|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۲۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران آقای سخاییزاده :
۲۷
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... شب به سمنان رسیدیم و در مسافرخانه ماندیم. صبح زود جهت زیارت مزار شهید به امامزاده علیاشرف(ع) رفتیم. در امامزاده بسته بود. توی دل خودم میگفتم: عباس، مهموننوازیت اینطور بود! به یک دقیقه نکشید که خادم امامزاده آمد و در را برایمان باز کرد. عباس ما را شرمندۀ مرام خودش کرد.
از مشهد که برگشتیم، از سپاه تماس گرفتند برای پیگیری پروندۀ گزینشم که یک سال بود راکد مانده بود. بهلطف امامرضا(علیهالسلام) و محبت شهید، دوباره به جریان افتاد و وارد مراحل استخدامی سپاه شدم. هرجا کارم گره میخورد، با توسل به شهید حل میشد. یک روز قرار شد برای مصاحبه به سپاه بروم. با خودم گفتم: کتاب آخرین نماز در حلب شهید عباس دانشگر رو ببرم و به مسئول اون قسمت هدیه بدم.
مصاحبهکننده از من مصاحبه گرفت و گفت: «شما در زمینۀ عقیدتی و سیاسی ضعیف هستید. نمیتونید وارد سپاه بشید.»
آن لحظۀ آخر که خواستم از اتاق خارج شوم، کتاب را هدیه دادم. گفت: «با شهید آشنا هستید؟»
گفتم: «بله. رفیق شهیدمه.»
گویا عکس شهید کارش را کرد. مصاحبهکننده گفت: «شما رو قبول میکنم؛ ولی باید مطالعات خودت رو زیاد کنی.» باز عباس...
...
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
•قاسمانولایت|@ghaseman_velayat
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۲۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... شب به سمنان ر
۲۸
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
...خاطرۀ دیگرم مربوط به چند ماهی بود که بیکار شده بودم و از لحاظ مالی شرایط خوبی نداشتم. ناراحت بودم. هر روز وضع بدتر میشد. یک شب شهید به خوابم آمد. خواب عجیبی بود. میدانستم عباس شهید شده و دارم خواب میبینم. چند ساعت با هم صحبت کردیم. مسائل مختلفی را عباس به من گفت که دو بخش از آن خواب را بیان میکنم:
گفت اگر استخدام سپاه بشوم، برای فعالیت در سپاه کدام بخش را انتخاب میکنم. میزی را به من نشان داد که روی آن چهار گزینه بود. یکی را انتخاب کردم. عباس دستم را گرفت و گفت: «نه. این رو انتخاب کن.» نگاه کردم دیدم نوشته نابودی اسرائیل. کمکم عباس گفت: «وقت رفتنه.»
دائم میگفت: «غصه نخور. ناراحت نباش. همهچی درست میشه.» مقداری پول توی دستش داشت. به من داد و گفت: «این هم پول. دیگه ناراحت نباش.»
بعد خداحافظی کرد. از خوشحالی از خواب بیدار شدم. احساس خاصی داشتم. خوشحال و امیدوار شدم. عصر همان روزی که عباس را در خواب دیدم، مبلغی را از کسی طلب داشتم که به حسابم واریز کرد و مقداری از جایی دیگر دستم آمد که مشکل مالیام را برطرف کرد. آری! عباس میگفت ناراحت نباش.
این جوان مؤمن و انقلابی در زندگی من سراسر تأثیرگذار بوده و بهترین الگوی من تا کنون بوده است.
عباس در سختیهای زندگی دستم را گرفت و همهجوره پای رفاقتش ایستاد.
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
•قاسمانولایت|@ghaseman_velayat
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۲۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ...خاطرۀ دیگرم مر
۲۹
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
علی پاجانی
برای گرامیداشت شهادت شیعیان و زائران حریم عشق و عرفان در فاجعۀ منا، تصمیم گرفتم فیلمی برای شهدای منا بسازم. مشغول ساخت فیلم شدم. بعد از چند ماه تلاش، در پایان کار متوجه شدم صدایی که روی صحنههای فیلم گذاشتم، بسیار ضعیف است. برای رفع نقص صدا باید کاری میکردم؛ اما این کار هم چندمیلیون خرج اضافه داشت و هم برایم دشوار بود.
چند روزی ناراحت بودم و توی این فکر بودم که چهکار کنم. به شهید عباس دانشگر ارادت ویژهای داشتم و برایش مستند «تا افق حلب» را ساخته بودم. به ذهنم خطور کرد از روح شهید کمک بگیرم و از او بخواهم دستم را بگیرد. مدتی گذشت. یک استودیوی رایگان در اختیارم قرار گرفت و توانستم ضعف فیلم را برطرف کنم.
