eitaa logo
قصه های خوب🌸
5.3هزار دنبال‌کننده
259 عکس
301 ویدیو
1 فایل
﷽ تبلیغ نداریم⛔ قصه خواب ساعت ۲۱/۳۰ 🌷 ادمین👈 @AdmineKhob نماز @Namaz_Khob بازی @BazihayeKhob تربیتی @MadaraneKhob همسرداری @HamsaraneKhob مشاوران @MoshaveraneKhob آشپزی @AshpaziKhoob هنرکده @HonarkadeKhob زیارت خوب @ZiarateKhob گلخونه @GolkhoneKhob
مشاهده در ایتا
دانلود
🐘اصحاب فیل 🌅در زمان های دور در سرزمین یمن مردی بنام ابرهه زندگی می کرد . او حاکمی بی ایمان و ظالم بود . یک روز ابرهه شنید که همه مردم برای عبادت به شهر مکه می روند .🕋 ابرهه خیلی ناراحت شد. او با خود گفت : باید کاری کنم که مردم به مکه نروند و برای زیارت به یمن بیایند .🤔 ابرهه تصمیم گرفت عبادتگاهی بهتر  از کعبه بسازد .🏛 او دستور داد صدها  کارگر و بنّا آماده کار شوند . کارگر ها شب و روز کار کردند . بعد از چند ماه ساختمان بسیار بزرگی با سنگ های زیبای مرمر و مجسمه های دیدنی ساختند . ابرهه به مردم دستور داد آن خانه را زیارت کنند . ولی مردم با ایمان حرف او را گوش نکردند و مثل قبل به زیارت خانه کعبه می رفتند . ابرهه که ناراحت شده بود ، مردم را اذیت و آزار می کرد . بالأخره مردم از کارهای ابرهه خسته شدند و عباتگاه او را آتش زدند .🔥 ابرهه از این کار خشمگین شد و فریاد زد : من به زودی به شهر مکه حمله میکنم و با فیل بزرگ خانه کعبه را از بین می برم . 🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘 لشکر ابرهه به طرف شهر مکه به راه افتاد و شب هنگام به مکه رسید . مردم مکه با شنیدن این خبر به  کوه های اطراف شهر پناه بردند .🏃🏃 ☀️صبح روز بعد ابرهه دستور داد تا فیل بزرگ را بیاورند . اما لشکریان هر چه تلاش کردند ، نتوانستند فیل را به حرکت وادار کنند . فیل به جای آن که به سوی مکه برود ،  بسوی سرزمین یمن شروع به حرکت کرد .ابرهه که از آمدن فیل ناامید شده بود با عصبانیت بر اسبی سوار شد تا لشکر رابسوی مکه حرکت دهد .🐎 در همین وقت تعداد بسیار زیادی پرندة کوچک در  آسمان مکه دید شدند .🕊🕊🕊🕊 هر پرنده چند سنگریزه در نوک و چنگال های خود داشت. پرنده ها به لشکر ابرهه حمله کردند . آنها سنگریزه ها را بر سر ابرهه و سربازانش انداختند . سنگریزه ها با شدت به سر و بدن آنها می خورد و بدنشان را سوراخ و زخمی می کرد . ابرهه و لشکرش بدون اینکه بتوانند وارد شهر مکه شوند با قدرت خداوند بزرگ از بین رفتند و خانة کعبه بر جای ماند.   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر مفهوم کودکانه‌ی دعای فرج 🌸با نام و یاد خدا 🌱می‌خوایم بخونیم دعا 🌸دعا برای ظهور و 🌱سلامتی مولا 🌸او حجه بن الحسن عج 🌱امام آخر ما 🌸سلام حق بر او و 🌱امام‌های خوب ما 🌸این ساعت و همیشه 🌱خدا؛ نگهدارش باش 🌸حفظش کن از بدی‌ها 🌱راهنما و یارش باش 🌸تا برسه به مقصد 🌱به او کمک کن خدا 🌸تا روزی که می‌رسیم 🌱ما به حضور آقا 🌸زمین پر از گل بشه 🌱زیر پاهای امام 🌸عمر طولانی شونو 🌱خداجون از تو می‌خوام 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر نماز من رو به قبله، پنج بار روز و شب در هر نماز با خدای مهربان می‌کنم راز و نیاز در شروع هر نماز نام او را می‌برم در رکوعم شادمان سوی او خم می‌شوم بعد حمد و سوره را بر زبان می آورم می‌کنم سجده دوبار رو به روی خالقم باز هستم در قنوت با خدا در گفت و گو دست من پل می‌شود از دلم تا پیش او 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
