eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
46.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
31 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶️حدیث قرآنی راجع به انفاق و بخشیدن .😊🌸 شما چقدر از نعمت هایی که خداوند بهتون داده به دیگران میبخشید؟🤔🌱 🧸@gheseh_gheseh
🔶️کاردستی قلک 💰 وسایل مورد نیاز: 1.بطری فلزی نوشابه (از لوله مقوایی دستمال توالت هم می‌توانید استفاده کنید) 2.پارچه یا مقوای سفید 3.قیچی 4.چسب 5.رنگ، مقوا یا نمد برای رنگ دور قلک 6.نمد هم رنگ قلک 7.فوم اکلیلی 8.کاتر °•°•°•°•°•° °•°•°•° روش ساخت: ابتدا اطراف بطری فلزی را با نمد،رنگ یا مقوایی رنگی به رنگ دلخواه خودتون در بیارید. سپس با قیچی مقوای سفید یا پارچه سفید را هم اندازه دهانه‌ی قوطی قیچی کنید و مانند تصویر با چسب به بالای قلک بچسبانید و با نوک انگشتانتان در آن حالت ایجاد کنید . با نمد هم رنگ قلک طرح پروانه یا هر طرحی که سلیقه خودتان است شکل بکشید و بچسبانید سپس با فوم اکلیلی طرح کوچکتر آن مدل را در بیاورید و روی آن بچسبانید . با کاتر روی پارچه سفید مستطیل ایجاد کنید به طوری که پول از آن عبور کند. قلک شما آماده است🌺✨ 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️بازی برای تمرین پاورزی و تعادل 〰 شما هم امتحان کنید😉🧘‍♂ 🧸@gheseh_gheseh
کدام یک رشد نمی کند دور آن خط بکش ✔️ مناسب ۳ تا ۶ سال 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶️بریم با هم یه نقاشی خوشمزه بکشیم🍦😋 🧸@gheseh_gheseh
🔶️معرفی کتاب 📚 دوستای خوبم اسم این کتاب ""پرواز با پاراموتور را دوست دارم"" هست . موضوع این کتاب چالش انتخاب بین دو کار خوب است .🤔 نویسنده :علی آرمین انتشارات جمکران 🧸@gheseh_gheseh
💕💕 متنی بادکنک صورتی مناسب پنج تا شش سال {اهداف قصه: آشنایی با دو حیوان حلزون و جوجه تیغی، ارائه حس همدلی و نوع‌دوستی.} روزی در جنگلی سرسبز 🌳🌳🌳و زیبا یک جوجه تیغی🦔 و حلزون 🐌زندگی می‌کردند. آنها هرروز با دوستان‌شان در جنگل بازی می‌کردند و دامنه‌های کوه‌ها ⛰⛰را بالا و پایین می‌پریدند. حلزون خیلی آهسته حرکت می‌کرد چون خانه‌ی کوچکش را در پشت خود حمل می‌کرد. جوجه تیغی 🦔اما بر پشت خود خارهای بلند و تیز داشت و وقتی از چیزی می‌ترسید خودش را گرد می‌کرد و خارها را نشان می‌داد. آنها در جنگل🌳🌳 دوستان زیادی داشتند و در پایین درختی در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. روزی وقتی جوجه تیغی 🦔به کنار رودخانه رفته بود تا آب تنی کند، حلزون در کنار درخت 🌳قدم می‌زد که یکدفعه چشمش به یک بادکنک صورتی در بالای سرش افتاد. بادکنک سرگردان 🎈و نگران بود. باد او را به کنار حلزون آورد. حلزون🐌 گفت: سلام بادکنک صورتی. تو اینجا چکار می‌کنی؟ بادکنک صورتی گفت: صاحب من یک دخترک کوچک بود، اما وقتی داشت بازی می‌کرد، نخ من را رها کرد و باد مرا به جنگل 🌳🌳🌳آورد. حالا من تنها شدم و کسی را ندارم. حلزون 🐌گفت: آااه… پس این طور. ناگهان سر و کله جوجه تیغی🦔 پیدا شد. از دور نگاهش به بادکنک 🎈صورتی و حلزون افتاد که با هم حرف می‌زدند. کلی خوشحال شد و گفت: سلام. من برگشتم. ااوووه..این بادکنک صورتی اینجا چکار می‌کند؟ دوست دارم با او بازی کنم. حلزون🐌 که می‌دانست اگر یکی از تیغ‌های جوجه تیغی🦔 به بادکنک بخورد، بادکنک می‌ترکد، ناگهان از جا پرید و گفت: آااه جوجه تیغی 🦔جان این بادکنک🎈 صورتی صاحبش را گم کرده و ما می‌توانیم به او کمک کنیم. به نظر من او را بفرستیم برود بالای درخت تا صاحبش بیاید و او را ببیند و ببرد به خانه خودش. حلزون 🐌همین‌طور که حرف می‌زد و حواس جوجه تیغی🦔 را پرت می‌کرد، نخ بادکنک🎈 را گرفت و سریع به بالای درخت فرستاد. او خیلی آرام در گوش بادکنک 🎈گفت: سعی کن نخ خودت را به شاخه درخت آویزان کنی و از آن بالا حواست به همه جا باشد که صاحبت را پیدا کنی. جوجه تیغی🦔 با نگاهش بادکنک🎈 صورتی را تعقیب کرد و گفت: آااه ولی من دوست داشتم با بادکنک بازی کنم. حلزون🐌 که می‌دانست بازی جوجه تیغی 🦔با بادکنک باعث ترکیدن بادکنک می‌شود، به جوجه تیغی🦔 پیشنهاد داد که به جای بازی با بادکنک🎈 برای او شعر بخوانند. آنها همگی با هم شروع به شعر خواندن کردند. مدتی بعد بادکنک🎈 صورتی از دور دخترک صاحبش را دید که با شنیدن صدای شعرخوانی آنها و دیدن بادکنک 🎈بالای درخت، به طرف آنها می‌دود. بادکنک با شادی فریاد زد: من اینجام. من اینجام… زود بیا پیش من دخترک. 🧸@gheseh_gheseh