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
•قاسمانولایت | @ghaseman_velayat
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۲۹ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران علی پاجانی برای
۳۰
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
محمدابراهیم رحمتاللهی :
دلخوری کوچکی بین من و همسرم پیش آمد. همان لحظه همسرم گفت من از دست شما پیش دوست و همرزمت، شهید عباس دانشگر، شکایت میکنم. حرفش را جدی نگرفتم. دو-سه شب بعد، عباس را در خواب دیدم. هرچه صدایش کردم، بهم بیمحلی کرد. سرش پایین انداخته بود و مثل همیشه خندان نبود. همان لحظه بیدار شدم. گفتم: خدایا، چرا عباس به من بیاعتنایی کرد؟ هرچه فکر کردم، چیزی به ذهنم نیامد.
فردای آن روز، یک لحظه به فکر دلخوری با همسرم افتادم. با خودم گفتم: نکنه راستیراستی همسرم پیش عباس شاکی شده! به همسرم گفتم: «شما حرفی به شهید زدید؟» گفت: «بله.» متوجه شدم آن بیتوجهی از طرف شکوۀ ایشان است. همان لحظه از همسرم عذرخواهی کردم.
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
•قاسمانولایت | @ghaseman_velayat
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران محمدابراهیم رحمت
۳۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
حسین دشتابی :
قصۀ عاشقی من و شهید عباس از پیادهروی اربعین سال ۱۳۹۷ شروع شد. قبل اربعین از دوستانم دربارۀ رفاقت با شهدا مطالبی شنیده بودم و خیلی دنبال این بودم که من هم یک رفیق شهید داشته باشم.
یک روز در قرارگاه خادمالشهدای شهرستان جهرم، یکی از رفقایم دربارۀ شهید دانشگر صحبت کرد و من هم که تازه خادمالشهدا شده بودم، آنجا اسم شهید عباس دانشگر را شنیدم.
در ایام اربعین حسینی، در مسیر پیادهروی نجف تا کربلا، با چند نفر از دوستانم همراه شدم. همانطور که در طول مسیر قدمبهقدم بهسمت حرم امامحسین(علیهالسلام) میرفتیم و گرم صحبت بودیم، نگاهم به عکس یک شهید افتاد که روی کولهپشتی یکی از زائرها سنجاق شده بود. قدری که جلو رفتم، دیدم عکس شهید عباس دانشگر است. پایین عکس هم نوشته بود: «بهنیابت از رفیق شهیدم، تکتک قدمهایم را نذر ظهورت میکنم. یا حجةابنالحسن». محو عکس عباس شده بودم. در ذهنم به شهید عباس فکر میکردم که رفقایم جلو افتادند و گمشان کردم. داشتم به این فکر میکردم که بروم جلو و از این زائر خواهش کنم آن عکس را بدهد به من. نمیدانستم چطور ازش بخوام و از کجا شروع کنم....
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
•قاسمانولایت | @ghaseman_velayat
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۱ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران حسین دشتابی : قص
۳۲
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... رفتم جلو و سلام کردم. گفتم: «ببخشید، این عکس شهید عباس دانشگر رو میشه به من بدید؟ لبخند زیبای این شهید بدجور به دلم نشسته و منو مجذوب خودش کرده. اگه بشه، این عکس رو از شما بگیرم.»
گفت: «قابل شما نداره.» کولهاش را گذاشت روی زمین و عکس را جدا کرد و داد دستم. وقتی داشتم عکس را میگرفتم، حسوحال عجیبی داشتم. قلبم تندتند میزد. حالا رفیق شهیدی داشتم که ادامۀ راه را بهنیت او قدم بردارم. چند عمود جلوتر زنگ زدم به رفقایم و پیدایشان کردم و با هم به کربلا رفتیم.
بعد از یک روز از کربلا با ماشین بهسمت نجف آمدم. قرار بود من در موکب شبابالرضوی دانشجویی در صحن حضرت فاطمه زهرا(سلامالله علیها) بهعنوان خادم به زائران خدمت کنم. روزانه دانشجوهایی از سرتاسر کشور به موکب ما میآمدند. من هر روز عکس شهید عباس را روی سینهام میزدم و مشغول کمک میشدم.
چند روزی از خادمی من در موکب میگذشت که یک روز یک دانشجوی رشتۀ علوم پزشکی آمد سمتم و گفت: «آقا، میتونم ازتون یه درخواست کنم؟»
گفتم: «بفرما.»
