#خاطره_شهید♥️🖇
با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محله میرفتند که میبینند که چند نفر اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر میخواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرات نداشت، کاری کند. محمدرضا سریع خود را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به میز کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله میکند. پست گردنش میشکافد، زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. آن موقع فقط چهارده سالش بود که میخواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت.
کتابابووصال🌿
🦋قبله ی نور خوزستان 🦋
@ghebleyenoorkhuzestan
◾️#خاطره_شهید ♥️🎙
____
یکی از خاطرات جالب مصطفے زلزلهی بم بود که یکی از جاهای ناشناختهی مصطفاست...
مصطفے سه روز، زمان زلزلهی بم، رفت بم...
از اونجا که اومد توی ۱۲ متری کهنز، واسه بمیها پول جمع کرد🗳
یک بار بهم گفت جشن عاطفههاست، بیا بریم پول جمع کنیم!
من گفتم: "مصطفے ولش کن!" ولی گفت: "بیا بریم🖐🏻"
ماه رمضان بود، رفتیم وسط ۱۲ متری یه بوق گذاشتیم، با زبون روزه کلی داد و فریاد کردیم. کلی هم پول جمع شد✨
دیگه اون شد برامون عرف...
هر ۶ ماه یک بار این کار رو انجام میدادیم برای فقیرا.
جشن عاطفه هاے ما با کل ایران فرق میکرد!😁🍃
مصطفے اصلا خجالت نمیکشید!
اون حدیثی که میگن آدم نباید یه جاهایی حیا کنه رو واقعا داشت!🖇
با هم میرفتیم نماز جمعه...📿
یه بار داشتیم برای نماز جمعه پول جمع میکردیم، ما چون واسه مسجد خودمون پول جمع میکردیم بلد بودیم، اما یکی دوتا از بچه ها بلد نبودن...
مصطفے رفت بهشون گفت: "اینجوری داد نمیزنن! اینجوری داد میزنن😉"
و شروع کرد چند دقیقهای داد و فریاد کردن و برای نماز جمعه پول جمع کرد.
این که مصطفے جرات داشت این کار رو بکنه خیلی مهمه. شاید من اگر بودم این کار رو نمیکردم!
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی دوست شهید
🦋قبله ی نور خوزستان 🦋
@ghebleyenoorkhuzestan
#خاطره_شهید 🎤🌿
_
تلویزیون فیلم دفاع مقدس گذاشته بود...📺
و تو کانال یاب از دستت نمی افتاد! با چه شوقے نگاه میکردی!😍
بعد از تمام شدن فیلم از این کانال به آن کانال میزدے تا شاید فیلم دیگرے با همین مضمون ببینے...
_کاش بازم فیلم دفاع مقدس نشون بدن!😕 دیدنش برای نسل امروز خوبه✨
+آقا مصطفے خیلے دنبال جبهه و جنگے ها! جریان چیه؟!
_بعدا میفهمی عزیز💞
بعد ها فهمیدم که وارد فاطمیون شدے و در سوریه خودت را افغانستانی جا زدے (:
همچنین فهمیدم که در آنجا کسے جز حفاظتی ها خبر نداشتند تو ایرانی هستے!
فهمیدم که روزی تو را میخواهند و میگویند به تو شک دارند!
اما فرمانده ات ابوحامد ( #شهید_علیرضا_توسلی 🌱) وساطت میکند و نمی گذارد تو را برگردانند🖐🏻
دلیل اینکه تمام تلاش تو این بوده که حتے حفاظتے ها را گول بزنی و در سوریه بمانے ؛
"عشق به خانم زینب س بوده :)♥️"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
#خاطره_شهید 🎙🌿
یکی از خاطرات جالب مصطفے زلزله ی بم بود که یکے از جاهاے ناشناخته ی مصطفاست...✨
مصطفے سه روز، زمان زلزلهی بم، رفت بم.
از اونجا که اومد توی ۱۲ متری کهنز، واسه بمیها پول جمع کرد.
یک بار بهم گفت جشن عاطفههاست! بیا بریم پول جمع کنیم🖐🏻
من گفتم: "مصطفے ولش کن!" ولی گفت: "بیا بریم😉"
ماه رمضان بود، رفتیم وسط ۱۲متری یه بوق گذاشتیم، با زبون روزه کلی داد و فریاد کردیم.📢
کلے هم پول جمع شد...
دیگه اون شد برامون عرف!
هر ۶ ماه یک بار این کار رو انجام میدادیم برای فقیرا🍃
جشن عاطفه هاے ما با کل ایران فرق میکرد!💯
مصطفے اصلا خجالت نمیکشید...
اون حدیثے که میگن آدم نباید یه جاهایی حیا کنه رو واقعا داشت🌸
با هم میرفتیم نماز جمعه...
یه بار داشتیم برای نماز جمعه پول جمع میکردیم، ما چون واسه مسجد خودمون پول جمع میکردیم بلد بودیم، اما یکی دوتا از بچه ها بلد نبودن.
مصطفے رفت بهشون گفت: "اینجوری داد نمیزنن، اینجوری داد میزنن☝️🏻"
و شروع کرد چند دقیقهای داد و فریاد کردن و برای نماز جمعه پول جمع کرد🗳
این که مصطفے جرات داشت این کار رو بکنه خیلی مهمه. شاید من اگر بودم این کار رو نمیکردم...
#شهید_مصطفے_صدرزاده
🦋قبله ی نور خوزستان 🦋
@ghebleyenoorkhuzestan
#خاطره_شهید
یک روز، در صبحگاه لشکربخاطر
فرماندهی خوبش درعملیاتِ
والفجر۸از او تقدیر ڪردند!
وقتی رسیدیم گردان، رفتم چادر فرماندهی
دیدم یکجا نشسته و گریه میکند!
می گفت من کی هستم ازم تقدیر ڪنند.
همه اون پیروزی ها مرهون لطف خدا
و ࢪشادت شهدا و این بچهها بوده!
#شهید_حجتالله_مستشرق
🦋قبله ی نور خوزستان🦋http://eitaa.com/ghebleyenoorkhuzestan