16.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شیر و موش 🦁🐭 (قسمت دوم)     👫➺@gheseh_kodakane🎀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا خداوند بعضی از موجودات بی ارزش رو آفریده..؟🤔     📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
از اين شعر جهت تشويق به نماز استفاده كنيد👇 اتل متل پروانه💕 نشسته رویِ شانه💕 صدا مياد چه نازه 💕 ميگه وقتِ نمازه💕 به اين صدا چی ميگن💕 میگن اذان اقامه💕 شيطونه ناراحته 💕 دنبال يه فرصته💕 ميگه آهای مسلمون 💕 نماز رو بعدا بخون💕 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🎲🏵 نون و پنیر و زاغچه🏵🎲 یکی بود یکی نبود. یک روز صبح زود مامان کلاغه رفت کنار رود. کنار رود یه درخت بود.  یک درخت با گردوهای تازه. مامان کلاغه پَر و پَر و پَر زد. به هر کدام از شاخه هایش سر زد. بعد شروع کرد به چیدن گردوها.  مامان کلاغه گفت: یه قارتا، دو قارتا، سه قارتا. فکر کنم برای صبحانه زاغچه کافی باشه. سپس به لانه اش رفت. بَنگ و بَنگ و بَنگ با یک سنگ شروع به شکستن گردوها کرد. بعد هم زاغچه را صدا کرد. مامان کلاغه نان و پنیر و گردو را پیش زاغچه آورد، اما زاغچه صبحانه اش را نخورد. مامان کلاغه گفت: ای قار، ای بی قار! پس حداقل نون و پنیرت را بردار. توی کوله پشتی ات بذار. زاغچه از لانه بیرون رفت. کم کم بقیه جوجه کلاغ ها از توی باغ بیرون آمدند. آن ها هر روز بعد از خوردن صبحانه کنار رودخانه جمع می شدند تا همگی با هم به مدرسه بروند. یکی از جوجه کلاغ ها گفت: ای دوستان، دوست های مهربان موافقید امروز تا مدرسه مسابقه بدهیم؟ همه جوجه کلاغ ها گفتند: بله، کلاغ جان. قار و قار و قار می شمریم سه بار. کلاغی برنده است که زودتر به مدرسهبرسه. کلاغ ها قار و قار و قار تا سه شمردند. بعد شروع به پرواز کردند. اما همان اول مسابقه، زاغچه سرش گیج رفت و توی باغچه افتاد. او از پشت گل ها و درخت ها پرواز کلاغ ها را می دید. از طرف دیگر هم صدای قار و قور شکمش را می شنید. یک دفعه یا نان و پنیر توی کوله اش افتاد. او نان و پنیرش را خورد و به پروازش ادامه داد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
16.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شیر و موش 🦁🐭 (قسمت دوم)  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دلجویی و بخشش علیه السلام علی بن جریر می گوید: خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب بودم. گوسفندی از خانه امام گم شده بود و یکی از همسایگان را به اتهام سرقت آن، کشان کشان نزد حضرت آوردند. امام فرمود: وای بر شما! او را رها سازید. او گوسفند را ندزدیده است. گوسفند هم اکنون در فلان خانه است. بروید و آن را بگیرید. افراد به همان خانه رفتند و گوسفند را یافتند. آن گاه صاحب خانه را به اتهام دزدی دستگیر کردند و کتک زدند و لباسش را پاره کردند. او سوگند یاد می کرد که گوسفند را ندزدیده است. وی را نزد امام آوردند. فرمود: وای بر شما! بر این شخص ستم کردید. گوسفند خودش به خانه او وارد شده بود و او اطلاعی نداشت. آن گاه امام برای دلجویی و جبران لباسش، مبلغی به او بخشید.   