گفت: «این شهیدی که عکسش رو به سینهتون زدید، خیلی دلم رو برده. این عکس رو بهم هدیه میدین؟»
آمدم بگویم خودم این عکس را از کسی هدیه گرفتهام که انگار یکی بهم نهیب زد و گفت اگر شهید عباس الان اینجا بود، بهش میداد یا دلش را میشکاند؟ پا روی خواستهام گذاشتم. عکس را از روی سینهام باز کردم و گفتم: «بفرمایید. فقط برام دعا کنید من هم مثل شهید عباس عاقبتبهخیر بشم.»
بالاخره از عشق و محبتی که به شهید پیدا کردم، امروز لباس سبز پاسداری را پوشیدهام و دوست دارم در راه شهیدان خدمت کنم که همان راه عزت و افتخار است.
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
•قاسمانولایت | @ghaseman_velayat
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۲ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... رفتم جلو و سل
۳۳
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
مهرداد پاکار :
در دانشگاه امامحسین(علیهالسلام)، فرماندهی گروهان شهید عباس دانشگر از گردان شهید چمران را بر عهده داشتم. یک روز دانشجویی پیشم آمد و گفت: «قبل از ورود به دانشگاه با شهید عباس دانشگر آشنا شدم. برای ثبتنام رفتم گزینش سپاه. توی روند کار گزینشی به مشکلی برخورد کردم و از ورود به سپاه ناامید شدم. یه شب شهید عباس دانشگر رو واسطه قرار دادم. قسمش دادم کمکم کند. چند روزی طول نکشید که از سپاه تماس گرفتند و گفتند میتوانم مراحل گزینش را طی کنم.
امروز افتخار میکنم در گروهانی خدمت میکنم که به نام شهید عباس دانشگر است؛ در کنار فرماندهی که روزی رفیق صمیمی شهید عباس دانشگر بوده است. برخی از اعمال مستحبی خودم را بهعنوان نایبالشهید از طرف عباس انجام میدهم...
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
•قاسمانولایت | @ghaseman_velayat
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران مهرداد پاکار :
۳۴
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
مهرداد محمدجواد پورمیرزا، استان خوزستان :
آن شب با همه شبهایی که با هم هیئت میرفتیم، فرق داشت. توی مسیر بودیم که یکی از رفقا کلیپی دربارۀ یک شهید را اتفاقی پخش کرد. اولش توجه نکردم. برایم عادی بود. معمولاً بچه حزباللهیها با همین کلیپهای مداحی زندگی میکنند. اما وقتی متوجه شدم ویدئویش مربوط به یک شهید است، کنجکاو شدم. بهش گفتم: «کلیپش چی بود؟»
گفت: «دربارۀ یه شهیده. بیا خودت ببین.»
دوباره پخش کرد. صوتش یک مداحی معروف بود: «پهلوانی نه از تاریخ و نه از نسل قدیم... پهلوانی از همین نسل جدید آوردهاند...» ولی تصاویر مربوط به یک شهید. لحظهای که چشمم به عکس شهید افتاد، مات و مبهوت شدم. گوشی رفیقم را گرفتم و در مسیر چندین بار این کلیپ را نگاه کردم. همینطور که اشکهایم جاری بود، احساس میکردم سالها با شهید عباس رفیق بودهام. احساس میکردم رفیقم را از دست دادهام. ...
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
•قاسمانولایت | @ghaseman_velayat
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۴ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران مهرداد محمدجواد پ
۳۵
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
بهمحض اینکه به خانه رسیدم، اسم عباس را در فضای مجازی جستوجو کردم. زندگینامهاش را خواندم و وقتی به وصیتنامهاش رسیدم، آتش گرفتم و شوقم برای آشنایی دوچندان شد. روزبهروز احساس علاقهام به این شهید بزرگوار بیشتر میشد. گویی با شهید عباس زندگی میکنم.
به همان اندازهای که عاشق عباس شده بودم، علاقه به پوشیدن لباس سبز هم در من ایجاد شده بود. اولش جدی نگرفتم. بعد از دو سال ارتباط معنوی با شهید و درک حضورش توی زندگیام، بهشدت علاقهمند به رفتن به دانشگاه امامحسین(علیهالسلام) شدم؛ بهحدی که تمام فکر و دغدغهام روز و شب شده بود سپاه و ورود به دانشگاه امامحسین(علیهالسلام). ...
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران بهمحض اینکه به خ
۳۶
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
...شمارۀ پدر عباس را از یکی از همرزمهای عباس گرفتم که در فضای مجازی با او آشنا شده بودم. پیامکی به پدر شهید دادم با چنین مضمونی: «سلام حاجی! من سعید پورمیرزا هستم از استان خوزستان. عاشق عباس هستم و به این شهید بسیار دلبستهام. لطفاً دعا کنید به هدفم برسم.»
