💌#خاطرات_شهدا
🕊🇮🇷خلاصه ای از زندگینامه شهید سعید چندانی:
💞سعید چندانی متولد ۱۳۶۰، در استان سیستان و بلوچستان، منطقه سنی نشین، که مذهب او نیز سنّی حنفی بود.
💞او در سن حدود ۱۲ – ۱۳ سالگی، چند ماهی در حوزه اهل سنت، طلبه بود. و در کنار طلبگی در یک کارواش مشغول به کار بود. یک روز در کارواش برای او اتفاقی می افتد، و لگن او آسیب شدیدی می بیند. بعد از مدتی او را به بیمارستان می برند برای عمل جراحی. ولی متوجه میشوند که یک غدّه ی بدخیمی در بدن او وجود دارد. سپس او را به تهران اعزام میکنند. ولی دکترهای تهران هم او را جواب کردند. و هیچ امیدی به زنده بودن او نبود.
💞مادر بزرگوارش با حالتی مادرانه و متضرّعانه رو به درگاه خداوند متعال می آورند؛ و خواستار شفا یافتن فرزندشان میشوند. شبی در خواب مشاهده میکنند که شخص بزرگواری تشریف می آورند و می فرمایند: «پسرتو ببر پیش پسرم تو قم». مادرش بعد از بیداری پرس و جو میکند که آیا زیارتگاهی در قم داریم؟ میگویند: بله. حرم حضرت معصومه (س). مادرش میگوید: خانم نه. آقا. جواب میدهند: نه کسی نیست. (در ذهن مخاطبان چنین چیزی بود که مادرش حتما دنبال مقبره ای می گردد که کسی آنجا دفن شده است.) مادر بزرگوار سعید، وارد نمازخانه می شود. مشغول عبادت بود که خانمی از پشت سر تشریف می آورند و فقط می فرمایند: «جمکران» و سپس می روند. مادرش متوجه میشود که جمکران دوای درد سعید است.
💞به سرعت می رود بالا و به دکتر می گوید: « آقای دکتر؛ اگه جمکران قرصه، به من بده. اگه شربته، به من بده. اگه دارویی، پوشیدنی ای، نوشیدنی ای هست، به من بده… »
💞به هر حال ایشان را راهنمایی میکنند به مسجد مقدّس جمکران. وقتی به قم رسیدند، مادر سعید، رو به حضرت معصومه (س) میکند و می گوید که: « خانم جان؛ سعید جان مریضه. بی حاله. من میرم و شفای سعید جان رو میگیرم و میام. »
وقتی به مسجد میرسند، در اتاقی ساکن میشوند.
💞شب شهادت حضرت زهرا (س) بود. دو نفر وارد اتاق می شوند و در کنار سعید قرار می گیرند.
💞سعید خودش تعریف می کرد: « خوابیدم. بین خواب و بیداری دو نفر اومدن توی اتاقم. یه خانوم و یه آقا. با هم عربی حرف میزدن. من به اونا اعتنایی نکردم. آقا کنارم نشست و سلام کرد. پتو رو از روی سرم ورداشتم و از روی اجبار جواب دادم. آقا به نظرم آشنا اومد. خانومه، روبند و چادر سیاه داشت. چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم راجع به یه موضوعی و با زبان عربی در صورتی که من عربی اصلا بلد نیستم ولی زبانشان را می فهمیدم. اون خانومه خودشو معرفی کرد و گفت: فاطمه زهراست (سلام الله علیها). و گفت که چون مادرت خیلی گریه و التماس میکنه، من سفارش شما رو به فرزندم مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کردم».
💞با دستی که امام زمان (عج) بر بدن سعید میکشند، او شفا پیدا میکند و دیگر هیچ یک از علائم بیماری در او وجود ندارد…
💞مادرش در بدو ورود به مسجد، یک عهدی بسته بود: « اگه سعید شفا پیدا کنه، من پیرو شما میشم. »
💞آنها به عهد خود وفا کردند و شدند از شیعیان و پیروان راستین مولا علی علیه السّلام و ائمه ی بعد از ایشان.
💞بعد از بررسی های پزشکان، به سیستان و بلوچستان بر می گردند. جریان شفا یافتن سعید و شیعه شدنش، باعث شد موجی در آن منطقه پدید بیاید. موجی از شیعه گری. خیلی ها بواسطه ی این اتفاق شیعه شده بودند. و همین باعث شد که این اتفاق، به مذاق وهابیت ملعون خوش نیاید. یک روز به طرف او تیراندازی کردند که تیر، به گوشش اصابت می کند و گوشش آسیب می بیند. خانواده ی چندانی که جان سعید را در خطر میبینند، برای ادامه تحصیل او را به مشهد می فرستند.
