eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
12.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
16.1هزار ویدیو
63 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹از زمان عقد و هنگامی که یکی از دوستانش در سوریه شد، حرف رفتن🚌 به سوریه را پیش کشید و گاهی با هم در مورد این موضوع صحبت‌ می‌کردیم. اما به‌طور جدی در پائیز🍂 و سال 95 بود که قرار شد، چند نیروی بسیجی را معرفی کند و خودش را نیز به‌عنوان نیروی و علاقه‌مند💖 معرفی کند. 🔸بنده در زمان نمی‌توانسم رضایت خود را نسبت به این موضوع اعلام کنم😢 ولی بعد از عروسی، روزها که همسرم سرکار می‌رفت یا بود، برنامه مصاحبه🎤 با همسران شهدا🌷 را نگاه می‌کرد تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختی‌ها مواجعه می‌شوند. 🔹کلیپ‌هایی در مورد شیعیان سوریه نگاه می‌کردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه می‌زد🗯 که اگر مانع رفتن شوم، چگونه جواب اهل بیت (ع) را در روز محشر بدهم😔 🔸تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان❄️ سال 95 در موردش با هم صحبت کردیم، بنده مخالفت نکردم☺️ و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه بی‌تابی نکنم❌
🔻روزاى آخر بود قرار بود چند روز بعد همه با هم از سوريه برگرديم ايران،🚶 اون روز ،با مسعود قرار گذاشتيم با بريم به سمت نيرب، روستايى كه تقريبا ٢٠ الى ٢٥ دقيقه تا اونجا راه بود🏍، بعد از كلى اتفاقات شيرين و شوخى و خنده دو تايى راهى نيرب شديم، اول؛ رفتيم به مغازه ساندويچى🌭 كه پاتوق هميشگيمون بود و يه دل سيرى از شاورماهاى معروف در اورديم و بعد به سمت بازار كه يك فروشگاه 💣 اونجا بود راهى شديم؛ داخل فروشگاه شديم ، فروشنده متوجه شد كه ما ايراني هستيم به پامون بلند شد و با احترام و زور و زحمت به زبون فارسى و عليك كرد✋، ما كه تو مغازه با هم يك كلمه هم صحبت نكرده بوديم برامون جالب بود كه از كجا متوجه شده‼️ در حال ديدن اجناس بوديم كه فروشنده 💍دست مسعود رو نشون داد و پرسيد ايراني؟؟؟ مسعود هم با خنده گفت نعم😁! فروشنده گفت؛ حلقة جميلة ( يعنى چه انگشتر زيبايي🌸) مسعود با يه نگاه معنى دارى انگشترش رو از دستش در اورد و به فروشنده داد،! و به فروشنده گفت؛ سيدى هديه! فروشنده با تعجب گفت ؟!!! مسعود گفت: نعم هديه🎁! زدم بهش و گفتم چكار ميكني ؟! و به بهش گفتم اينا صبحا با محور مقاومتنو شبا سر سفره النصره! گفتم : بگو براى رفيق شهيدمه كه به من داده و الان هم شهيد شده تا انگشتر رو برگردونه! مسعود گفت ؛ بيخيال چشمش گرفته بذار بدم بهش☺️! گفتم ؛ اين ديگه انگشتر و بر نميگردونه! فردا هم بياييم اينجا انگشتر رو گذاشته پشت براى فروش😒! مسعود با اصرار من ، با انگشترو نشون داد و بهش گفت؛ سيدى هذا صديقى الشهيد! فروشنده كه متوجه منظور مسعود نشده بود، با تعجب گفت ؛ انت شهيد😱 ؟! ( تو شهيدى )؟! مسعود خنديد و با اشاره و با خنده گفت؛ لا ، لا ؛ صديق قبلا شهيد! من بعداً شهيد!!!😂😂😂 دستشو دراز كرد و به فارسى گفت خودتو نزن به اون راه رد كن بياد! فروشنده هم كه نه راه پس داشت نه راه پيش انگشتر رو از دستش دراورد و داد😶! اون روز متوجه خنده هاش كه ميگفت ؛ (صديق قبلاً شهيد من بعداً شهيد ! ) نشدم تا لحظه اى كه با اين رو به رو شدم، حالا ميفهمم دنياى من چقدر كوچك تر از اونه و رو به بها ميدن نه به بهانه💔! و عدم به زرق و برق دنيا و همچنين رعايت مبانى اصولى و 👌، مسعود رو از من و امثال من متمايز كرد و چند روز بعد توى شهر به آرزوش كه بود رسوند🕊 توى روز مقرر همه با هم به ايران برگشتيم،! مسعود و ما.....!😔 . مسعود عسگری 🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹کانال سردار شهید حاج قاسم سلیمانی👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
هدایت شده از 
✅فرزند ، در خط مقدم 💯حجت الاسلام ذوالنور: 💠 سردار فضلی نقل می‌کرد که ما می‌خواستیم به یک بهانه‌ای در نباشد. چون آقا آن زمان بودند و چون عملیات برون مرزی بود ، احتمال اسارت زیاد بود و تبلیغات علیه نظام می شد ، که پسر رئیس جمهور را کردیم. یکی از برادران گفت : من می‌دانم اگر ایشان نداشته باشد ، نمی‌تواند در عملیات شرکت کند. این موضوع را به یکی از بسیجیان هم سنگرش در میان گذاشتیم و به او چنین کاری را دادیم که هر طور شده عینک ایشان را بشکن . این هم دو دسته عینک ایشان را کاملاً . ولی هنگام به خط شدن ، دیدیم پسر آقا هم در صف حضور دارد ، دیدیم با ، دو سر عینک را به پشت سرش بسته و آماده حضور در عملیات شده است. 📚 شمیم خاطره ها ، ص ۱۹۹ 📚 خاطرات سبز ، ص ۱۳۸ 📷 در تصویر ، شخص عینکی ( چهارمین نفر از سمت چپ ) ، حجت الاسلام سید مجتبی خامنه‌ای می باشد . 🆔@ghasem_solaymani