طولی نکشید که گوشیام زنگ خورد. باورم نمیشد. شمارۀ پدر شهید عباس روی صفحۀ گوشیام نمایان شده بود. آنقدر ذوقزده شده بودم که انگار خود عباس باهام تماس گرفته. نتوانستم جواب بدهم. پدر شهید دوباره تماس گرفت این بار با حفظ روحیه و آرامش جواب دادم. پدر بزرگوار شهید جوری با من صحبت میکرد که انگار چندین سال است میشناسدم. مکالمههایمان شروع شد. مدام به پدر عباس میگفتم برایم دعا کند.
برای ورود به سپاه، به گزینش مراجعه کردم. مراحل اولیۀ گزینش را گذراندم. بعد تصمیم گرفتم با پدر شهید صحبت کنم و بهش بگویم برای من دعا کند. با خودم کلنجار میرفتم که زنگ بزنم یا نزنم. بالاخره تماس گرفتم. چند تا بوق خورد و پدر شهید عباس جواب داد. گفت: «شما؟» گفتم: «سعید دانشگر هستم.» چون قبلاً هم به ایشان گفته بودم من دوست دارم فامیلی خودم را دانشگر بگذارم. ...
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ...شمارۀ پدر عباس
۳۷
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
...بعد از احوالپرسی گفتم آشنایی با شهید عباس من را کشانده به تلاش برای ورود به دانشگاه امامحسین(علیهالسلام). لطفاً سر مزار شهید برای من دعا کنید تا به هدفم برسم. در کمال ناباوری گفتند که «اتفاقاً الان دارم میرسم سر مزار عباس.»
گفتم: «۲۷ تیر تولدمه و امروز ۲۰ تیره. من هدیۀ تولدم رو از عباس میخوام.»
گفت: «انشاءالله.» بعد کلی التماس دعا گفتم و خداحافظی کردم.
شش روز گذشت. روز ۲۶تیر۱۳۹۷ حوالی ساعت ۵ عصر گوشیام زنگ خورد. شماره خصوصی بود. با تعجب جواب دادم. گفتند: «فردا به گزینش سپاه بیا.» باورم نمیشد. دقیقاً روز تولدم شهید عباس هدیهام را فرستاد. فردایش وقتی رفتم گزینش، فردی که مشخصات شناسنامهایام را بررسی میکرد، گفت: «چقدر خوششانسی که روز تولدت اومدی!» توی دلم گفتم: خوششانسی من رفاقت با شهید عباس بود که لطف خداوند و ائمه اطهار(علیهمالسلام) شامل حالم شد.
وارد دانشگاه امامحسین(علیهالسلام) شدم. در محوطۀ دانشگاه در چندین نقطه عکس شهید عباس نصب است. در مدت دورۀ آموزشی که در دانشگاه بودم، هرجا عکس شهید را میدیدم برای شادی روحش صلوات میفرستادم.
علاقه به شهید عباس باعث شد به فکر برگزاری یک مراسم در شهرستان دزفول بیفتم. پیگیریها نتیجه داد و توانستیم با حضور فرماندهان سپاه و مسئولان شهر مراسم باشکوهی برای شهید بگیریم. در آن برنامه، جوانان زیادی با شهید عباس آشنا شدند. امیدوارم بتوانم رهرو راستین راه شهدا باشم و در این مسیر ثابتقدم بمانم...
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ...بعد از احوالپ
۳۸
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
آقای عبداللهی :
شهادت دو شهید دلم را به درد آورد: یکی شهادتِ مدافع حرم، شهید اللهدادی که در آتش دشمنان سوخت و دومی شهادت مدافع حرم، شهید عباس دانشگر.
یادم هست تا اسم حضرت زهرا(سلامالله علیها) به میان میآمد، عباس بغض میکرد و حالت مصیبتزدگان را میگرفت و میگفت احساس میکنم که این مادر، همین چند سال پیش به شهادت رسیده است. داغ شهادت اهلبیت(ع) همواره تازه است.
وقتی مثل حضرت زهرا(س) به شهادت رسید، فهمیدم خانم حضرت زهرا(س) از گریههای عباس برایش شهادت نوشت. او مثل خود حضرت زهرا (س)، بین در و دیوار سوخت. هروقت به حرم حضرت معصومه(سلامالله علیها) میروم، به آن بانوی گرامی میگویم دست ما را هم مثل عباس بگیر و نگذار زمینگیر بمانیم.
در حین زیارت احساس میکنم عباس به من میگوید یادت باشد که مسئولیت بزرگی را بر عهده گرفتهای! راست میگوید. میدانم امنیت کشور خیلی دشوار به دست میآید.