💞سعید به خانواده گفته بود که من مدت کمی میهمان شما هستم و باید بروم… سعید چندانی به یکی از خادمین مسجد جمکران گفته بود که: « سیّد؛ من رفتنی هستم و آقا علی بن موسی الرّضا (ع) فرمودند که بیا که جایگاه تو پیش ماست… و دیدار ما تا زمان ظهور ولیّ الله أعظم أرواحنا فداه… » آری. او خود، قبل از شهادتش، خبر شهادتش و اینکه در کجا آرام می گیرد را به نزدیکانش گفته بود.
💞پس از مدتی، وهابیت ملعون، این شخص بزرگوار و عنایت شده را مسموم و مضروب کرد، و روح او در شب ۲۱ رمضان سال ۱۳۷۵ به ملکوت اعلا پیوست.
💞به راستی که سعید چندانی، خاری بود در چشمان منکران مهدویت و منکران زنده بودن حضرت مهدی أرواحنا فداه. علی الخصوص وهابیت ملعون.
💞تولّد سعید چندانی، مصادف بود با میلاد حضرت عیسی علیه السّلام.
💞شفا یافتن و تولّد دوباره ایشون، مصادف بود با شهادت بی بی فاطمه الزّهراء علیها السّلام.
💞شهادت و سوّمین تولّد این بزرگوار، مصادف شد با شهادت امیرالمؤمین علی علیه السّلام.
🤲خداوند ما را با ایشان محشور کند.
#قصه_شهدا
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸ماجرای جوانی که ۲۷ روز بعد از شلاق خوردنش به خاطر شرب خمر، به شهادت رسید
و در همان جایی که شلاق خورد، نماز میت برای او خوانده شد
و بوی عطری که در زمان تشییعش منطقه را پر کرده بود.
راوی این ماجرا استاد حسینی آملی حفظه الله از شاگردان برجسته علامه حسن زاده آملی و از اساتید فلسفه و عرفان است.
#قصه_شهدا
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از شهید ۱۵ سالهی کرمانی....🥀
.
.
شهید رضا دادبین
راوی: علی زین العابدین پور
#قصه_شهدا
امضایش این بود ،
"مَن کٰانَ لِلّه کٰان اللهُ لَه"
هر کس برای خدا باشد خدا با اوست ..
شهید سپهبد علی صیادشیرازی❣
#قصه_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مهدی زین الدین
شب جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد سیدالشهدا (ع) یاد میکنند
چِہشَوَدفُرصَتِديداربِہمـٰاهَمبِدَهَند . .
فِيضِهَمصُحبَتۍِيـٰاربِہمـٰاهَمبِدَهَند!(:❤️🩹"
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨🕊
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«این زن از کارگزاران خداست»
به همین راحتی میشه مامور خدا شد و اجری همپایه شهید داشت❤️
41.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⤴️ داستان مادرے کہ ادعا دارد مظلوم ترین مادر شهید ایران است.
راوی: حاج حسین کاجی
#قصه_شهدا
قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید.گفت:
حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین عليه السلام بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند: به زودی به دیدارت خواهم آمد. یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
همینطور که داشت حرف میزد گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک. دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد #شهید شد.
#امام_حسین عليه السلام به عهدش وفا کرد...
شهید#محمدباقر_مؤمنیراد
#قصه_شهدا
#دفاع_مقدس مولفههایی داشت که مزین به لقب مقدس شد. اگر رزمندهها اهل توحید، توسل، ایمان به سنتهای معنوی، تقوا، انجام وظیفه، ولایتمداری، انس با قرآن، نماز اول وقت، نماز شب و ... نبودند، باز هم دفاع را میشد مقدس نامید؟ چقدر در معرکه جنگ نرم، نیازمند مؤلفههای دفاع مقدسیم. وای اگر عاری شویم از آن مولفههای آسمانی!
https://virasty.com/mohsen_abbasivaladi/1727148632691025163
اگر میخواهی محبوب خدا شوی، گمنام باش!
کار کن برای خدا، نه برای معروفیت!
«شهید جاویدالاثر علی تجلایی»
#قصه_شهدا