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 قصه‌ شب: «تنبل دم بریده» 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: دوری از تنبلی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شعر باران ابر سیاه ابر سفید رو آسمان پرده کشید باران دانه دانه ریخت روی حوض خانه نشست رو برگ گل‌ها رو غنچه‌های زیبا رو بوته‌های گندم رو خانه‌های مردم برگ درخت را تر کرد از شاخه‌ها گذر کرد باران دانه دانه آمد رو بام خانه پروین دولت آبادی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐲🥚 تخم اژدها🥚🐲 یک تخم گرد و سفید افتاده بود روی علف های باغچه. یک آفتاب پرست کوچولو هم دمش را گرد کرده بود و روی آن خوابیده بود... موش از سوراخش بیرون دوید و گفت: وای چه تخم مرغی. آفتاب پرست از روی تخم پایین پرید و فریاد کشید: تخم مرغ نیست. تخم اژدها است. بعد ها کرد و هو کرد طرف موش.  موش خنده اش گرفت. کنار در لانه اش نشست و گفت: باشد صبر می کنیم تا اژدها از تخم بیرون بیاید. گربه از روی دیوار پائین پرید.  جیغ کشید: آخ جون، تخم مرغ. آفتاب پرست فریاد کشید: تخم مرغ نیست. تخم اژدها است. بعد ها کرد و هو کرد و زبان درازش را گرت کرد طرف گربه. گربه جا خالی داد و با خنده گفت: اژدها؟ این چه حرفیه؟ کلاغ سیاهه روی باغچه چرخ زد و گفت: به به تخم مرغ. آفتاب پرست سرش را بلند کرد و  فریاد کشید: تخم مرغ نیست. تخم اژدها است. بعد،ها کرد و هو کرد و رنگش قرمز شد. کلاغ قار قار خندید. سر دیوار نشست و گفت: فرقی نمی کند جوجه مرغ یا جوجه اژدها. من همین جا می نشینم تا بیرون بیاید. موش و گربه و کلاغ نشستند و از دور به تخم گرد و سفید نگاه کردند. چند ساعت گذشت. موش خوابش گرفت. گربه خسته شد. کلاغ حوصله اش سر رفت. می خواستند بروند که تخم گرد و سفید تکان خورد. ترق و تروق شکست.  یک اژدهایکوچولوی کوچولوی سبز  از آن بیرون آمو و جیغ کشید. موش گوش هایش را تکان داد و گفت: عجب اژدهایی. جیغش مثل جیک جیک جوجه هاست. کلاغ از سر دیوار پایین پرید. نوکش را با  علف ها پاک کرد و گفت: رنگ و رویش هم مثل جوجه هاست. گربه سبیل اش را تکان داد. دور دهانش را لیسید و گفت: درست اندازه یک جوجه است. می شود یک لقمه چپش کرد. گربه و موش و کلاغ جلو آمدند. آفتاب پرست ترسید. عقب عقب رفت و پشت اژدهای کوچولو ایستاد.  اژدها ها کرد و هو کرد و یک فوت آتشی بزرگ از دهانش بیرون آمد. کلاغ و گربه و موش  دم های سوخته شان را گذاشتند روی کولشان و فرار کردند. آفتاب پرست خندید: ها ها عجب فوتی. حالا فهمیدم چرا مامانت خواست فقط تا وقتی از تخم بیرون می آیی مواظبت باشم.  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🦊 روباه شکمو روزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همین دوستاش به او دم قشنگ می گفتند. دم قشنگ روزها در میان دشت و صحرا می گشت و خرگوش و پرنده شکار می کرد و می خورد و وقتی سیر میشد به جنگل بلوط بر می گشت و توی لونه اش استراحت می کرد. یه روز دم قشنگ چند تا کبک خوشمزه شکار کرد و خورد و حسابی سیر شد. اوخوشحال بود و برای خودش آواز می خوند: یه کبک خوردم یه تیهو دویدم مثل آهو دمم خیلی قشنگه قشنگه رنگ وارنگه لای لای لالا لالایی همه میگن بلایی همه میگن یه روباه روباه ناقلایی لای لای لالا لالایی اون آواز می خوند و به طرف لونه اش می رفت که به یک درخت بلوط که داخل تنه ش سوراخ بود رسید. بوی غذا از داخل تنه ی درخت به مشامش رسید. هیزم شکن هایی که همون نزدیکی کار می کردند، ناهارشون را که نون و گوشت بود، داخل تنه ی درخت گذاشته بودند. دم قشنگ که روباه شکمویی بود، داخل تنه ی درخت رفت و هرچه غذا اونجا بود خورد، اون قدر خورد و خورد تا شکمش باد کرد. وقتی خواست از تنه ی درخت خارج بشه، نتونست چون شکمش حسابی باد کرده و گنده شده بود و توی سوراخ گیر می کرد. دم قشنگ شروع به گریه و زاری کرد. صدای ناله هاش به گوش دوستش زیرک رسید. زیرک، روباه