eitaa logo
اشعار قاسم نعمتی
4.8هزار دنبال‌کننده
742 عکس
212 ویدیو
24 فایل
جانم حسن علیه السلام چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
مشاهده در ایتا
دانلود
یا زهرا سلام الله علیها بغضِ عجیبی راهِ آهم را گرفته دستِ زمانه تکیه گاهم را گرفته گرد و غبار غم سپاهم را گرفته در خود نریز اینقدر دردت را عزیزم ماندم چه خاکی بعد تو بر سر بریزم لب می گزی پنهان کنی در سینه آهت ابر سیاهی تار کرده روی ماهت یادش بخیر آن مهربانی نگاهت بانو چه شد آن زندگی رو به راهت این روزها زهرا به جای گرد گیری باید عزای ماندن من را بگیری دل دل نکن پاپا نکن دلشوره دارم مرهم به روی زخم هایت می گذارم چیزی نمانده از تو ای دار و ندارم چون ابروان تو به من پیچیده کارم امشب بیا باهم نماز شب بخوانیم قسمت شود شاید کنار هم بمانیم حال و هوای زندگی تغییر کرده فکر مرا تابوت تو درگیر کرده لعنت به زخمی که جوان را پیر کرده مسمار کارِ تیزی شمشیر کرده پلک ورم‌دار تو جای دست دارد در کشتن ششماهه قنفذ دست دارد آثار دستِ زخمی ات مانده به دیوار با سرفه های خونی ات پیداست هربار از چه لباست می شود هر روز گلدار دیدم خودم دیروز که کج مانده مسمار در زیر پا آئینه آن را خورد کردند زیر لگدها سینه ات را خورد کردند آهسته آهسته کفن تا می کنی تو اسباب رفتن را مهیا می کنی تو با گریه دورت را تماشا می کنی تو با دخترت آرام نجوا می کنی تو از چهره ات پیداست که دلشوره داری پیراهنی را دست زینب می سپاری دستور دادی جای تو، حنجر ببوسد گودال رگهای تنی بی سر ببوسد انگشت را همراه انگشتر ببوسد روی حسین از جانب مادر ببوسد اما بدان این بوسه ها بی درد سر نیست سرنیزه دردش کمتر از مسمار در نیست امشب دعا کردم که بی یاور نگردی در کوچه و بازار بی معجر نگردی بازار تا بازار در به در نگردی درگیر با افراد خیره سر نگردی ترسم که کار تو شود ناقه نشینی بر شاخه ای موی گره خورده نبینی @ghasemnemati_ir
یا زهرا سلام الله علیها بغضِ عجیبی راهِ آهم را گرفته دستِ زمانه تکیه گاهم را گرفته گرد و غبار غم سپاهم را گرفته در خود نریز اینقدر دردت را عزیزم ماندم چه خاکی بعد تو بر سر بریزم لب می گزی پنهان کنی در سینه آهت ابر سیاهی تار کرده روی ماهت یادش بخیر آن مهربانی نگاهت بانو چه شد آن زندگی رو به راهت این روزها زهرا به جای گرد گیری باید عزای ماندن من را بگیری دل دل نکن پاپا نکن دلشوره دارم مرهم به روی زخم هایت می گذارم چیزی نمانده از تو ای دار و ندارم چون ابروان تو به من پیچیده کارم امشب بیا باهم نماز شب بخوانیم قسمت شود شاید کنار هم بمانیم حال و هوای زندگی تغییر کرده فکر مرا تابوت تو درگیر کرده لعنت به زخمی که جوان را پیر کرده مسمار کارِ تیزی شمشیر کرده پلک ورم‌دار تو جای دست دارد در کشتن ششماهه قنفذ دست دارد آثار دستِ زخمی ات مانده به دیوار با سرفه های خونی ات پیداست هربار از چه لباست می شود هر روز گلدار دیدم خودم دیروز که کج مانده مسمار در زیر پا آئینه آن را خورد کردند زیر لگدها سینه ات را خورد کردند آهسته آهسته کفن تا می کنی تو اسباب رفتن را مهیا می کنی تو با گریه دورت را تماشا می کنی تو با دخترت آرام نجوا می کنی تو از چهره ات پیداست که دلشوره داری پیراهنی را دست زینب می سپاری دستور دادی جای تو، حنجر ببوسد گودال رگهای تنی بی سر ببوسد انگشت را همراه انگشتر ببوسد روی حسین از جانب مادر ببوسد اما بدان این بوسه ها بی درد سر نیست سرنیزه دردش کمتر از مسمار در نیست امشب دعا کردم که بی یاور نگردی در کوچه و بازار بی معجر نگردی بازار تا بازار در به در نگردی درگیر با افراد خیره سر نگردی ترسم که کار تو شود ناقه نشینی بر شاخه ای موی گره خورده نبینی