یک بار که برای مأموریتی به مرز رفته بودم، لمس کردم که میان امنیت و ناامنی یک تار مو فاصله است. هرشب موقع خواب میگویم: خدایا، حافظ حافظان مرزها باش.
در مأموریتهای جهادی، مسئولیت معرفی شهید عباس را به دوش گرفتم. در این راه مشکلاتی داشتم اما متوقف نشدم و به راهم ادامه دادم. حالا جوانان بسیاری شیفتۀ عباس هستند.
حرف آخر با عباس! تو مرا بیدار کردی. مرا از جهل نجات دادی. زندگیام را مدیونت هستم. الحق که جوانِ مؤمنِ انقلابی بودی و خواهی بود.
...
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " آقای عبداللهی : شهادت دو شهید دلم را به درد آورد
۳۹
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
آقای صادق یزدانپرست :
سال ۱۳۹۹ دورۀ آموزشی را در دانشگاه امامحسین(علیهالسلام) میگذراندم. دلنوشتهای از زبان شهید عباس دانشگر در لوحی زیبا نوشتم و به سردار حمید اباذری، جانشین فرماندهی دانشگاه امامحسین(علیهالسلام)، تقدیم کردم.
از عباس به سردار
سلام، حاجیجان!
حالتان چطور است؟ شنیدهام مدتی بیقراری میکنید. بیقرار نباشید. خیلی زود وقت وصال خواهد رسید. مدت زیادی است که همدیگر را ندیدهایم. جدایی سخت است؛ اما حاجی، در مقابل سختی دوری از شما وصل شیرین شهادت را چشیدم. حاجی، حالوهوایت را میدانم. دلتنگی و فراق جانسوز است؛ اما چه بگویم؟! قسمت شد که من بال پرواز بگشایم بهسوی عشق پر بزنم. از همان روزهای اول که قصد سوریه کردم، چشمهای نگرانتان را میدیدم که مرا به ماندن در کنارت فرامیخواند؛ اما آن زمان نمیدانستید که خدا برایم چه نقشههایی کشیده است. نقشهای بهزیبایی شهادت. حاجیجان، من در هر لحظه به یادت خواهم بود. آن لحظهای را آرزو دارم که فراق از میان ما پر بکشد و به وصل ما را مهمان شود. راستی! حاجیجان، امروز روز تولدم است.ای کاش...
به امید دیدار دوباره.
سردار اباذری در ذیل آن نوشتند:
باسمه تعالی.
عباسجان، روزی نیست که حسرت شهادتت را نخورم. دعا کن خدا من را بپذیرد.
دوستدارت،حمید اباذری.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۳۹ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران آقای صادق یزدانپ
۴۰
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
ابراهیم حمزهای
مرداد سال ۱۳۹۹ به بیماری کرونا دچار شدم. روزبهروز وضعیت جسمیام بدتر میشد. ریههایم عفونی شده بود. تا مرز مرگ جلو رفته بودم. مدتی در بیمارستان بستری شدم تا اینکه قدری حالم بهتر شد. گفتم مرخصم کنید. در خانه راحتتر بودم. بعد از مرخص شدن، در خانه درد و رنج زیادی کشیدم.
در همان ایام خانوادهام بسیار بیتاب شدند و نگران حال من بودند. یک شب همسرم سردار سلیمانی و شهید حمید سیاهکالی و شهید عباس دانشگر را در عالم رؤیا دید. سردار سلیمانی به همسرم گفت: «آقا ابراهیم شفا پیدا میکنه و تا یه هفتۀ دیگه از بستر بیماری بلند میشه.»
بعد از بهبودی نسبی، همسرم این خواب را برایم تعریف کرد. گفتم: «قبل از بیماری برای شهید سردار سلیمانی و شهید حمید سیاهکالی و شهید عباس دانشگر کلیپی درست کرده بودم. شاید خواب شما و خبر سلامتی من بهپاس اون عرض ارادت بوده.»
