eitaa logo
غزلستان
214 دنبال‌کننده
322 عکس
27 ویدیو
0 فایل
شاعر نِیَم و شعر نمیدانم چیست من مرثیه خوانِ دل دیوانه ی خویشم
مشاهده در ایتا
دانلود
ای شب به من بگو... اکنون ستاره‌ها نجواگرانِ  مرثیه ی عشقِ  کیستند؟ هنگام عصر برسر دیوار باغ ما باز آن دو مرغ خسته                         چرا                          می‌گریستند؟! @gilaasss
بر لبش لبخند نابی صبح ها گل می‌کند... چایی از این قند پهلوتر کجا پیدا کنم؟! @gilaasss
وقتی که چشمهای تو مخمور میشود فوراً بساط شاعریم جور میشود از واژه های شعر ترم شهد میچکد اشعار من تجسم انگور میشود با خلق چشمهای تو جبریل گفت که شیطان به سجده پیش تو مجبور میشود تنها دلیل شاعریم چشمهای توست بی چشمهات ذوق دلم کور میشود ای نازنین مراقب آن چشمهات باش گاهی نگاه آینه هم شور میشود @gilaasss
لحن گیرای صدایت زود عاشق می کند جان من تا می شود با هیچ کس صحبت نکن! @gilaasss
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد دل بر جز این مَنِه                     که به جز مُستعار نیست @gilaasss
اساطیری ترین زیبای تاریخ است چشمانت که افتادند پای تو نجاشی ها و فرعون ها @gilaasss
تو منبعِ وحیِ غزلی ای غزل انگیز ای باعث اغواگری و مانع پرهیز آه ای عسلِ حل شده در لهجه ی شیرین با تلخیِ فرهاد و غمش باز بیامیز یک شهر پی ات هست چنین کوچه به کوچه یک “قونیه” دنبال تو “تبریز” به تبریز بیدار شو از نحس ترین لحظه ی کابوس از دورترین نقطه ی این فاصله برخیز برگرد که باران بزند شعر ببارد از رو برود این شبِ لامذهبِ خونریز بگذار زمستان برود سمتِ بهارت تقویم مداوم نخورد باز به پاییز @gilaasss
طناز و ناز و دلبر و هم دلرباتری! ای ماه! مثل آینه اما تو بهتری ! با نغمه های هر قدمت کوچه های صبح دل می دهند و قلوه که آمد صنوبری دیوانه ات نسیم و نداری هوای باد وا می کنی اگر گره از پیچ روسری شیرینی ات ندیده مربای سیب سرخ گیلاس های قرمز و انگور نوبری! با شعر و استعاره غزل می سرایم ات سیمین تنی و سنگ تراشیده مرمری! از آبشار موی تو جاری ، شراب ناب نازی و دلربا و نگاری و دلبری! @gilaasss
میهمان کن استکانی چای با قند لبت تاکه از رونق بیفتد کسب و کار کافه ها @gilaasss
بوسه بزن بر لب صبح و بخند تا بچکد از دهنت  آفتاب @gilaasss
گیسو تکاندی، آینه گم شد، غبار شد یادت دوباره اسب غزل را سوار شد موی سیات دست به دست نسیم داد چرخی زدی، پهنه‌ی کوه، آبشار شد یخ بسته بود باغچه، گل‌های روسریت تقدیم شد به پنجره، کم‌کم بهار شد باران چکید روی لبت؛ روی سرخ محض؛ یک قطره ریخت، مزرعه باغ انار شد آهو دوید تا ته دشت پلنگ‌ها خندید و بعد، شاه پلنگان شکار شد ایزد در آستانه‌ی خلقت به گیس‌هات دستی کشید و محو در آهنگ تار شد شاعر نشسته بود در ایوان که رد شدی 1...2...3... توی دلش انفجار شد دیگر رها نشد ز کمند نگاه تو هر کس به چشم‌های قشنگت دچار شد @gilaasss
وه  چه مضمون‌ها که با این چشم‌ها آورده‌ای شاه‌بیتی از غزل‌های خدا آورده‌ای با همین لبخند شیرینی که درمان من است بر سر دل‌های بسیاری بلا آورده‌ای داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت: این همه دیوانگی را از کجا آورده‌ای؟ ای غم شیرین تنهایی، کجا با این شتاب؟ بیشتر در خانه‌ام بنشین، صفا آورده‌ای ای نسیم عشق، ممنونم که در زندان من بار دیگر عطر گیسویی رها آورده‌ای @gilaasss