eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
46.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
31 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🧩گلای من چند اختلاف در دو تصویر وجود دارد؟! 🧸@gheseh_gheseh
_کوچولو🐘 و 🫙 تو یه روز زیبای تابستونی ☀️ فیل کوچولو و مامان و باباش تصمیم گرفتن خونه اشونو عوض کنن و برن تو یه کلبه ی بزرگتر و زیباتر داخل یه دشت پر گل🪻🌻🌼 فیل کوچولو تو کلبه ی جدیدشون یه اتاق خیلی قشنگ برای خودش داشت و از این بابت خیلی خوشحال بود😀 فیل کوچولو وسایل اتاقش و خودش مرتب کم رد و چیند اون پنج تا ظرف داشت که میخواست یه جای خیلی مخصوص اونارو بزاره که همیشه جلوی چشمش باشه می‌دونی اون ظرفها ،چی بودن؟ 🫙ظرف عصبانیت 🫙ظرف غم 🫙ظرف ترس 🫙ظرف شادی 🫙ظرف اضطراب ظرفهاشو گذاشت روی میزش و آماده شد تا بره به مهد حیوانات 🐕🐩🐄🐘🦒🐒🦨🐆🦙🦥🐖🐁🐈‍⬛🐕🐩🐿️ وقتی داشت تو حیاط مهد با دوستاش بازی میکرد،یه نفر اومد جلوی اون و نوبت سرسره بازی و ازش گرفت فیل کوچولو عصبانی شد و بهش گفت نوبت من بودااا اونجا بود که🫙 ظرف عصبانیتش یکمی پر شد تایم غذا خوری فیل کوچولو با همکلاسیش سر صندلی دعواشون شد و فیل کوچولو با بد اخلاقی و عصبانیت گفت من می‌خوام اینجا بشینم اونجا بود که 🫙ظرف عصبانیتش بیشتر پر شد وقتی فیل کوچولو رفت خونه دید که مامان نتونسته غذا آماده کنه و چون که خیلی گرسنه بود با گریه گفت مامان من گرسنه ام پس چرا هیچ غذایی نداریم😩 دوباره 🫙ظرف عصبانیت پرتر شد مامانش گفت فیل قشنگم من خیلی کار داشتم نرسیدم ناهار درست کنم بیا برات تخم مرغ درست کنم 🍳 فیل کوچولو با ناراحتی و غم گفت من تخم مرغ دوست ندارم😩 و اینبار 🫙ظرف ناراحتی و عصبانیت پر شدن😭 فیل کوچولو رفت سمت اتاقش چشمش افتاد به🫙 ظرفهای احساسات دید ای وااااااآاااااااای 🫙ظرف عصبانیت و ناراحتیش پُر پُر شده آنقدر پر که ریخته رو زمین 🫙ظرف خوشخالی چرا خالیه؟ وای آزمایش علومم و یادم رفته انجام بدم حالا فردا بدون نتیجه ی آزمایشم چجوری برم مدرسه؟ 🫙ظرف اضطراب یکمی پُر شد😖 فیل کوچولو زد زیر گریه ،گفت حالم بد شده،چرا آنقدر احساس ناخوشایند دارم؟ مامان و باباش وقتی صدای گریه اشو شنیدن اومدن و گفتن چی شده فیل کوچولو ؟ فیل کوچولو گفت ظرفهای احساساتم و ببینید 🤕😭 مامان فیلِ گفت ،الان وقت چیه؟ بابا فیلِ گفت:وقت خالی کردن ظرفهای احساسات بیا باهم حرف بزنیم ظرفهای احساست خیلی پر شدنو این اصلا خوب نیست فیل کوچولو شروع کرد به تعریف کردن بعد یه نفس راحت کشید و گفت آخیش چقدر الان احساس بهتری دارم😊 حس آرامش اومده تو دلم مامان و بابا و بغل کرد چشمش افتاد به🫙 ظرف خوشحالی دید که ظرف خوشحالی یکمی پر شده 🥹 مامان فیلِ گفت هروقت احساسات ما از یه حدی رد میشن ،میتونه حال مارو خیلی بد کنه ما باید حتما🫙 ظرف های احساسیمون و خالی کنیم چجوری ؟ مثلا میتونی با افراد امن زندگیت صحبت کنی مثل مامان و بابا و معلم میتونی کارهایی و انجام بدی که حالت و بهتر می‌کنه مثل نقاشی و کاردستی حالا بیا بریم یکمی میوه بخوریم تا منم برات ماکارونی درست کنم😊 فیل کوچولو نگاه کرد به🫙 ظرفهای احساسات دید ناراحتی و اضطراب و عصبانیت چقدر کمتر شدن و خوشحالی پر تر از قبل شده🥰 دوباره مامان و باباش و بغل کرد🫂 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قاب متفاوتی از دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب 🧸@gheseh_gheseh
068-GhavitarinGhorbagheBerke-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.24M
💠 قوی ترین قورباغه برکه 🔻موضوع: بهانه گیری 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📚 عموکتابی | مربی تربیتی🌱 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧩چند اختلاف در دو تصویر وجود دارد؟ 🧸@gheseh_gheseh
🔸️شعر پیامبر مهربانی 🌸به نام پروردگار 🌱که آفریده ما رو 🌸واسه هدایت ما 🌱آورد پیامبرها رو 🌸پیامبر خوب ما 🌱محمد مصطفی ص 🌸ساده بود و خوش اخلاق 🌱مهربون و درستکار 🌸بهش می‌گفتن امین 🌱مردم اون روزگار 🌸رو صورتش همیشه 🌱می‌دیدی تو، یه لبخند 🌸کمک می‌کرد و یاری 🌱به فقیر و نیازمند 🌸معجزه‌ی پیامبر ص 🌱بوده کتاب قرآن 🌸توش پُرِ درس و پَنده 🌱برای هر مسلمان 🌸در بیست و هشت صفر 🌱شد این جهان سیه پوش 🌸فقط می‌شد بشنوی 🌱گریه و جوش و خروش 🌸پیامبر ص از مدینه 🌱رفت به بهشت خدا 🌸به روح پاک او باد 🌱صد صلوات و دعا 🧸@gheseh_gheseh
🔶️حدیث قرآنی راجع به انفاق و بخشیدن .😊🌸 شما چقدر از نعمت هایی که خداوند بهتون داده به دیگران میبخشید؟🤔🌱 🧸@gheseh_gheseh
🔶️کاردستی قلک 💰 وسایل مورد نیاز: 1.بطری فلزی نوشابه (از لوله مقوایی دستمال توالت هم می‌توانید استفاده کنید) 2.پارچه یا مقوای سفید 3.قیچی 4.چسب 5.رنگ، مقوا یا نمد برای رنگ دور قلک 6.نمد هم رنگ قلک 7.فوم اکلیلی 8.کاتر °•°•°•°•°•° °•°•°•° روش ساخت: ابتدا اطراف بطری فلزی را با نمد،رنگ یا مقوایی رنگی به رنگ دلخواه خودتون در بیارید. سپس با قیچی مقوای سفید یا پارچه سفید را هم اندازه دهانه‌ی قوطی قیچی کنید و مانند تصویر با چسب به بالای قلک بچسبانید و با نوک انگشتانتان در آن حالت ایجاد کنید . با نمد هم رنگ قلک طرح پروانه یا هر طرحی که سلیقه خودتان است شکل بکشید و بچسبانید سپس با فوم اکلیلی طرح کوچکتر آن مدل را در بیاورید و روی آن بچسبانید . با کاتر روی پارچه سفید مستطیل ایجاد کنید به طوری که پول از آن عبور کند. قلک شما آماده است🌺✨ 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️بازی برای تمرین پاورزی و تعادل 〰 شما هم امتحان کنید😉🧘‍♂ 🧸@gheseh_gheseh
کدام یک رشد نمی کند دور آن خط بکش ✔️ مناسب ۳ تا ۶ سال 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶️بریم با هم یه نقاشی خوشمزه بکشیم🍦😋 🧸@gheseh_gheseh
