قسمت اول
📞 الو؛ با حاج قاسم سلیمانی صحبت می کنید
من همیشه دوست داشتم سردار سلیمانی را از نزدیک را ببینم. اتفاقا در اوایل مرداد 96 بود، می خواستیم مراسم اولین سالگرد شهادت همسرم را برگزار کنیم که به همین منظور نامه ای نوشتم و در آن از حاج قاسم دعوت کردم تا ضمن آمدن به مراسم همسرم دقایقی سخنرانی هم بکنند.
✉️ نامه را به دوست شوهرم دادم تا به دست سردار سلیمانی برساند. راستش اصلا فکر نمی کردم نامه به دست او برسد و یا اگر برسد اصلا بازش کند و بخواند.
📨 تقریبا 4-5 روز بعد دیدم آقایی زنگ زد و گفت گوشی دستتان باشد سردار سلیمانی می خواهد با شما صحبت کند.😍 آنقدر از شنیدن این جمله هیجان زده شده بودم که زبانم بند آمده بود.😶
وقتی حاج قاسم شروع کرد به صحبت باور نمی کردم دارم الان به صدای او گوش می کنم. خیلی صمیمی و #مهربان گفت: دخترم نامهات را خواندم ممنونم که نامه نوشتی و برایم باعث افتخار هست به مراسمتان بیایم اما من یک ماموریت کاری دارم و باید بروم اما یک نفر را به جای خودم میفرستم حتما.
من آنقدر هول شده بودم که فقط هر چه حاج قاسم می گفت: می گفتم خیلی ممنون. تنها کلمه ای که من در آن چند دقیقه مکالمه می گفتم همین بود. 🤦♀
صحبت با چنین شخصیت بزرگی آن هم غیر منتظره باعث شده بودم اصلا نتوانم حرفی بزنم. در مراسم ما سردار قاآنی لطف کرد و از طرف حاج قاسم آمد.
☕️ مهمانی که حضورش را باور نمی کردم
روز 7 فروردین سال 98 آقایی با تلفن خانه ما تماس گرفت و گفت: اگر آمادگی دارید قرار است سردار فردا به منزل شما بیاید. تلفن را قطع کردم و فکر کردم منظورشان از سردار همان برادر پاسداری است که از محل خدمت همسرم گاهی به خانه ما و بقیه شهدا سر می زد.
دوباره صبح روز 8 فروردین همان آقا ساعت 8 صبح تلفن زد و گفت: حدود یک ساعت دیگر خدمت می رسیم. آن موقع تازه فهمیدم سردار سلیمانی قرار است تشریف بیاورد. 😍
یک لحظه استرس و شوق باورنکردنی همه وجودم را گرفت سریع بلند شدم تندتند خانه را مرتب تر کردم و میوه مختصری هم آماده کردم. شنیده بودم حاج قاسم ناراحت می شود اگر پذیرایی از او مفصل باشد.
فرزند دومم هم 50 روزش بود و خیلی بی قراری می کرد اما در همان حین کارهایم را کردم و سریع زنگ زدم منزل پدر شهید و گفتم قرار است مهمان بیاید برایمان شما هم خودتان را برسانید. از محمود یاد گرفته بودم پشت تلفن رعایت مسائل امنیتی را بکنم برای همین به آنها نگفتم مهمان چه کسی است.
🔔 زنگ خانه به صدا در آمد ...
✅ #ادامه_دارد ...
دلمان برای #مهربانی هایت تنگ است #سردار_دلها
😔💔
🔴 #ادامه / #قسمت_دوم
🔔 زنگ خانه به صدا در آمد
خانه ما طبقه چهارم است برای همین دید مسلطی به کوچه داریم. زمانی که زنگ افاف را زدند من سریع رفتم پشت پنجره ماشینی را دیدم که چند جوان حدود سی و چند ساله داخلش هستند. گفتم پس سردار کو؟
حتما اینها آمدند فضا را بسنجند و اگر خبری نبود بعد ماشین حاج قاسم بیاید. آماده شدم بروم پایین که وقتی می آید مشایعتش کنم. همین که دکمه آسانسور را زدم هم زمان در آسانسور باز شد و دیدم سردار با یک آقا جوانی آمدند بیرون، بدون هیچ تکلف و به اصطلاح دم و دستگاهی.
بعدها متوجه شدم یا کلاه گذاشتند و یا طوری آمدند که در کوچه شناخته نشوند چون ما اصلا متوجه آمدن ایشان در کوچه نشدیم.
