eitaa logo
اشعار قاسم نعمتی
3.9هزار دنبال‌کننده
615 عکس
131 ویدیو
15 فایل
جانم حسن علیه السلام چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸ناله‌های مظلومانه‌ای که دوست و دشمن را به گریه در آورد... وقتی که فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها برای ایراد خطبه آتشین فدکیه وارد مجلس ابوبکر شدند، یک پرده‌ای آویخته شد تا آن حضرت شروع به سخن نماید؛ 📋 ثُمَّ أَنَّتْ أَنَّةً أَجْهَشَ الْقَوْمُ لَهَا بِالْبُکَاءِ، وَ ارْتَجَّ الْمَجْلِسُ، ▪️سپس آن بانوی مظلومه، چنان ناله‌ای کشیدند که تمام مردم حاضر در آن جا (دوست و دشمن) به گریه افتادند به گونه‌ای که آن مجلس، گویا با صدای گریه، می‌لرزید...(۱) ✍ از دو واقعهٔ دردناک دیگر هم، شبیه این عبارات، به ما رسیده است: 🥀 واقعه اول: راوی گوید: به خدا سوگند فراموش نمی‌کنم عليا مكرمه زينب کبری سلام‌اللّه‌علیها را وقتی که از خیمه ها بیرون آماده بود و بر حسین علیه‌السلام ندبه می‌نمود و به آواز حزین و قلبی غمگین صدا می‌زد: يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ. هَذَا الْحُسَيْنُ بِالعَراءِ... 📋 فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ! به خدا قسم آن بانو، با این ناله‌ها، تمام دوست و دشمن را به گریه در آورد.(۲) 🥀 واقعه دوم: ... و اما زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها وقتی سر مبارک برادر خود را دید از شدت ناراحتی دست در گریبان برد و پیراهن چاک زد سپس به آواز غمناک فریاد واحسيناه... برآورد به طوری که ناله‌اش دلها را خراشید. راوی گوید: 📋 فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ مَنْ كَانَ فِي الْمَجْلِسِ ▪️به خدا قسم همه آن کسانی که در مجلس یزید حضور داشتند از ناله جانسوز او به گریه افتادند.(۳) 📚(۱)الاحتجاج، ج۱ ص۲۵۴ 📚(۲)لهوف، ص۲۰۸ 📚(۳)لهوف،ص۲۶۴ @ghasemnemati_ir
📜 فَبكَتْ زَینبُ، و قالَت: ياشَيخ! إنَّ لَنا عليلاً في الخيمة، و هُو لا يَتَمكّنُ مِن الجُلوسِ و النُّهوضِ، فَكيفَ أُفارقُه، و قَد أحاطَ النّارُ بهِ ▪️در این‌هنگام، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به گریه افتاد و فرمود: اى‌مرد! ما شخص بيمارى در ميان اين خيمه داريم كه قدرت نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله مى‌كشد... 📚معالی السبطین، ج٢ ص٨ @ghasemnemati_ir 🩸وقتی‌که خانه‌ام را آتش زدند، به یاد اهل و عیال جدّ غریبم، سیدالشهداء "صلوات‌الله‌علیه" افتادم... در نَقلی آمده است: 🥀 فردای آن روزی که خانه امام صادق علیه‌السلام را آتش زدند‌، چند نفر از شیعیان به محضر آن حضرت رفتند، دیدند، که إمام علیه‌السلام محزون و گریان است. 🥀 عرض کردند: آقاجان! چرا گریه می‌کنید؟ آیا از این که دشمن چنین گستاخی به شما کرده، گریه می‌کنید؟ با اینکه نخستین بار نیست که به شما خاندان چنین می‌کنند! إمام صادق علیه‌السلام فرمودند: 📋 لَمّا أَخَذتِ الّنارُ مٰا فِي الدِّهلِیز نَظَرتُ إلىٰ نِسائي وَ بَناتي يَتَراكَضنَ فِي صَحنِ الدّار مِنْ حُجرةٍ إلىٰ حُجرٍة وَ مِن مَكانٍ إلى مَكانٍ هٰذا وَ أٰنا مَعَهنّ في الدّار ▪️گریه‌ام برای این است که وقتی زبانه‌های آتش در دالان خانه، زبانه می‌کشید، زنان و دخترانم را دیدم که در صحن خانه از حجره‌ای به حجره دیگر و از جانبی به جانب دیگر می‌دویدند، تا آتش به آنها آسیب نرساند، با اینکه من در خانه همراه آن‌ها بودم. 