زرنگ و دانایی بود. وقتی دید دم قشنگ توی تنه ی درخت گیر کرده، فکری کرد و گفت:« دوست شکموی من، کمی صبرکن تا غذات هضم بشه و شکمت کوچیک بشه، اونوقت می تونی از تنه ی درخت بیرون بیایی. آخه گذشت زمان بعضی از مشکلات را حل می کنه. نگران نباش، فقط حوصله داشته باش.» دم قشنگ به حرفای زیرک خوب گوش داد. او چاره ی دیگه ای نداشت، باید صبر می کرد تا غذاش هضم بشه و شکمش کوچیک بشه و اندازه ی اولش بشه و بتونه بیرون بیاد. فقط دعا می کرد هیزم شکنا به این زودی برنگردند و اونو تو این وضعیت نبینند. خوشبختانه شکمش زود کوچیک شد و تونست از تنه ی درخت خارج بشه. اون دوتا پا داشت، دوتا هم قرض کرد و از اونجا فرار کرد و به لونه ش رفت و خوابید. از اون روز به بعد، دم قشنگ دیگه بی احتیاطی نکرد و توی هر سوراخی وارد نشد و دست از شکم پرستی برداشت. آخه می ترسید بازم تو یه سوراخ گیر کنه و نتونه از اون بیرون بیاد! 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسم قصه: قصه صوتی دستان کودکانه و ستاره های آسمان 🍬 گروه سنی: ۱ تا ۷ سال 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
اتل و متل توتوله یه گاو داریم کوتوله یه گاو قهوه‌ای رنگ اما شیرش سفید رنگ شیر و ببین به رنگ برف بریز تو لیوان قشنگ صبحها بخور تو صبحونه یا عصرا هم تو عصرونه با کیکی که پخته مامان چه خوشمزه و عالیه همه بگید با هم دیگه گاو قشنگ و مهربون شیرت ما رو قوی کرد مثل یه بچه شیر کرد 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قصه_آزادی_پروانه_ها آموزش دوستی و مهربانی با حیوانات بهار بود ، پروانه های قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز می کردند. حسام ، پسر کوچولوی قصه ما توی این باغ ، لابه لای گلها می دوید وپروانه ها را دنبال می کرد . هر وقت پروانه زیبایی می دید و خوشش می آمد آرام به طرف او می رفت تا شکارش کند . بعضی ازپروانه ها که سریعتر و زرنگتر بودند ، از دستش فرار می کردند، اما بعضی از آنها که نمی توانستند فرار کنند ، به چنگش می افتادند . حسام ، وقتی پروانه ها را می گرفت، آنها را در یک قوطی شیشه ای زندانی می کرد .  یک روز چند پروانه زیبا گرفته بود و داخل قوطی انداخته بود ، قصد داشت که پروانه ها را خشک کند و لای کتابش بگذارد و به همکلاسی هایش نشان بدهد. پروانه ها ترسیده بودند ، خود را به در و دیوار قوطی شیشه ای می زدند تا شاید راه فراری پیدا کنند . حسام همین طور که قوطی شیشه ای را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه می کرد خوابش برد . در خواب دید که خودش هم یک پروانه شده است و پسر بچه ای او را به دست گرفته و اذیت می کند . تمام بدنش درد می کرد و هر چه فریاد و التماس می کرد کسی صدایش را نمی شنید . بعد پسر بچه ، حسام را ما بین ورقهای کتابش گذاشت و کتاب را محکم بست و فشار داد . دست و پای حسام که حالا تبدیل به یک پروانه نازک و ظریف شده بود ، ترق ترق صدا می داد و می شکست و حسام هم همین طور پشت سر هم جیغ بلند می کشید .... حسام آنقدر جيغ کشيد که از صدای فریاد خودش از خواب پرید و تا متوجه شد که تمام این ها خواب بوده است دست به آسمان بلند کرد و از خدا تشکر کرد . ناگهان به یاد پروانه هایی افتاد که در داخل قوطی شیشه ای، زندانی شده بودند..! او به سرعت قوطی پروانه ها را به باغ برد ، در قوطی را باز کرد و پروانه ها را آزاد کرد . پروانه ها خیلی خوشحال شدند و از قوطی بیرون پریدند و شروع به پرواز کردند . حسام فریاد زد : پروانه های قشنگ مرا ببخشید که شما را اذیت می کردم. قول می دهم این کار زشت را هرگز تکرار نکنم. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
