eitaa logo
اشعار قاسم نعمتی
4هزار دنبال‌کننده
669 عکس
163 ویدیو
19 فایل
جانم حسن علیه السلام چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام الله علیها ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی از مادر چشم انتظارت دل بریدی جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو بر خاندان فاطمه روح امیدی بر گردنم انداختی با دستهایت زیبا مدال عزت «ام الشهیدی» زینب کنار گوش من آهسته می گفت هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر بر پیکر مانیست جایی از سپیدی یک تکه مشک پاره را تا داد دستم فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی از مشک معلوم است با جسمت چه کردند وای از زمین افتادن،و از ناامیدی باور نخواهم کرد تا روز قیامت بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم @ghasemnemati_ir
غزل مصیبت امام سجادعلیه السلام پیرمرد ِ بلا کشیده منم پسرِ شاه سربریده منم روضه خوانی که هرچه می گوید با دوچشم کبود دیده منم آنکه از ناقه دید بانوئی پایِ یک بوسه شد خمیده منم آن امامی که با تنی تب دار عقبِ ناقه ها دویده منم آنکه وقت فرار از خیمه نالة دختران شنیده منم آنکه در بین بوریا دلِ شب پیکر یک امام چیده منم آنکه درگوشة خرابة شام دفن کرده گلی شهیده منم همة روضه ها کنار ولی آنکه بازار شام دیده منم روضه را باز میکنم امشب سخن آغاز میکنم امشب روضه در یک کلام وای از شام دردِ بی التیام وای از شام کاش مادر مرا نمی زائید ناله های مدام وای از شام ناسزاهای بد به ما گفتند همه جایِ سلام وای از شام آن دیاریِ که کرده بازی با آبروی امام وای از شام قافله تا غروب گیر افتاد کوچه ها ناتمام وای از شام دخترِ فاطمه اذیت شد از نگاهِ حرام وای از شام گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود آتشِ رویِ بام وای از شام جایِ حیدر زگیسویِ دختر می گرفت انتقام وای از شام در میان ِ چهار هزار رقاص گریه در ازدحام وای از شام سر وتشت و پیاله های شراب چوبِ بی احترام وای از شام لعنتی در کنارِ سر میریخت میِ باقیِ جام وای از شام سرخ موئی اشاره کرد و یزید گفت : گفتی کدام؟؟وای از شام من چهل سال گریه میکردم با همین یک کلام وای از شام @ghasemnemati_ir
دیدم به چشم خویش غمی ناشنیده را در یک غروب سرخ بلای عدیده را با ناله ام زمین زمان گریه می کتد از مادر ارث برده ام این اشک دیده را من با همین لبان خودم نیمه های شب بوسه زدم گلوی بریده بریده را یعقوبم و بدست خودم بین بوریا چیدم به گریه یوسف پیکر دریده را یادم نمی رود که چگونه مقابلم بستند دست عمه قامت خمیده را یادم نمی رود سر شب لحظه فرار فریادهای دختر گیسو کشیده را هنگام جابه جائی سر روی نیزه ها دیدم شکاف هنجر و خون چکیده را لعنت به آنکه مرکب خود نعل تازه زد دیدم سپاه روی بدنها دویده را یک تار موی عمه ما را کسی ندید پوشانده بود نور حسین این حمیده را بزم شراب و تشت طلا جای خود ولی خون کرده صحنه ای دل مهنت کشیده را دشمن کنیز خواست و دیدم به چشم خویش طفل یتیم و وحشت و رنگِ پریده را @ghasemnemati_ir
سید الباکینم و در عشق غوغا می کنم زنده در شهر مدینه یاد زهرا می کنم من چهل سال است هر لحظه به یاد کربلا از غم هر روضه ای گریه مجزّا می کنم پای هر برگ صحیفه نه ، که روضه نامه ام با سر انگشتی زخون دیده امضا می کنم رازق و الطفل الصغیر و راحم الشیخ الکبیر با مناجات سحر این روضه افشا می کنم آب رنگ خون بگیرد تا که هنگام وضو یادی از زخم لبانِ خشک بابا می کنم می سپارم بر همه تا نشود ام البنین صحبت از ضرب عمود و فرق سقا می کنم تا ببینم بین باغی لاله پرپر می کنند بی مهابا یاد جسم اربا رابا می کنم باسئوالی پر کنایه وقت ذبح گوسفند در دل ِ درد آشنا طرح معما می کنم چون که بابای مرا لب تشنه ذبحش کرده اند بر سر این قصه با قصاب دعوا می کنم گر ببینم دختری مویش گره افتاده است خیلی آهسته گره از گیسویش وا می کنم وای زان دم که بینم دختری خورده زمین گریه ها بر غربت اولاد زهرا می کنم غصه بی معجری چشمم زخم کرد با عمو عباس خود زین غصه نجوا می کنم تا که دیدم برآوردند در بازار شهر یاد شام و ماجرای خواهرم را می کنم سرخ موئی گفت دنبال کنیزم، بعد از آن یاد آن مجلس دو چشم خویش دریا میکنم @ghasemnemati_ir
یا زین العابدین علیه السلام من علمدار گریه کن هایم وارث ناله های زهرایم انقلابی ترین دعا خوانم نعرهٔ حیدری ست نجوایم روضه خوان ها همه غلام منند به همه نوکران من آقایم من گلوی بریده بوسیدم خون رگهاست روی لبهایم تنِ بی سر شده بغل کردم جمع کردم ز خاک بابایم هرچه چیدم تنش درست نشد زائر ِ قطعه قطعه اعضایم کمکم کرد بوریا آن شب تا که برخواستم من از جایم شاهدِ گریهٔ بنی اسد و ناله های وحوش صحرایم بعد ازاین ماجرا حسینی ها بنشینید پای غمهایم غیرتی ها بلند گریه کنید شد اسارت بلای عظمایم حیدر دسته بستهٔ شامم جای زنجیر بر سروپایم عمه ام را بهم نشان دادند داد زد ای حسین تنهایم دیدی آخر نمود ،آخرِ عمر چشم نامحرمان تماشایم وسط آن همه ارازل شهر گفت عمه کجاست سقایم سخت بر من گذشت آن ساعات بد شکستند حرمت سادات اوج بی غیرتی نشان دادند سنگ در دست این وآن دادند اول شهر عنان مرکب را دست یک مشت بد دهان دادند جای عرضِ سلام ، پیرو جوان ناسزاها به کاروان دادند راسِ بابام زیرِ پا افتاد بسکه سر نیزه را تکان دادند دستِ سادات بر سرِ بازار صدقه تکه های نان دادند سرِ هر کوچه با سرِ انگشت دخترِ فاطمه نشان دادند بوسه گاهِ رسول خاتم را به دمِ چوبِ خیزران دادند @ghasemnemati_ir
سلام الله علیها ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی از مادر چشم انتظارت دل بریدی جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو بر خاندان فاطمه روح امیدی بر گردنم انداختی با دستهایت زیبا مدال عزت «ام الشهیدی» زینب کنار گوش من آهسته می گفت هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر بر پیکر مانیست جایی از سپیدی یک تکه مشک پاره را تا داد دستم فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی از مشک معلوم است با جسمت چه کردند وای از زمین افتادن،و از ناامیدی باور نخواهم کرد تا روز قیامت بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم @ghasemnemati_ir