🔶️معرفی کتاب 📚 دوستای خوبم اسم این کتاب ""پرواز با پاراموتور را دوست دارم"" هست . موضوع این کتاب چالش انتخاب بین دو کار خوب است .🤔 نویسنده :علی آرمین انتشارات جمکران 🧸@gheseh_gheseh
💕💕 متنی بادکنک صورتی مناسب پنج تا شش سال {اهداف قصه: آشنایی با دو حیوان حلزون و جوجه تیغی، ارائه حس همدلی و نوع‌دوستی.} روزی در جنگلی سرسبز 🌳🌳🌳و زیبا یک جوجه تیغی🦔 و حلزون 🐌زندگی می‌کردند. آنها هرروز با دوستان‌شان در جنگل بازی می‌کردند و دامنه‌های کوه‌ها ⛰⛰را بالا و پایین می‌پریدند. حلزون خیلی آهسته حرکت می‌کرد چون خانه‌ی کوچکش را در پشت خود حمل می‌کرد. جوجه تیغی 🦔اما بر پشت خود خارهای بلند و تیز داشت و وقتی از چیزی می‌ترسید خودش را گرد می‌کرد و خارها را نشان می‌داد. آنها در جنگل🌳🌳 دوستان زیادی داشتند و در پایین درختی در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. روزی وقتی جوجه تیغی 🦔به کنار رودخانه رفته بود تا آب تنی کند، حلزون در کنار درخت 🌳قدم می‌زد که یکدفعه چشمش به یک بادکنک صورتی در بالای سرش افتاد. بادکنک سرگردان 🎈و نگران بود. باد او را به کنار حلزون آورد. حلزون🐌 گفت: سلام بادکنک صورتی. تو اینجا چکار می‌کنی؟ بادکنک صورتی گفت: صاحب من یک دخترک کوچک بود، اما وقتی داشت بازی می‌کرد، نخ من را رها کرد و باد مرا به جنگل 🌳🌳🌳آورد. حالا من تنها شدم و کسی را ندارم. حلزون 🐌گفت: آااه… پس این طور. ناگهان سر و کله جوجه تیغی🦔 پیدا شد. از دور نگاهش به بادکنک 🎈صورتی و حلزون افتاد که با هم حرف می‌زدند. کلی خوشحال شد و گفت: سلام. من برگشتم. ااوووه..این بادکنک صورتی اینجا چکار می‌کند؟ دوست دارم با او بازی کنم. حلزون🐌 که می‌دانست اگر یکی از تیغ‌های جوجه تیغی🦔 به بادکنک بخورد، بادکنک می‌ترکد، ناگهان از جا پرید و گفت: آااه جوجه تیغی 🦔جان این بادکنک🎈 صورتی صاحبش را گم کرده و ما می‌توانیم به او کمک کنیم. به نظر من او را بفرستیم برود بالای درخت تا صاحبش بیاید و او را ببیند و ببرد به خانه خودش. حلزون 🐌همین‌طور که حرف می‌زد و حواس جوجه تیغی🦔 را پرت می‌کرد، نخ بادکنک🎈 را گرفت و سریع به بالای درخت فرستاد. او خیلی آرام در گوش بادکنک 🎈گفت: سعی کن نخ خودت را به شاخه درخت آویزان کنی و از آن بالا حواست به همه جا باشد که صاحبت را پیدا کنی. جوجه تیغی🦔 با نگاهش بادکنک🎈 صورتی را تعقیب کرد و گفت: آااه ولی من دوست داشتم با بادکنک بازی کنم. حلزون🐌 که می‌دانست بازی جوجه تیغی 🦔با بادکنک باعث ترکیدن بادکنک می‌شود، به جوجه تیغی🦔 پیشنهاد داد که به جای بازی با بادکنک🎈 برای او شعر بخوانند. آنها همگی با هم شروع به شعر خواندن کردند. مدتی بعد بادکنک🎈 صورتی از دور دخترک صاحبش را دید که با شنیدن صدای شعرخوانی آنها و دیدن بادکنک 🎈بالای درخت، به طرف آنها می‌دود. بادکنک با شادی فریاد زد: من اینجام. من اینجام… زود بیا پیش من دخترک. 🧸@gheseh_gheseh