در جنگل سر سبز و قشنگي خرگوش🐇 باهوشي زندگي مي كرد . 🌴🌳🌲🌵🍀☘🍃🌿🌾🌱🎋🎍 يك گرگ پير🐕و يك روباه🐺 بدجنس هم هميشه نقشه مي كشيدند تا اين خرگوش را شكار كنند . ولي هيچوقت موفق نمي شدند . يك روز روباه مكار به گر گ گفت : من نقشه جالبي دارم و اين دفعه مي توانيم خرگوش را شكار كنيم . 😁😁😁 گرگ گفت : چه نقشه اي ؟  روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا كه قارچهاي سمي 🍄رشد مي كند و خودت را به مردن بزن . من پيش خرگوش مي روم و مي گويم كه تو مردي . وقتي خرگوش مي آيد تا تو رو ببيند تو بپر و او را بگير . گرگ قبول كرد و به همانجائي رفت كه روباه گفته بود .  روباه هم نزديك خانه خرگوش رفت و شروع به گريه و زاري كرد . 😭😭😭 با صداي بلند گفت : خرگوش اگر بدوني چه بلائي سرم آمده و همينطور با گريه و زاري ادامه داد ، ديشب دوست عزيزم گرگ پير اشتباهي از قارچ هاي سمي🍄 جنگل خورده و مرده اگر باور نمي كني برو خودت ببين . و همينطور كه خودش ناراحت نشان ميداد دور شد . خرگوش از اين خبر خوشحال شد😊 پيش خودش گفت برم ببينم چه خبر شده است .   او همان جائي رفت كه قارچهاي سمي رشد مي كرد .🍄 از پشت بوته ها نگاه كرد و ديد گرگ پير روي زمين افتاده و تكان نمي خورد . خوشحال شد و گفت از شر اين گرگ بدجنس راحت شديم . خواست جلو برود و نزديك او را ببيند اما قبل از اينكه از پشت بوته ها بيرون بيايد پيش خودش گفت :‌ اگر زنده باشد چي ؟ آنوقت مرا يك لقمه چپ مي كند . بهتر است احتياط كنم و مطمئن شوم كه او حتما مرده است . 🐇🐇🐇🐇🐇🐇   بنابراين از پشت بوته ها با صداي بلند ، طوريكه گرگ بشنود گفت : پدرم به من گفته وقتي گرگ ميمرد دهنش باز مي شود ولي گرگ پير كه دهانش بسته است . گرگ با شنيدن اين حرف كم كم و اهسته دهانش را باز كرد تا به خرگوش نشان بدهد كه مرده است . خرگوش هم كه با دقت به دهان گرگ نگاه مي كرد متوجه تكان خوردن دهان گرگ شد و فهميد كه گرگ زنده است . بعد با صداي بلند فرياد زد : اي گرگ بدجنس تو اگر مرده اي پس چرا دهانت تكان مي خورد . پاشو پاشو باز هم حقه شما نگرفت . و با سرعت از آنجا دور شد   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوجه اردک🐥 با صدای بانو نشیبا   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ ‍ پاشو پاشو کوچولو از پنجره نگاه کن با چشمان قشنگت به منظره نگاه کن آن بالا بالا خورشید تابیده بر آسمان یک رشته کوه پایین تر پایین ترش درختان نگاه کن آن دورها کبوتری میپرد شاید برای بلبل از گل خبر می برد 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام باقر با کتاب قرآن نشون میده راههای خوب ایمان او باقرالعلوم است امام پنجمین است در راه علم و دانش همیشه برترین است (ع) تسلیت باد 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
وقتی که تو بیایی پروانه می شود شاد🦋 خوشحال می شود باز از دیدن تو شمشاد وقتی که تو بیایی پر می زنند با هم یک عالمه کبوتر🕊 بر دشت سبز و خرم وقتی که تو بیایی با خود می آوری گل💐 همراه تو می آیند گنجشک و سار و بلبل وقتی که تو بیایی با خود شکوفه داری در هر کجا که باشی زیبایی و بهاری 🌹 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🖤من امام باقر علیه السلام را دوست دارم 🖤 شهادت امام باقر (ع) تسلیت باد 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6