان شد
❣ @ghaseedak ❣
faal30.ieeta-v1000111.apk
14.63M
❤️
اپلیکیشنی برای سنجش میزان عشق
با اسکن اثر انگشت یار
میزان عشق خود را اندازه بگیرید
فقط عشاق دانلود کنند🌹😍 👆30
زيـاد مُـردم...
براى كمى زندگى كردن
در كنـارِ «تـــو» !♥️
Join 👇♥️
〰 @ghaseedak 🌸🍃