eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
45.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آی قصه قصه قصه قورباغه عینکی قورباغه 🐸توی برکه نگاه کرد وسط برکه ی آب، یه سنگ سبز دید . از روی خشکی پرید روی سنگ وسط آب . وقتی پرید تازه متوجه شد که اون یه سنگ نبود یه برگ سبز☘ بود .برگ سبز توی آب فرو رفت و قورباغه🐸 هم افتاد تو آب .قورباغه🐸 که اصلا حوصله خیس شدن نداشت از آب پرید بیرون و دوباره کنار برکه توی خشکی نشست . بعد نگاه کرد به اطراف، یه دفعه یه مگس 🪰دید که روی زمین نشسته و به نظرش اومد که خیلی هم خوشمزه است .با یه حرکت سریع، زبونشو بیرون آورد و مگسو 🪰شکار کرد ولی تا اونو تو دهنش گذاشت تازه فهمید مگس🪰 نبوده یه حلزون🐌 سیاه بوده. قورباغه🐸، حلزون 🐌رو روی زمین گذاشت و ازش معذرت خواهی کرد. قورباغه 🐸به دنبال یه شکار خوب راه افتاد اما یه چیز عجیب توی راه دید. اون یه سنگ خالخالی دید که داشت آروم آروم راه می رفت .مثل اینکه به سمت قورباغه می یومد .قورباغه🐸 ترسید و پا به فرار گذاشت .ولی صدای لاک پشت 🐢رو شنید که می گفت آهای قورباغه🐸 وایسا من نفس ندارم اینهمه دنبال تو بیام .لطفا وایسا . قورباغه 🐸تازه فهمیده بود که اون سنگ خالخالی نیست . دوستش لاک پشته . قورباغه دیگه از کارهای خودش تعجب کرده بود. پیش لاک پشت رفت🐢 و همه چیزو براش تعریف کرد. لاک پشت🐢 گفت پس به خاطر همینه که صبح از جلوی من رد شدی ولی منو از خواب بیدار نکردی ! حتما منو درست ندیدی! بعد قورباغه🐸 گفت شما فکر می کنید که چشمای من ... لاک پشت🐢 گفت بله البته چشمای تو ضعیف شدن و باید عینک بزنی . قورباغه🐸 گفت اونوفت می شم یه قورباغه ی عینکی . لاک پشت🐢 گفت خوب بشی مگه چیه! تازه خیلی هم بانمک می شی ! اون روز بعدازظهر، قورباغه🐸 و لاک پشت🐢 به یک مغازه عینک فروشی رفتند تا یه عینک👓 مناسب برای قورباغه بخرن. قورباغه عینکهای زیادی رو امتحان کرد. بلاخره یه عینک👓 قورباغه ای خیلی بامزه انتخاب کرد و خرید. حالا قورباغه🐸 با کمک عینک، خیلی بیشتر می تونه مگس شکار کنه. حتی مگس هایی🪰 که خیلی دورتر هم پرواز می کنن رو می بینه .خلاصه قورباغه🐸 قصه ما خیلی خوب و همیشه از عینکش استفاده می کنه و به قول خودش یه قورباغه ی🐸 عینکی 👓شده. 🧸@gheseh_gheseh
من کِی بزرگ میشم؟ (1).mp3
4.51M
یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام سلام بچه ها جونم😍😘 صبح تون بخیر باشه عزیزای من😘☺🌞 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقویت عضلات پا مناسب بالای ۴تمرین و بازی برای بهبود حرکات ظریف فقط مخصوص انگشتان دست نیست و انگشتان پا را نیز شامل میشود.در این بازی دو تمرین برای این منظور معرفی شده 🧸@gheseh_gheseh
@nightstory57(2).mp3
10.81M
خرگوشک‌توی‌اتاق‌خودش‌میخوابه قصه شب گوینده:معین الدینی 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
40.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای گل گل‌ها سلام مهدی زهرا سلام امام مهربونم عزیز دل و جونم مکه یا کربلایی؟ نمی‌دونم کجایی تا وقتی زنده هستم منتظر تو هستم دعام بکن همیشه عاقبتم بخیر شه 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این برنامه شاد و آموزنده رو ببینید و کلی بازی های مهیج و جدید خانوادگی یاد بگیرید 💕💕 (برج لیوانی) 🧸@gheseh_gheseh