📋 فَتَذكّرتُ رَوعَةَ عَيالِ جَدِّيَ الحُسينِ علیه‌السلام يَومَ عاشُوراء لمّا هَجَمَ القومُ عَلَيهنَّ وَ مُناديهم يُنادي أحرِقُوا بُيوتَ الظّالِمين. ▪️با آن صحنه، به یاد وحشت و خوف اهل و عیال جدّم حسین علیه‌السلام در غروب روز عاشورا افتاده‌ام، آن هنگام که دشمن به آنها هجوم آورد، و منادیِ‌دشمن فریاد می‌زد: خیمه‌های ظالمان را بسوزانید... 📚مأساة‌الحسین،ع @ghasemnemati_ir 🩸 منصور دوانیقی، سه بار شمشیر کشید تا إمام صادق علیه‌السلام را به شهادت برساند، امّا ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 روزی منصور دوانیقی ملعون، امام صادق علیه‌السلام را توسط شخص نانجیبی به نام «ربیع» به قصر خود کشاند و سه مرتبه شمشیر خود را بلند کرد تا إمام علیه‌السلام را به شهادت برساند اما در هر مرتبه از کار خود منصرف می‌شد و شمشیر را غلاف کرد و در نهایت حضرت را رها کرده و إمام علیه‌السلام از قصر او خارج شدند. 🥀 ربیع ملعون، معترضانه به منصور دوانیقی گفت: چرا کار او را نساختی؟! منصور گفت: در هربار که شمشیر کشیدم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با چهره‌ای غضب‌آلود در مقابل من متمثّل شد و من از ترس، شمشیر را غلاف کردم تا اینکه در بار سوم که شمشیر کشیدم، 📋 فَتَمَثَّلَ لِی رَسُولُ اللَّهِ بَاسِطَ ذِرَاعَیْهِ قَدْ تَشَمَّرَ وَ احْمَرَّ وَ عَبَسَ وَ قَطَّبَ حَتَّی کَادَ أَنْ یَضَعَ یَدَهُ عَلَیَّ ▪️رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به‌من نزدیک شد، پنجه‌های خود را گشوده بود و دامن به‌کمر زده و چشمانش قرمز شده بود و نهایت خشم از صورتش آشکارا بود نزدیک بود مرا در پنجه‌های خود بفشارد. 📚مُهَج الدعوات،سیدبن‌طاووس،ص۱۹۲ ✍ آه یا رسول الله... کاش در جای دیگر، در مقابل یک نانجیبی دیگر، نیز متمثّل می‌شدید... در آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشته‌اند: 📜 ... ثُمّ إنّهُ رَكِبَ عَلىٰ صَدرهِ الشريف، و وَضعَ السيفَ فٖي نَحره، و هَمّ أنْ يَذبحَه، ▪️شمر ملعون وارد گودال قتلگاه شد و بر سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام نشست و شمشیر را کشید و بر گلوی مطهر آن حضرت گذاشت و آمد تا سر مبارک را ذبح کند، 📜 فَفتَحَ عَينَيه في وَجهِه فَقالَ لَه الحُسين علیه‌السلام: يَا ويلك مَن أنتَ؟ فَقد إرتَقَيتَ مُرتَقَىٰ عَظيمًا؛ فَطالَ‌ما قَبَّلَهُ رَسولُ الله ▪️که در این هنگام چشمان سیدالشهداء علیه‌السلام کمی باز شد و با صدای بی‌رمقی به آن ملعون فرمودند: وای بر تو! تو کیستی؟ بر جایگاه بلندی بالا آمده‌ای! آنجایی را که نشسته‌ای، دائماً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بوسید... 📚ینابیع المودّة، ج۳، ص۸۳ 📚ناسخ‌التواریخ،سیدالشهداء علیه‌السلام، ج۲ ص۳۸۶ @ghasemnemati_ir 🩸 چیزی جز پوست و استخوان از امام صادق علیه‌السلام باقی نمانده بود ... در نقلی آمده است: 🥀 در ساعات پایانی عمر شریف امام صادق علیه‌السلام وارد بر آن حضرت شدم؛ 📋 وَ قَدْ ذَبَلَ فَلَمْ یَبْقَ إِلَّا رَأْسُهُ. ▪️دیدم بدن مبارک حضرت، آن‌چنان آب رفته است که جز یک سَر ، از آن بدن چیزی باقی نمانده بود. 🥀 با دیدن این حالت، گریه‌ام گرفت؛ حضرت به من رو کردند و فرمودند :برای چه گریه می‌کنی؟ عرضه داشتم:
🩸شبیه گندم رِی، آسیاب شد بدنت ... آقای‌ما حضرت‌ سیدالشهداء علیه‌السلام، مصائب گودال قتلگاه را در یک کلمه،‌ خلاصه کرده است؛ در همان جایی که از رگ‌های بریده به دخترش سکینه سلام‌الله‌علیها فرمود: 📋 فأَنا السِّبْطُ الذي مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ قَتَلُونِي / وَ بِجُرْدِ الخَيْلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمْداً سَحَقُونِي ▪️من فرزند رسول خدا «صلی‌الله‌علیه‌وآله» بودم که مرا بی‌جرم و گناه کشتند، و بعد از کشتن بدن مرا پامال سمّ اسبان کردند، به گونه‌ای که عمدًا مرا آسیاب کردند. 📚الدمعة الساکبة, ج۴ ص۳۷۴ ✍ سیدالشهداء علیه‌السلام فرمودند: «سَحَقُونِي»؛ عرب، به «آرد» گوید: «سَحیق» ... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل... @ghasemnemati_ir 🩸باید سه دسته بشویم تا او را از پای در بیاوریم … عده‌ای شمشیر و نیزه … عده‌ای تیر … عده‌ای هم سنگ و آتش … در نقل‌ها آمده است: 🥀 آنچنان سیدالشهداء علیه‌السلام مثل یک شیر غضبناک در دل میدان می‌جنگید که شمر ملعون با مشاهده این مبارزهٔ بی‌بدیل ، به نزد عمر بن سعد ملعون آمد و گفت: 📋 أيُّهَا الْأميرُ إنَّ هٰذا الرَّجُلَ يُفنينا عَن آخِرنا مُبارِزَةً! ▪️ای امیر ! این مرد از اول تا آخر ما را با مبارزه تن به تن از بین خواهد برد. 🥀 عمر گفت: چه کنیم؟ شمر گفت: 📋 نَتَفَرَّقُ عَلَيْهِ ثَلاثَ فِرَقٍ: فِرقَةٌ بِالنِّبالِ و السِّهامِ، و فِرقَةٌ بِالسُّيُوفِ و الرِّماحِ، و فِرقَةٌ بِالنَّارِ و الْحِجارَةِ، نُعَجِّلُ عَلَيْهِ ▪️باید سه دسته بشویم؛ عده‌ای تیر بیاندازند؛ عده‌ای با شمشیر و نیزه او را بزنند؛ عده‌ای نیز، پاره‌های آتش و سنگ به سمت او پرتاب کنند ؛ و بر او باید شتاب کنیم. 📋 فَجَعَلوا يَرشُقونَهُ بِالسِّهامِ، و يَطعَنونَهُ بِالرِّماحِ... ▪️پس تیرها را به سمت امام علیه‌السلام پرتاب می‌کردند و با نیزه‌ها به او ضربه می‌زدند. 📋 فَجَعَلَ يَنزِعُ السَّهمَ بِيَدِهِ، و يَتَلَقَّىٰ الدَّمَ بِكَفَّيْهِ و يُخَضِّبُ بِهِ لِحيَتَهُ و رأسَهُ الشَّريف ▪️آن حضرت هم تیرها را با دست از بدن مطهرش در می‌آورد و کف دستش را پر از خون کرده و سر و صورتش را با آن خضاب می‌کرد و می‌فرمود: 📋 هٰكَذا ألقَىٰ رَبِّي، و ألقَىٰ جَدِّي، و أشكُو إلَيْهِ ما نُزِلَ بِي و خَرَّ صَريعاً مَغشيّاً عَلَيْهِ ▪️اینگونه پروردگارم را ملاقات می‌کنم؛ اینگونه جدم را می‌بینم و آنچه را که به سرم آوردند برایش شکایت می‌برم و در همین حال بی هوش بر روی زمین افتاد. 📚معالی السبطین، ج۲ ص۳۶؛ و وسيلة الدّارين، ص۳۲۱ @ghasemnemati_ir 🩸سه‌ساعت بی‌حال در بین گودال افتاده بود … | چهل‌حرامی به دنبال بریدن «سر» بودند که در آخر شمر … ما را کُشته است آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشته‌اند: 📜 ... وَ بَقِيَ الحُسينُ علیه‌السلام مَكبُوبًا عَلَى الأرضِ مُلَطّخًا بِدَمِهِ ثَلاثَ سٰاعاتٍ ▪️حدود سه ساعت بود که سیدالشهدا علیه‌السلام بی‌رمق بین گودال، در خون خودش غوطه‌ور افتاده بود. 