⚪️➿همراه زمستان به استقبال آدم برفی بریم☺️⛄️
°•°•❄️°•°•
احتیاج داریم به :
قیچی ✂️
چسب
نمد
صفحه رنگی برای کار🟦
#کاردستی
🧸@gheseh_gheseh
🧚🏻♂️ وزن:90 گرم
ناشر:
ذکر
مؤلف:
طاهره شاه محمدی
اندازه کتاب:
رحلی
نوع جلد:
شمیز
گروه:
کمک درسی
#معرفی_کتاب
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻♂️کاردستی کلبه
استفاده از دور ریزها
😍
#کاردستی
🧸@gheseh_gheseh
#لالایی
لالا لالا گل مادر
خدا باشد تو را یاور
الا لالا گل نازم
تو هستی مرغ پروازم
خدای مهربان داری
رفیقت وقت تنهایی
خدای قمری و بلبل
خدای سوسن و سنبل
خدای بوسه مادر
خدای خنده خواهر
خدای یار بی یاران
خدای دست بی دستان
خداوند زمینی ها
خدای آسمانی ها
#شعر
🧸@gheseh_gheseh
حسنی باسواد شده عمه قزی خیلی شاد.mp3
4.76M
#قصه_صوتی
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻♂️ آموزش ساخت جعبه کاغذی
#کاردستی
🧸@gheseh_gheseh
🌛قصه _متنی 🌜
❄️ نفس و تفریح زمستانی❄️
یک روز زمستانی سرد، دختر کوچکی به نام نفس در روستای خود زندگی میکرد. او همیشه عاشق برف و بازیهای زمستانی بود. ❄️
یک صبح زیبا، وقتی نگاهی به بیرون انداخت، متوجه شد که برف به طور شگفتانگیزی همهجا را پوشانده است. قلبش پر از شادی شد! 😍
او تصمیم گرفت تا با دوستانش، علی و سارا، بازی کند. نفس به سرعت لباس گرمش را پوشید و به بیرون دوید. 🏡
وقتی به پارک رسید، دوستانش قبلاً آنجا بودند و مشغول ساختن آدم برفی بودند. نفس هم به آنها ملحق شد و با همکاری هم یک آدم برفی بزرگ و بامزه ساختند که با کلاه و شالگردن خوشگلی تزیین شده بود. 🌀
اما بازی آنها به همین جا ختم نشد. علی پیشنهاد داد که با هم برفبازی کنند. آنها به سمت یکدیگر توپهای برفی پرتاب کردند و صدای خندههایشان به آسمان میرفت. 🌈
بعد از خستگی و شادی زیاد، نفس تصمیم گرفت تا شکلات داغ درست کنند. همه با هم به منزل نفس رفتند و به کمک هم، شکلات داغ را درست کردند. وقتی نوشیدنی داغ را نوشیدند، گرمای آنها را پر از شادی کرد. 🌸✨
نفس و دوستانش در آن روز زمستانی یاد گرفتند که بهترین سرگرمیها در کنار یکدیگر انجام میشود و عشق و دوستی ارزشمندتر از هر چیزی است.
💟
و از آن روز به بعد، هر زمستان با یادآوری آن روز شیرین، نفس دوست داشتنیتر از همیشه به استقبال برفها میرفت.❄️☂
🧸@gheseh_gheseh
📚#معرفی_کتاب 📚
🌟عنوان:میزخانواده ی ما🌟
✍به قلم:پیتراچ رینولدز
🖋مترجم:لیلاکاشانی
🖨ناشر:نشرمهرستان
👨👩👧👦رده سنی:کودک
📜📓📜📓📜📓📜📓📜📓
🌟🌟میز خانهی ما
داستانی کودکانه با محوریت تحکیم خانواده 🌟🌟
📓خانواده وایولت، دختری با موهای فرفری در کتاب «میز خانهی ما» همیشه برای غذاخوردن دور یک میز جمع میشدند؛ غذا را میپختند، سفره را پهن میکردند و شمع روشن میکردند.
اما مدتی است وایولت تنها پشت میز مینشیند و به آن روزها و خاطرههایش فکر میکند.
🌟چون دیگر خانوادهاش جاهای جدیدی برای نشستن دارند:
برادرش با دوستانی که وایولت نمیتواند آنها را ببیند بازی میکند، مادرش روی پلهها مینشیند و با گوشیاش کار میکند، پدرش هم تلویزیون تماشا میکند.
یک روز وایولت متوجه اتفاق عجیبی شد، میز خانه کوچک و کوچکتر شد تا جایی که فقط به درد خانهی عروسکها میخورد، وبعد رفتهرفته کاملاً محو شد،
اما وایولت تصمیم میگیرد که همهی اعضای خانواده را دوباره دور هم جمع کند، اما چگونه؟🤔
📓کتاب «میز خانهی ما» دربارهی همکاری، خلاقیت و کاشتن بذر ارتباط در خانواده است.
این داستان، با نگاهی کودکانه و منطقی، زمانهایی را که بزرگترها پشت وسائل الکترونیکی میگذرانند، نقد میکند و به جای آن مهربانی و عشق به خانواده را جایگزین میکند.
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده نقاشی با گواش🎨✨️
#نقاشی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻♂️ چاپ با اسفنج
#خلاقیت
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزمایش علمی «انفجار هیولا» که میتونید با بچهتون انجام بدید و حسابی سرگرم بشید🤍
ممکنه این آزمایش کمی کثیفکاری داشته باشه، پس سعی کنید از قبل آمادگی داشته باشید و یا اگه دوست دارید، بیرون از خونه انجام بدید...