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ابراهیم حمزهای
۴۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
مهرداد پاکار :
در سخنرانیهایم در محافل شهدا، گاهی از خاطرات و رازهای موفقیت شهید عباس دانشگر صحبت میکنم. یک روز بعد از یکی از سخنرانیها، یک جوانی پیشم آمد و گفت: «به شهید عباس دانشگر خیلی علاقه دارم و اون رو الگوی زندگی خودم قرار دادم.» بعد یک رؤیای صادقه برایم تعریف کرد: «توی عالم رؤیا دیدم توی صحرایی هستم. شهدا دور هم حلقهوار نشسته اند. بهسمت شهدا رفتم. یکی از شهدا که نمیشناختمش، گفت: نزدیک شهدا نیا! فاصله بگیر. گفتم: چرا؟ گفت: اهل نماز اولوقت نیستی. وقتی از خواب بیدار شدم، به خودم اومدم که من نماز رو غالباً آخر وقت میخونم. من ادعای در راه شهدا بودن رو میکنم، ولی در عمل تو مسیر شهدا قدم برنمیدارم...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۱ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران مهرداد پاکار :
۴۲
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... از اون زمان بهبعد با خودم عهد کردم نمازها را اولوقت بخوانم. مدتی گذشت. مشکلی تو زندگی داشتم. مرتب به ائمه اطهار (ع) متوسل میشدم تا به آرزوم برسم.
توی همون ایام در عالم رؤیا دیدم. ایندفعه بهجای آن صحرا، در حرم مطهر حضرت علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) بودم. مداحی هم روضه میخوند. یه جوون کنارم نشسته بود. یه لحظه نگاهش کردم. دیدم شهید عباس دانشگره. از دیدنش خوشحال شدم. بدون اینکه حرفی بزنم، گفت: نماز رو اولوقت بخون. مشکل شما حل میشه.
از خوشحالی بیدار شدم. هروقت میخوام نمازم رو به تأخیر بندازم، یاد خوابم میافتم و سریع وضو میگیرم و نماز میخونم. توی زندگیم تابهحال دو-سه بار محبتهای شهید رو دیدهم.»
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۲ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... از اون زمان ب
۴۳
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
👤محمدرضا راستی، استان فارس :
همیشه به این فرمایش مقام معظم رهبری امام خامنهای فکر میکردم که فرمودهاند: «امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.»
میخواستم کاری کنم؛ ولی نمیدانستم چگونه میتوانم در زنده نگه داشتن یاد شهدا در بین جوانان ونوجوانان مؤثر باشم.
روزهای زیادی از آشناییام با شهید عباس دانشگر میگذشت. خیلی دوست داشتم دوستان و آشنایان را با این شهید آشنا کنم. راههای مختلفی را رفتم و هربار هم اثرِ نفوذِ محبت شهید را در دلشان بهخوبی احساس میکردم و این را از برکت خون شهدا و معصومیت شهید عباس دانشگر میدانم.
تلفنم زنگ خورد. شمارۀ ناشناسی بود. از غذا خوردن دست کشیدم. این آغازی بود برای پیمودن راهی جدید. کلمات که ردوبدل میشد، بیشتر به هم نزدیک میشدیم؛ چون صحبت از عباس بود، ایشان هم مثل من و دیگران به فکر راهی برای روانه کردن محبت شهید در دل مردم بودند. الحمدلله این تماس مقدمۀ ارتباط من با پدر بزرگوار شهید شد.
دقایقی بعد از پایان گفتوگو، با پدر شهید تماس گرفتم و ایشان با روی گشاده، پذیرای سلام من شدند. صحبت با پدر شهید درمورد احیای قلوب جوانان از راه محبت شهید برایم آنقدر زیبا بود که دوست نداشتم هیچوقت آن تماس به پایان برسد...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 👤محمدرضا راستی، ا
۴۴
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... پدر شهید از اثر چهار کتاب نوشتهشده برای شهید گفت و تأکید کرد کتاب آخرین نماز در حلب برای جوانان و نوجوانان بسیار مناسب است.
راه جدیدی به ذهنم رسید. طرح من این بود که کتابهای شهید را با شرط هدیۀ درگردش در بین مردم پخش کنم. با این شیوه، چرخۀ زیبایی شکل میگرفت که هم فرهنگ کتابخوانی در جامعه رواج مییافت و هم کتاب شهید دانشگر بهصورت هدیه بین علاقهمندان دستبهدست میشد. بهطور مثال، اگر تنها ۱۰ جلد کتاب به ۱۰ نفر هدیه داده بشود و آن ۱۰ نفر بعد از گذشت یک هفته، کتاب را بخوانند و کتابها را به 10 نفر جدید هدیه بدهند و این چرخه همینطور ادامه پیدا کند، بعد از گذشت یک سال، حدود 500 نفر کتاب شهید را مطالعه کردهاند و بیشک، از برکت آشنایی این تعداد، افراد دیگری هم با شهید انس خواهند گرفت.
الحمدلله با کمک اطرافیان مبلغی را جمعآوری و تعدادی کتاب آخرین نماز در حلب را خریداری کردم. این کتاب در رابطه با دو ویژگی شهید دانشگر است. صفحۀ اول کتابها مهر هدیه در گردش زدم و آن را در بین دوستان و اقشار مختلف پخش کردم.