🥀 دائماً لب‌های خشکش به هم می‌خورد و می‌فرمود: صَبرًا عَلَى قَضائِك لا الٰهَ سِواكَ يا غياَث المُستَغيثين 📜 فَابْتَدَرَ إلَيْهِ أربَعونَ رَجُلاً كُلٌّ مِنهُم يُريدُ حَزَّ نَحرِهِ و عُمَرُ بنُ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ يَقولُ: يا وَيلَكُم! عَجِّلوا عَلَيْهِ ▪️در آخر چهل حرامی پیشی گرفتند تا سرِ مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام را جدا کنند؛ عمر بن سعد ملعون هم دائمًا می‌گفت: وای بر شما! هرچه زودتر کارش را تمام کنید! 🥀 شَبث و سنان ملعون به ترتیب وارد گودال شدند تا سر مطهرش را جدا کنند؛ اما پس از لحظاتی یکی پس از دیگری وحشت‌زده از گودال قتلگاه بیرون آمدند. 🥀 تا اینکه در نهایت شمر ملعون به سنان لعین گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چرا دست کشیدی؟ سنان گفت: وای بر تو! چشمانش را به رویم باز کرد و شجاعت پدرش را به خاطرم آورد که از کشتن او دست کشیدم. پس شمر به او گفت: 📜 إنّي لأقتُلُهُ سَواءً شَبِهَ المُصطفىٰ أو عَلِيّ المُرتضىٰ؛ فأخَذَ السّيفَ مِن يَدِهِ، و رَكِبَ صَدرَ الحُسينِ علیه‌السلام... ▪️این من هستم که او را می‌کشم؛ حال چه شبیه مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد و چه شبیه علیّ مرتضی علیه‌السلام؛ پس شمشیر را از دست سنان گرفت و وارد گودال قتلگاه شد و از سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام بالا رفت... 📚مقتل أبومخنف (مشهور)،ص۹۳ 📚اسرارالشهادة ص ۴٢۶ @ghasemnemati_ir 🩸بر جایگاه بلندی، بالا آمدی ! این‌جایی را که نشسته‌ای، دائماً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بوسید … مقاتل نوشته‌اند:
📜 ... ثُمّ إنّهُ رَكِبَ عَلىٰ صَدرهِ الشريف، و وَضعَ السيفَ فٖي نَحره، و هَمّ أنْ يَذبحَه، ▪️شمر ملعون وارد گودال قتلگاه شد و بر سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام نشست و شمشیر را کشید و بر گلوی مطهر آن حضرت گذاشت و آمد تا سر مبارک را ذبح کند، 📜 فَفتَحَ عَينَيه في وَجهِه فَقالَ لَه الحُسين علیه‌السلام: يَا ويلك مَن أنتَ؟ فَقد إرتَقَيتَ مُرتَقَىٰ عَظيمًا؛ فَطالَ‌ما قَبَّلَهُ رَسولُ الله ▪️که در این هنگام چشمان سیدالشهداء علیه‌السلام کمی باز شد و با صدای بی‌رمقی به آن ملعون فرمودند: وای بر تو! تو کیستی؟ بر جایگاه بلندی بالا آمده‌ای! آنجایی را که نشسته‌ای، دائماً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بوسید... 📚ینابیع المودّة، ج۳، ص۸۳ 📚ناسخ‌التواریخ،سیدالشهداء علیه‌السلام، ج۲ ص۳۸ @ghasemnemati_ir 🩸به سمت گودال از خیمه دویدم من …| وقتی که چادر زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها زیر پایش گیر می‌کند و به زمین می‌خورد … در نقل‌ها آمده است: 🥀 هنگامي كه سیدالشهداء علیه‌السلام به زمين افتاد، حضرت زينب کبری سلام‌اللّه‌علیها از درب خيمه خارج شد، در حالي كه ندا سر مي‌داد: واي از مصيبت برادرم! واي از مصيبت آقا و بزرگم! 