🔹 حاج قاسم گفت: چرا خبر ندادی ازدواج کردی
حاج قاسم تا مرا دید سلام علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم.
گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچهدار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم میگفتی تا هدیه ازدواج و بچهات را می آوردم.😍
با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام علیک کردند. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید.
🔹 سردار پرسید: این همسرت را شهید کنی چه؟
چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه می کنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است.
گفتند بچه را بیاور می خواهم ببوسم. سفت و محکم می بوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکم تر می بوسمش. 😢❤️
🔹 پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا.
محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشه ای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمد هادی ما چرا نمی اید جلو؟
محمدهادی برای اولین بار که کسی را ببیند خیلی غریبی می کند اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برایمان تعجب داشت که اینقدر راحت سریع رفت در آغوش سردار.
🔹 وقتی مادر شهید بحث را به من و همسرم کشاند...
سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم می ماند از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه.
سردار گفت: خیلی عالی خدا برای همدیگر نگهتان دارد. و با خوشحالی گفت: این ظرفیت بالای شما را می رساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید. از آنها خیلی تشکر کرد.
😍 برایتان هدیه آوردم...
✅ #ادامه_دارد ...
دلمان برای #مهربانی هایت تنگ است #سردار_دلها
😔💔
#ادامه » #قسمت_سوم
برایتان هدیه آوردم
قبل از اینکه ما بخواهیم گفتند برایتان انگشتر هم هدیه آوردم. به آقایی که همراهش بود اشاره کرد که جعبه انگشتر را بیاور. به همه یک انگشتر هدیه داد. نوبت من که شد یک انگشتر داد بعد گفت: نه، نه، این خوب نشد می خواهم یکی دیگر بدهم. گفتم: ممنون همین برای من کافی است گفت نه؛ میخواهم یکی دیگر بدهم. انگشتر دیگری که واقعا زیباتر هم بود و اتفاقاً اندازه دستم بهم داد. انگشتر قبلی برایم بزرگ بود. انگشتر اول را پس دادم گفتند نه قسمت شما دوانگشتر بوده.
یک و ساعت و نیم حال و خوب
تقریبا یک ساعت و نیم سردار سلیمانی منزل ما بود. یک ساعت و نیمی که حالمان خوب بود. در حالی که منزل هر شهید حدود یک ربع بیست دقیقه میمانند فکر میکنم علت طولانیتر شدن ملاقات ما حضور پدر و مادر شهید و کنار ما بود و اینکه من ازدواج مجدد کردم انگار صحبت بیشتر و تمایل بیشتری داشت خانه ما بماند.
📸تصویری کم تر دیده شده از
شهید#حاجقاسمسلیمانی
🌱 إِلَهِـي هَبْ لِي قَلْباً
يُدْنِيهِ مِنْڪَ شَوْقُهُ . . .
معبود من!
به من قلبی ببخش
که با بال اشتیاق به سوی تو پر بکشد
انقطاع إلی الله؛ مقدمهٔ شهادت .....
فرازی از مُناجات شعبانیه✨
#راهیان_نور
🔶 #چی_بودیم_چی_شدیم 😉
نخست وزیر #شاه میگفت #ایرانی لولهنگ (آفتابه) هم نمیتونه بسازه..
و #سپاه و #ارتش و نیروهای #انقلابی ما این اراجیف را باطل کردند..
#سردار_حاجی_زاده #سردار_تهرانی_مقدم #سلیمانی #ترامپ #قدرت
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
شهید حاج قاسم پیش از سفر به سوریه در سفر به قم و زیارت حضرت معصومه(س) گفته بودند :
اگر #شهید شدم انگشترم را به همراه خودم دفن کنید زیرا به دلیل قرائت همه نمازهای من و تبرک حرم های مطهر ائمه و دیگر مکان های مقدس که به همراهم بوده ارزش معنوی بسیار بالایی برای من دارد.💚
در یکی از ماموریتهای اعزامی به غرب کشور از حاج قاسم سوال کردم که اگر به شما پست و مقام بالاتری پیشنهاد کنند چه تصمیمی خواهید گرفت؟
گفت:
فرماندهی نیروی قدس #سپاه آخرین مسئولیت من است.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
⭕️کربلای پنج؛ نه راه پیش داشتیم، نه راه پس. شده بود نبرد تانک و تن.
نمیدانم از کجا رسید؛ سوار بر موتور و آرچیجی به دست.