دفتر جگر گوشه هاتونو قشنگ کنین بعد تاثیرشو توی خوش خطی شون ببینین😍 🧸@gheseh_gheseh
♦️کودکان با خواب منظم مغز سالم‌تری دارند 🔹نتایج یک تحقیق نشون داده بچه های خانواده های منظم و دیسیپلین دار که هر شب سر یه ساعت خاص خاموشی میزنن و نمیذارن بچه‌ها دیرتر از اون تایم بیدار بمونن مغز سالم تر و کمی بزرگتر نسبت به بچه هایی دارن که در تایم‌های نامرتب می‌خوابن 🧸@gheseh_gheseh
024-MorcheVaKolooche-www.MaryamNashiba.Com_.mp3
2.44M
💠 مورچه و کلوچه 🔻موضوع: ارتباط برقرار کردن مورچه ها از طریق شاخک هاشون 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📚 عموکتابی | مربی تربیتی🌱 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶️داستان عزیزترین دوست خدا جانم به فدای امیرالمومنین😍 🧸@gheseh_gheseh
🌺به نام خدای قصه های قشنگ 🌺 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊 روزی روزگاری یک موش کوچولو و بی تجربه راه افتاد تا کمی توی مرزعه بگرده و سر و گوشی آب بده.🐭 همینطوری که داشت راه میرفت و اطرافش رو نگاه میکرد یک خروس دید.🐔 اون که تا حالا خروس ندیده بود، با خودش گفت: "وای چه موجود ترسناکی! عجب نوک و تاج بزرگی! حتما حیوون خطرناکیه. باید سریع فرار کنم." بعد هم موش کوچولو دوید و رفت. کمی جلوتر موش کوچولو به یک گربه رسید.🐱 اون تا حالا گربه هم ندیده بود. پیش خودش گفت: "این چقد حیوون خوشگلیه! عجب چشمایی داره. چقدر دمش خوشرنگه." همینطوری داشت به گربه نزدیکتر میشد که مامان موش کوچولو از راه رسید و سریع اونو با خودش به خونه برد. موش کوچولو برای مادرش تعربف کرد که چه حیوون هایی رو دیده. مادرش بهش گفت: "ولی موش کوچولو تو باید خیلی مراقب باشی! اصلا از روی ظاهر حیوون ها قضاوت نکن! اولین حیوونی که دیدی و به نظرت ترسناک اومد، یک خروس بوده. خروس اصلا حیوون خطرناکی نیست. اما حیوون دومی که دیدی و بنظرت قشنگ اومد، یه گربه بوده. گربه ها خیلی برای موش ها خطرناکن و اصلا نباید نزدیکشون بشیم." موش کوچولو خیلی خوشحال شد که مامانش رسیده و اونو نجات داده😊 🧸@gheseh_gheseh
🔸️شعر سوره حمد 🌸سپاس برای خداست 🌱خدایی که بی‌همتاست 🌸بخشنده‌ی مهربان 🌱خالق هر دو جهان 🌸ما او را می‌پرستیم 🌱ما بنده‌ی او هستیم 🌸خدا عنایت نما 🌱ما را هدایت نما 🌸به راه آدم‌های خوب 🌱خوب و عزیز و محبوب 🌸راه درست نیکان 🌱انسان‌های مهربان 🌸ما بنده‌ی تو هستیم 🌱یعنی خدا پرستیم 🧸@gheseh_gheseh
📚 🌟عنوان:بهترین مسافر من🌟 ✍به قلم:توران ساکی فرد 🖨ناشر:انتشارات جمکران 👨‍👩‍👧‍👦رده سنی:کودک(ب،ج) 🔰📖🔰📖🔰📖🔰📖🔰📖 بهترین مسافر من داستان یک کشتی قدیم به اسم چوبین است که به خاطر کهنه شدن، مسافران زیادی ندارد و این مسئله علاوه بر ناراحتی این کشتی، باعث غمگین بودن ناخدای کشتی نیز شده است. دختر کوچک ناخدا مریض است و ناخدا پولی برای درمانش ندارد. کشتی های جوان و نو همیشه چوبین را مسخره می کنند و چوبین هم ناراحت است که نمی تواند برای ناخدا کاری بکند. یک شب ماهی ها و مهتاب خانم که می بینند چوبین ناراحت است، به او می گویند به زودی یک مسافر خیلی مهم برای آن ها می آید. چند روز مردی که روی بازویش خالکوبی دارد به سراغ ناخدا می آید پول خوبی برای یک سفر به کشور عراق به ناخدا پیشنهاد می کند. ناخدا به خاطر قدیمی بودن چوبین ابتدا قبول نمی کند ولی چوبین به ناخدا اطمینان میدهد که می تواند از پس این سفر بربیاید. مسافران سوار کشتی می شوند، یکی از مسافران کنیزی مهربان است که باهمه کنیزها فرق دارد…ـ 🧸@gheseh_gheseh