📋 و رَكَضَتْ نَحوَ الْمَعرِكَةِ و هِيَ تارَةً تَعثُرُ بِأذْيالِها و تارَةً تَسقُطُ عَلیٰ وَجهِها مِن عِظمِ دِهشَتِها ▪️و دوان دوان به سمت معركه می‌رفت و در اين‌حال، گاهي پايش به پايين لباسش گير مي‌كرد و زمین می‌خورد و گاهي از شدت مصيبت و دهشت، اختیار دست و پایش را از دست می‌داد و با صورت بر زمين مي‌افتاد. 📚معالي السبطين ج٢ ص٣٧ @ghasemnemati_ir 🩸«آتش»، دور تا دور زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها زبانه می‌کشید؛ اما آن حضرت همان جا ایستاده بود … در نقلی آمده است: 🥀يكى از سربازان لشکر عمر بن سعد گويد: بانوى بلند قامتى را كنار خيمه‌اى ديدم... 📋 و النّارُ تَشتعِلُ مِن جَوانِبها، ▪️در حالى كه از هر طرف، آتش به سمت آن زن، شعله می‌کشید. 🥀 آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مى‌كرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مى‌زد، و گاهى وارد آن خيمه مى‌شد، و بيرون مى‌آمد. با سرعت نزد او رفتم و گفتم: 📋 يا هٰذِِهِ ما وُقُوفُكِ هٰاهُنا، و النّارُ تَشتَعلُ مِن جَوانِبِك، و هٰؤلاءِ النِّسوَة قَد فَرَرنَ، و تَفَرّقنَ و لَم تَلحِقي بِهِنّ، و مٰا شَأنُك؟ ▪️اى زن! مگر شعله‌های آتش را نمى‌بينى؟ این زن‌ها همگی فرار کرده‌اند؛ تو چرا مانند ساير زنان فرار نمی‌كنى؟! 📋 فَبكَتْ زَینبُ، و قالَت: ياشَيخ! إنَّ لَنا عليلاً في الخيمة، و هُو لا يَتَمكّنُ مِن الجُلوسِ و النُّهوضِ، فَكيفَ أفارقُه، و قَد أحاطَ النّارُ بهِ ▪️در این‌هنگام، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به گریه افتاد و فرمود: اى‌مرد! ما شخص بيمارى در ميان اين خيمه داريم كه قدرت نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله مى‌كشد... 📚معالی السبطین، ج٢ ص @ghasemnemati_ir 🩸ای‌عمّه‌جان! به زن‌ها و بچه‌ها بگویید تا فرار کنند … در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که به خیمه‌ها هجوم آوردند و خیمه‌ها ذاذلع آتش کشیدند، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به محضر إمام سجاد علیه‌السلام رسید و فرمود: 📜 يا بَقيّةَ المٰاضينَ! و ثِمالَ البٰاقينَ! قَد أضرَمُوا النّارَ في مَضارِبِنا ، فمٰا رأيُكَ فينا؟ ▪️اى يادگار گذشتگان و پناه باقيماندگان! خيمه‌ها را آتش زده‌اند؛ چه كنيم؟ 🥀 امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: 📜 عَلَيكُنَّ بِالفَرار! ▪️هر چه زودتر به بیابان‌ها فرار كنيد! 📜 فَفَرَرنَ بَناتُ رَسولِ اللّهِ صائحاتٍ، باكياتٍ، نادباتٍ ▪️همه مخدّرات و دختران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در حالى كه گريان بودند و فرياد مى‌زدند، فرار كردند و سر به بيابان‌ها گذاشتند. @ghasemnemati_ir
اشعار شام غریبان و دفن سیدالشهدا شعر شام غریبان اینکه جان دادنِ تو طول کشید خواستی حمله ها به شب بکشد دختران تو کم نگاه شوند غارت خیمه ها به شب کشید گفت زینب :همه فرار کنید معجرِ خود گرفته و بِدَوید هر کجایی که گیر افتادید متوسل به مادرم بشوید ابن کعب و یکی دوتای دگر چادر و گوشواره را بردند خاکها را که زیر و رو کردند روی نی شیرخواره را بردند رختِ زنهای کوفه با سوغات بعد از امشب ، تمام ، نُو بشَوَد زینبت با لباس ِ پاره شده سرِ بازارِ کوفه هُو بِشَوَد @ghasemnemati_ir