غزلستان
میکُشد عکس تازه تو مرا عکسها قاتلان خاموشند @gilaasss
گر غایبی ز دل
تو در این دل چه می کنی؟!
@gilaasss
نگاهت " شهر آشوب " و صدایت شورِ " شهنازی"
تو با " تصنیف" چشمانت، چه رویاها نمی سازی!
"بهاری دلکشی" و شهر هم از عطر دامانت
چه شورانگیز می خواند که "طرحی نو در اندازی"!
"سمرقند و بخارا " گوشه ای از "بلخ " گیسویت؛
" تو سیمین تن، چنانی " که لسانُ الغیب ِ شیرازی:
_غزل می بافد از " گیسو و خطّ و خال ِ ابرویت "
و "صائب " می کند از شوق تو! با واژه ها بازی
و... "سعدی "در غزل، با دلبری های تو عاشق تر
"کمال ُالملک" با یادت، به فکر خلق ِ اعجازی !
شبیه "شمس تبریزی " ، و با یاد تو سر کردم
"تو"عشق مردمان ِ "قونیه، کشمیر و اهوازی"!
نگاهت " شهر آشوب " و صدایت، شور ِ " شهنازی"
تو با " تصنیف" چشمانت ، چه رویاها نمی سازی
@gilaasss
پشتِ پلکت شعرهایِ ناب پنهان کرده ای
جنگلِ آرامشی در قاب پنهان کرده ای
دکمه یِ پیراهنت را باز کردی نور ریخت
در گریبانت مگر مهتاب پنهان کرده ای؟
اینهمه جا خُمره یِ انگورِ چشمت را چرا
زیرِ طاقِ کاشیِ محراب پنهان کرده ای؟
نُت به نُت سنتور را در مکتبِ مِشکاتیان
پشت پلکا پلکِ چون مِضراب پنهان کرده ای
روسری را پس بزن، یعنی چه از تاریخِ عشق
نسخه هایِ خطی و نایاب پنهان کرده ای؟
باخبر هستم اگر می گویی آهسته سلام
شوقِ خود را وقتِ دَقُّ الباب پنهان کرده ای
بیخیالی ظاهرا میدانم اما مثلِ من
کنجِ سینه یک دلِ بی تاب پنهان کرده ای
خوش خرامی هایت آخر برملایش میکند
بره آهویی که از قصاب پنهان کرده ای
باغت آباد است اما ترس داری از حسود
سیب هایِ نوبر از ارباب پنهان کرده ای
آمدی دیشب به خابم، گفتمت غم را چرا
پشتِ رخساری چنین شاداب پنهان کرده ای؟
بوسه بر شعرم زدی با بغض گفتی عاشقی
عمری از من گرچه عشقِ ناب پنهان کرده ای
@gilaasss
لب تو شیره ی انگور و گُل تریاك است
گردنت شیشه و این شیشه پر از كنیاك است
كیمیایی كه ترا ساخته چیز دگر است
كس تصور نتواند كه تنت از خاك است
ابر آرام نگیرد...دل دریا بكفد
در تو زشتی چه كه زیبایی وحشت ناك است
خودكشی كن كه شود نام جهان: تاكستان
هر رگت منبع تغذیه ی صدها تاك است
پنج انگشتت اگر شانه شود، موهایم
از غم برف دوصد سال دگر بی باك است
@gilaasss
زیبایی ات من را به یاد آن زمان انداخت
روزی که چشمت چایی ام را از دهان انداخت
تخم سکوت افتاده در بازار مسگرها
چشمان تو یک شهر را از آب و نان انداخت
دزدانه آمد هر سحر از بام تان بالا
خورشید را آن چشم ها از نردبان انداخت
ابرو کشیدی آهوان خسته رم کردند
بهرام در غاری خزید آرش کمان انداخت
من از قلم افتاده ای بودم که چشمانت
نام مرا در کوی و برزن بر زبان انداخت
هر جنگجویی که شبی مهمان چشمت شد
از ترس جانش صبح زین بر مادیان انداخت
مردان هنوز از رنج های ایل می گویند
روزی که چشمت لرزه بر اندام خان انداخت
@gilaasss
آورده بود خاطرهها را به یاد و مُرد
سر را به روی دفتر شعرش نهاد و مُرد
قبل از شروع شعر جدیدش نوشته بود
نذر سلامتیّ سرت، إن یَّکاد و مُرد
در زیر صفر مطلقِ سرمای رفتنت
یخ زد نهال شاعری از انجماد و مُرد
تصمیم بر سرودن شعری برای تو
آخر به دست عاشقتان کار داد و مُرد!
تنها نوشت "محشر" و در پانوشتِ متن
آن را به چشمهای تو کرد استناد و مُرد
در قحطِ شانههای تو باید به هیچکس
تکیه نکرد و روی دو پا ایستاد و مُرد
@gilaasss
غزلستان
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت جایت همیشه در دلِ من درد میکند @gilaasss
نه دستانش را گرفتهام
نه در آغوشش کشیدهام
و نه حتی او را بوسیدهام ،،
من فقط از دور او را در خویش گریستهام
عشقِ میان ما معصومترین عشقِ تاریخ بود
'به احترامش بِأیستید..
@gilaasss