چند ماهی گذشت. این طرح بسیار پربرکت بود. دوستان شهید عباس روزبهروز بیشتر میشدند. ابراز علاقه به شهید در بین دوستان و آشنایان بهقدری زیاد شد که باعث شد در یک حرکت خودجوش فرهنگی، یادوارهای بهنام شهدای شهرستان لامرد از استان فارس و شهید مدافع حرم عباس دانشگر برگزار شود. سخنران برنامه هم فرمانده و همرزم شهید عباس در سوریه بود.
اگر حتی حضور بخشی از جمعیت زیاد و پرشور در آن شب، بهخاطر کتابهای هدیه در گردش بوده باشد این برای من بسیار خوشحالکننده است.
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۴ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... پدر شهید از ا
۴۵
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
👤سجاد محمدی، استان تهران
یک شب در عالم رؤیا دیدم در یک مکانی نشستهام. ناراحتی و غصه در وجودم موج میزد. گویی غم عالم در سینهام سنگینی میکرد. هرچه فکر میکردم ناراحتی من از چیست، به فکرم نمیرسید. فشار روحی آنقدر زیاد بود که رمق بلند شدن نداشتم. ناگهان شهید عباس را دیدم. بدون معطلی بلند شدم و او را در بغل گرفتم. یک احوالپرسی گرمی با او کردم. یکباره تمام آن ناراحتی و افسردگی رفت. از خوشحالی از خواب بیدار شدم. شادابی خاصی در وجودم پدیدار شد.
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 👤سجاد محمدی، است
۴۶
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
👤مجید قنوانی، استان خوزستان
در طول دورۀ آموزشیام در دانشگاه امامحسین(علیهالسلام)، گاهی به دفتر فرماندهی میرفتم. آنجا با عباس آشنا شدم. بعد از پایان دوره، به شهرم برگشتم. وقتی دوستان خبر شهادت عباس را به من دادند برایم خیلی سنگین بود. تا چند روز توی حال خودم نبودم. مدام به یاد مهر و محبت و چهرۀ خندان عباس در دانشگاه میافتادم. عکسی را از عباس روی دیوار اتاقم نصب کردم و دلتنگیهای خودم را با سلام دادن به او برطرف میکردم. ..
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 👤مجید قنوانی، است
۴۷
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... دخترم زینب دو سال داشت. گاهگاهی او را نزدیک عکس عباس میبردیم و میگفتیم داداش عباسه. طولی نکشید که دخترم این دو کلمه را یاد گرفت. با آن زبان شیرین خردسالی میگفت: «داداش عباس... داداش عباس.» یک عکس کوچک از عباس جلوی آینۀ ماشین نصب کرده بودم. بهمحض اینکه عکس را میدید، میگفت: «داداش عباس.»
بهخاطر محبت و عشقی که از عباس در دلم دارم، آرزو میکنم خداوند متعال یک پسر به من بدهد و اسم او را عباس بگذارم تا یاد و نام شهید به زندگیام برکت بدهد.
مدتها بود که دوست داشتم به مزار شهید عباس بروم و تنهایی با او درددل کنم و بگویم از آسمان هوای ما را داشته باش. اما بهخاطر راه طولانی تا سمنان توفیق نشده بود. تا اینکه در سفر به مشهد مقدس در اردیبهشت سال ۱۴۰۱، زیارت مزارش نصیبم شد. به مزار شهید آمدم و لحظاتی با او درددل کردم و دوری و دلتنگی خودم را جبران کردم.
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... دخترم زینب دو
۴۸
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
👤امین آسترکی، استان لرستان
مدتی بود دلتنگ زیارت حضرت علیابنموسیالرضا(علیهالسلام) بودم. با سه نفر از دوستانم صحبت کردم که با هم به سفر مشهد مقدس برویم؛ ولی زمانش مشخص نبود. از قبل شهید عباس دانشگر را میشناختم و کتاب آخرین نماز در حلب را خوانده بودم. در نظر داشتم در مسیر سفر به مشهد وقتی به سمنان رسیدیم، حتماً به مزار شهید بروم.
یک روز مانده بود به عید غدیر خم سال ۱۴۰۱، اول صبح همراه با دوستان از شهر خرمآباد بهسمت مشهد مقدس حرکت کردیم. تصمیم ما برای این سفر یک دفعهای بود و ما هتلی را رزرو نکرده بودیم و من خیلی نگران این موضوع بودم. چون در ایام عید غدیر طبیعتاً شهر مشهد شلوغ است و ممکن بود هتل مناسبی برای اسکان پیدا نکنیم. درعینحال، به لطف حضرت علیبنموسیالرضا(علیهالسلام) امیدوار بودم...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 👤امین آسترکی، است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴۹
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... با خودم گفتم در مسیر به مزار شهید عباس میروم و او را هم واسطه قرار میدهم. حدود نیم ساعت مانده بود که به سمنان برسیم، یکی از دوستان گفت: «برای شام کجا بریم؟»
من گفتم: «امامزاده علیاشرف(ع) یک شهیدی هست که حاجت میده. اسمش عباس دانشگره.»