میتونید از این آزمایش استفاده کنید تا واکنشهای شیمایی رو به بچهتون یاد بدید
#آموزشی
🧸@gheseh_gheseh
آی بارک الله به تو
بچهی خوب و پرنور
که دوست داری قرآنو
میخونی با عشق و شور
قرآن کتاب دینه
حرفاش به دل میشینه
با حرفهای قرآن
زندگیمون شیرینه
#شعر
🧸@gheseh_gheseh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻♂️باصدای
سیده رافعه کوچکی
قصه ی شنگول ومنگول
#قصه_صوتی
🧸@gheseh_gheseh
16.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚🏻♂️کاردستی فانتزی زیبا بساز
😍😍
#کاردستی
🧸@gheseh_gheseh
از: محسن جعفرنیا
موضوع: کتابهای هنری
۲۰۱ صفحه
فرمت: PDF
زبان: فارسی
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردین ۱۳۹۴
#معرفی_کتاب
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 تاحالا با عدد200نقاشی کشیدی❓😃
#نقاشی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سلام
یه بازی فوق العاده برای کمک به حفظ تعادل، افزایش سرعت عمل و تقویت تمرکز کودک
حتما حتما توانمندی بچه ها رو برای انجام بازی ها در نظر بگیرید🌹.
مناسب کودکان با رده سنی +۳سال
#بازی
🧸@gheseh_gheseh
*دکتر کفش* 👞👡
نصفِ شب، پشت در، توى جا كفشى پُر از سر و صدا بود. هر كس چیزى مى گفت. باید آن را پانسمان كنیم! وسایل پانسمان نداریم! كفش كتانى👟 گفت:«به جاى حرف زدن یك كارى بكنید، دیگر طاقت ندارم، از درد دارم مى میرم » . كفش بابا 👞در حالى كه بى خواب شده بود، گفت :«خوب تقصیر خودت بود كه مواظب نبودى ».
كفش كتانى👟 آهى كشید و گفت :من مواظب نبودم یا آن حمید بى فكر؟ آخر او هر چیزى از سنگ🪨 و چوب🪵 گرفته تا تمام سنگ ریزه هاى توى كوچه را شوت كرد. آى صورتم چه دردى دارد، سوختم!»
كفش مامان 👡با آن پاشنه ى بلندش از طبقه بالاى جا كفشى با صداى تَق تَق پایین پرید و گفت: خوب كتانى👟 راست مى گوید، با این دست و آن دست كردن و بهانه گیرى كه مشكل حل نمى شود، بهتر است فكرى بكنید.
كفش قهوه اى 🥾همان طور كه صورت بخیه شده ا ش را نشان مى داد و احساس رضایت می كرد، گفت :این كه كارى ندارد، كتانى 👟را به كفّاشى می بریم. مرا هم در آنجا تعمیر كردند. دكتر كفش ها آن جاست كفش قهوه اى🥾 رو به كتانى كرد و گفت: یک آقاى مهربان آن جاست كه مى تواند به تو كمك كند تا خوب شوى. كتانى 👟لبخند تلخى زد و پرسیدتو آنجا را بلدى؟
كفش قهوه اى🥾 جواب داد فکر می کنم چند تا كوچه بالاتر باشد. كنار نانوایى، 🍞زیر پله. كفش پاشنه بلند👡 با عجله گفت :خوب حالا با چى برویم كفش مامان به نایلونى كه همیشه كفش ها را با آن به كفّاشى می بردند نگاه كرد و گفت كار، كار نایلون است.
نایلون با صداى كفش پاشنه بلند👡 از خواب پرید و گفت : چى؟! به من چه، من كارى نكرده ام ،كفش قهوه اى 🥾گفت نترس! باید كفش كتانى 👟را به كفّاشى برسانیم، پوست صورتش پاره شده و خیلى درد مى كشد هنوز حرف كفش قهوه اى تمام نشده بود كه كفش كتانى پرید توى نایلون، بقیه هم آن را كشیدند.
كفش قهوه اى🥾 جلوجلو رفت تا به كفّاشى رسیدند. نصف شب، چراغ هاى مغازه ى كفّاشى خاموش بود. كفش قهوه اى گفت حالا چکار كنیم.
كفش پاشنه بلند👡 گفت :من با كفش خانم صاحب كفّاشى دوست هستم. به تلفن📱 همراهش زنگ مى زنم بعد گوشى را برداشت، زنگ زد و موضوع را گفت. او هم كمى فكر كرد و آن وقت تصمیم گرفت. خود را از پله ها پرت كرد تا محكم به دَر خورد و صدایى بلند شد. از این صدا آقاى كفّاش🧔♂ كنجكاو از اتاق بیرون آمد و در را باز كرد.
گفت :چه خبر است؟ چرا نمی گذارید بخوابیم؟ كفش قهو ه اى گفت :سلام آقاى كفّاش،🧔♂ كفش كتانى صورتش زخم برداشته و خیلى درد مى كند، شما را به خدا كمك كنید.
آقاى كفّاش 🧔♂كمى فكر كرد و بعد از پله ها بالا رفت و بعد از چند دقیقه با دسته كلیدى برگشت و در مغازه را باز كرد. همه ى كفش ها خوشحال شدند و فریاد شادى كشیدند.
#قصه_متنی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚽️بازی چالشی بین دوستان برای تقویت ذهن 🧠وتمرکز👀😵💫
#بازی
🧸@gheseh_gheseh