با دیدنش جان گرفتیم؛ آنقدر جنگیدیم که تانکهای عراقی رفتند.
#سردار_دلها
شرط شهادت.mp3
291.5K
💎شرط شهادت در کلام سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
❤️نصیب آرزومندان❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی دلتنگتیم حاج بابای شهید..........خیلــــــــــــــــــی 🌹🌹🌹
🌷عکس دیده نشده زیبا از*
سردار دلها
🔹 اولین شب افطار سال گذشته #سردار_دلها مهمان خانه شهید پورجعفری
قرآن دل را مانند آب
زلال و صاف میکند ...
إقرا ... بخوان
#رمضان_المبارڪ
#ماه_بهار_قرآن
✍کربلای پنج؛ نه راه پیش داشتیم، نه راه پس. شده بود نبرد تانک و تن.
نمیدانم از کجا رسید؛ سوار بر موتور و آرچیجی به دست.
با دیدنش جان گرفتیم؛ آنقدر جنگیدیم که تانکهای عراقی رفتند.
#سردار_دلها
💔
ثواب اعمال و عبادات امروزمون رو
تقدیم مےکنیم به #شهید_مجید_قربانخانی
کسی که با شهادتش بهمون نشون داد
برای شهید شدن، هیچ وقت دیر نیست، حتی اگه تو یه محله به بزرگی #یافت_آباد معروف شده باشی به #مجید_لاته
#داداش_مجید خوب یاد داد که اگه حرمت بعضی چیزا رو نگه داریم، میشه به عاقبت بخیری مون امیدوار باشیم...
"مجید، لات بود اما لات #با_مرام" اینو آقاافضل پدر مجید گفته بود...
زندگینامه داداش مجید رو در همین کانال با جستجو کردن #پناه_حرم بخونید
#شهیدمجیدقربانخانی
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
شاید دور از حقیقت نباشد وقتی می گویند همه #شهدا شبه هم هستند👥 نگاه به زندگی مهدی عزیزی که عزیز محله ای بود خالی از این واقعیت نیست؛ واقعیتی که گره خورده به نامش شد در ساخت مسجد محل، مکبر بودنش و روزه هایی که بر خود از 9 سالگی واجب کرد.☝️
💢فعالیتش هایش در بسیج او را شیفته حضور در سپاه کرده بود لذا پس از پیش دانشگاهی در دانشکده افسری #سپاه ثبت نام کرد📝 و تا سال سوم ادامه داد. آنطور که #مادر_شهید می گوید مهدی تنها متعلق به خانواده اش نبود بلکه برای همه دلگرمی بود🌹
💢هیچ وقت از کارهایش که برای #رضای_خدا انجام میداد سخن به میان نمی آورد و هر بار خانواده از او جویای کارهایش می شدند حرف را عوض می کرد☺️
#شهید_مهدی_عزیزی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🔻 #خاطرات_شهدا
🔅بچه ها میگفتند :
ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟
🔅 بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند .
مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبد الحسین برونسی بوده است .
🌷شهيد سردار عبدالحسين برونسی
اخلاص را از شهدا بیاموزیم
یاد شهدا با صلوات🌹
بــاور ڪننـد یا نه 🕊
من، تۅ را از #عمق جـ❣ـان باور دارم ۰۰
دوباره در ابتــدای راه
از این نـــقطـہ ی #آغـــــاز ۰۰۰
نگاهـ👀ـم را بہ مــــرامـت دوخـتـہ امــ !
تویـی که از #بهشتـــــ خـدا
هوای زمیــــن را داری♥️
سـلام !
سلام بر تو ای #ابــراهیـــم
#شهید_ابراهیم_هادی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍حاج قاسم فدات بشه آقا جان چرا نگرانید؟!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٺمام این روزها
با لبخندٺ آفٺابی بود
اما
دلٺنگی نبودنٺ
رهایم نمیڪند...
بہ راسٺی دوسٺ داشٺنٺ
بزرگٺرین آرامش جهان اسٺ😍
#حاجقاسم🌹
🔰 کلام شهید؛
هدف ارزشمند ما رضایت خدا و خدمت به همه ی مردم از هر قشر و مذهبی است.🌹
چه سُنی باشد و چه شیعه ،چه مسیحی باشد چه ایزدی و ...🌹
ما برای نابودی تروریسم قیام کردیم.🌹
#شهادت_لباس_تک_سایزیست_که_باید_خودمون_رو_اندازش_کنیم
#شهید_ابو_مهدی_المهندس