یکی از دوستان هم که شهید عباس را میشناخت، گفت: «درست میگه. این شهید، شهید عجیبیه. حتماً بریم.» با کمک نرمافزار راهنمای مسیر، آدرس امامزاده علیاشرف را پیدا کردیم و بهسمت امامزاده رفتیم. حدود ساعت ۲۲:۳۰ به امامزاده رسیدیم. در امامزاده باز بود. همراه با دوستان وارد صحن امامزاده شدم. پس از ورود، جوانی که مشغول نظافت بود، صدایم کرد و گفت: «شهید شما رو طلبیده. چون توی این امامزاده هرشب ساعت ۹ تا ۹:۳۰ بسته میشه.» مطمئن شدم شهید عباس مهماننواز است و حرفم را شنیده. چند دقیقهای کنار مزارش بودیم و بعد، به راهمان ادامه دادیم....
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۴۹ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... با خودم گفتم
۵۰
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... روز بعد، به مشهد رسیدیم. به خاطر عید غدیر شهر بسیار شلوغ بود. تمام فکروذکر ما این شده بود که برای اسکان به کدام هتل برویم. در بین راه با چند هتل تماس گرفتیم. هیچ کدام جا نداشتند. وقتی به مشهد مقدس رسیدیم، به هتلی که متعلق به سپاه استان لرستان خودمان بود مراجعه کردیم. آنجا هم جا نداشت. بههمراه یکی از دوستان که راننده بود در ماشین ماندم و دو دوست دیگرمان برای پیدا کردن هتل راهی کوچهپسکوچهها شدند.
از زمان آشنایی با عباس آقا تصویر زیبایش را روی پسزمینۀ تلفن همراهم گذاشتم که هر روز چشمم به چهرۀ زیبای ایشان بیفتد. گهگاهی با شهید صحبت میکنم و ازش کمک میطلبم. آن لحظه توی ماشین خطاب به شهید گفتم: «عباسجان، برای داداش خودت یه کاری بکن.» مطمئن بودم شهید عباس جورش میکند. چند دقیقه بعد، همراهانمان تماس گرفتند و گفتند یک هتل پیدا کردند و آدرس را بهمان دادند. وقتی رسیدیم، یکی از دوستان گفت: «اینجا هتل قائمیۀ استان سمنانه.» بعد از هماهنگیهای لازم و ارائۀ مدارک با اینکه ساعت ۱۶ بعدازظهر بود و زمان زیادی از وقت صرف ناهار گذشته بود، مسئول هتل برای ما ناهار هم آماده کرد و برخلاف عرف و تجربۀ سفرهای قبلی که مسئولان هتل معمولاً این کار را نمیکنند و یا اینکه اصلاً غذا ندارند، ما در آن ساعت و در یک هتل مناسب و زیبا ناهار خوردیم. عباس بازهم اینجا مهماننوازی کرد و هوایمان را داشت...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت
|هیـأتقـاسمانولایـت|🇵🇸
۵۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ... روز بعد، به م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... صبح روز بعد، بهپیشنهاد دوستان برای خرید سوغاتی سری به بازار امامرضا(علیهالسلام) زدیم. ناخودآگاه یادم افتاد نزدیک اذان هستیم و هر روز در مسجد صدیقیهای حرم مطهر بعد از نماز ظهر محفل اشک برقرار میشود و ذاکرین و مداحهای اهلبیت(ع) به آنجا میآیند و مداحی میکنند. خودم را به آنجا رساندم. تابلوهایی دورتادور این مکان مقدس سرشار از معنویت به چشم میخورد که برای اقامۀ نماز به پشت گذاشته بودند که بعد از اقامۀ نماز برگردانند.
در کنار تابلوها نشستم. نمیدانستم پشتش تصویر چهکسی است. بعد از اقامۀ نمازجماعت ظهر و عصر، زمانی که این تابلوها توسط خدام برگردانده شد، دیدم که در نزدیکی تابلویی نشستم که تصویر شهید عباس دانشگر رویش چاپ شده بود. فهمیدم عباس دستم را گرفته و آورده اینجا پیش خودش...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
┈┈┄┅┅═✾•••✾═┅┅┄┈┈
@ghaseman_velayat | قاسمان ولایت