. آی قصه قصه قصه پرنده کوچولو فصل زمستان آمده بود. همه ی پرندگان🕊🕊🕊 به سمت جنوب پرواز کرده بودند، چون هوای جنوب گرم تر بود و توت هایی زیادی برای خوردن داشت. اما یک پرنده ی🕊 کوچولو جا مانده بود و به سمت جنوب نرفت، زیرا بالش شکسته بود و نمی توانست پرواز کند. او تنها و بی کس در هوای سرد و برفی گیرافتاده بود. در آن طرف کوه جنگلی🌳🌲🌳 دید، هوای جنگل گرم تر بود و او آن جا می توانست از درختان تقاضای کمک کند. ابتدا او به درخت فان🌳 رسید، پرنده به درخت گفت: درخت فان زیبا، بالم شکسته و دوستام به جنوب رفتن. می تونی بین شاخه هات منو جا بدی تا دوستام برگردن؟ درخت فان 🌳جواب داد " نه، چون ما تو جنگل بزرگ خودمون هزار تا پرنده داریم و باید به اون ها کمک کنیم. من نمی تونم برات کاری کنم." پرنده کوچولو🕊 به خودش گفت "درخت فان خیلی قوی نیست و شاید نتونه از من مراقبت کنه. من باید از درخت بلوط کمک بخوام." به خاطر همین پرنده کوچولو پیش درخت بلوط رفت و گفت "درخت بلوط بزرگ شما خیلی قوی هستید، اجازه می دید که من تا فصل بهار که دوستام برمی گردن بین شاخه هات زندگی کنم؟" درخت بلوط فریاد زد "تا فصل بهار!خیلی زیاده. تا اون موقع معلوم نیست چه بلایی به سرم میاری. پرنده ها 🕊🕊🕊همیشه دنبال چیزی برای خوردن می گردند و تو هم ممکنه تمام بلوطای منو بخوری." پرنده کوچولو🕊 با خودش فکر کرد "شاید درخت بید با من مهربون تر باشه." و به درخت بید گفت "درخت بید مهربون، من بالم شکسته، نتونستم با دوستام به جنوب برم. می شه تا فصل بهار🌸 ازم مراقبت کنی؟" اما درخت بید اصلاً مهربان نبود، بلکه با غرور به پرنده کوچولو🕊 گفت "من تو رو نمی شناسم و ما بیدها هیچ وقت با پرنده هایی که نمی شناسیم صحبت نمی کنیم. درخت های🌳🌲🌳 مهربونی توی جنگل هستند که به پرنده های غریبه پناه می دند فوراً از من دور شو." پرنده🕊 کوچولوی بیچاره نمی دانست چه کار کند. بالش درد می کرد اما شروع به پرواز کرد. قبل از این که خیلی دور شود صدایی شنید. اون صدا گفت "پرنده کوچولو 🕊کجا می ری؟" پرنده🕊 که خیلی ناراحت😔 بود گفت "نمی دونم، ولی خیلی سردمه." درخت صنوبر با مهربانی گفت "بیا اینجا پیش من، من از تو مراقبت می کنم." " تو می تونی روی گرم ترین شاخه ی من زندگی کنی تا دوستات برگردن." پرنده کوچولو🕊 با خوشحالی 😌پرسید "شما به من اجازه می دید روی شاخه هاتون زندگی کنم؟" درخت صنوبر مهربان گفت "بله،اگر دوستات از اینجا رفتن، حالا ما درختا باید بهت کمک کنیم. این شاخه های من کلفت و نرمند. می تونی بیای روی اون زندگی کنی." درخت کاج🌲 مهربان گفت "شاخه های من خیلی کلفت نیستند، ولی بزرگ و قوی اند، من می تونم تو را از بادها حفظ کنم." درخت سرو کوهی کوچولو گفت "منم می تونم از توت هام🍈 بهت بدم تا بخوری." بنابراین درخت صنوبر به پرنده کوچولو 🕊خانه داد، درخت کاج 🌲اونو از بادها حفظ کرد و درخت سرو کوهی بهش غذا داد. بقیه ی درخت ها به پرنده کوچولو🕊 کمکی نکردند و اونو از خودشان دور کردند. صبح روز بعد تمام برگ های سبز🍃 و زیبای درختان روی زمین ریخته بودن، چون بادی تند از طرف شمال شروع به وزیدن کرد. باد سرد🌬 پرسید "من باید برگ 🍃تمام درختان را از روی شاخه هاشان جدا کنم؟" پادشاه جنگل گفت "نه،به برگ درخت هایی که با پرنده کوچولو 🕊مهربون بودند کاری نداشته باش." به خاطر همین درختان کاج🌲، سرو و صنوبر در تمام فصل ها برگ🌿 دارند. 🧸@gheseh_gheseh