eitaa logo
دانلود
‍ 🐃🐸🐊گاو های وحشی می آیند🐊🐸🐃 همه رفتند تا به خاله تمساح و بقیه‌‌ی حیوان‌های برکه کمک کنند. حتی لاک‌پشت و قورباغه‌ی پیر هم دنبال آن‌ها راه افتادند فقط تمساح دروغگو بود که همان‌جا ماند. تسمی نگاهی به او کرد و پرسید: «چرا آن تمساح بزرگ به کمک ما نیامد؟» تتمی گفت: «اصلاً از او حرف نزن. حتی به او نگاه نکن او یک تمساح دروغگوی تنبل است. نمی‌دانم چرا مادرم او را از برکه ما بیرون نمی‌اندازد.» تسمی باز برگشت و به تمساح دروغگو نگاه کرد و گفت: «ولی ... او که خیلی قوی و پرزور است. من دلم می‌خواهد وقتی بزرگ شدم مثل او بشوم.» تتمی گفت: «وای نه! اگر مثل او بشوی خودم از برکه بیرونت می‌کنم... ولی راستش من هم می‌خواستم مثل او بشوم تا وقتی‌که فهمیدم او چقدر دروغگو است.» تسمی چند بار دیگر برگشت و تمساح دروغگو را نگاه کرد؛ و گفت: «حیف شد حالا دیگر نمی‌دانم چه جور تمساحی بشوم.» تتمی گفت: «من می‌خواهم یک تمساح برکه ساز بشوم مثل مادرم...» تسمی گفت: «چه خوب. من هم به تو کمک می‌کنم.» رفتند و رفتند و رفتند. هوا خیلی گرم شده بود آقا فیله وقتی دید آن دو خسته شده‌اند آن‌ها را با خرطومش بلند کرد و روی سرش گذاشت. بعد هم قورباغه و لاک‌پشت را برداشت و روی پشتش گذاشت. وقتی رسیدند. خورشید به وسط آسمان رسیده بود. همه‌ی حیوان‌های برکه‌ی تسمی حالشان بد بود. برکه خشک خشک شده بود. آقا فیله با خرطومش شیپوری زد و همه آب توی خرطومش را روی برکه پاشید. مامان تسمی که پوستش بدجوری آفتاب سوخته شده بود کمی حالش بهتر شد. مامان تمساح زخم‌های او را با برگ‌های خشک بست و او را کمک کرد تا راه بیفتند توی برکه پر بود از بچه قورباغه و لاک‌پشت. آقا فیله آن‌ها را به زور توی خرطومش جا داد. لاک‌پشت و قورباغه پیر هم یک لاک‌پشت و یک قورباغه را روی پشتشان گذاشتند. تتمی و تسمی چند تا «لارو» سنجاقک و چند پروانه تشنه را برداشتند. ولی همین‌که خواستند راه بیفتند سروصدای وحشتناکی بلند شد. آقا فیله فریاد کشید. صبر کنید همه بیایید پیش من. مامان تمساح زود خاله تمساح را پیش آقا فیله آورد. صدای وحشتناک بلند و بلندتر شد. تتمی از مادرش پرسید: «مامان تمساح این صدای چیست!» مامان تمساح گفت: «این صدای پای یک گله گاو وحشی است. آن‌ها دنبال آب می‌گردند همه تشنه هستند خدا کند زیر پای آن‌ها له نشویم.» تتمی دیگر صدای مادرش را نشنید گاوهای وحشی به آنجا رسیدند و صدای وحشتناک پای آن‌ها و گردوخاکی که درست کرده بودند همه‌جا را پر کرد. آقا فیله که خودش را روی زمین انداخته بود همه را توی بغل گرفته بود و با خرطومش روی آن‌ها را پوشانده بود. اگر او نبود همه زیردست و پای گاوهای وحشی له‌شده بودند. وقتی رفتند مامان تمساح با نگرانی پرسید: «آقا فیله شما دیدید که به کدام طرف رفتند.» آقا فیله با غصه سرش را تکان داد و گفت: «آن‌ها دنبال آب می‌گردند... حتماً به‌طرف برکه ما رفتند.» تتمی فریاد زد: «برکه‌ی ما؟ ولی برکه ما زیردست و پای آن‌ها خراب می‌شود. همه‌ی درخت‌های من می‌شکنند. همه‌ی ماهی‌ها می‌میرند. همه‌ی آب برکه را می‌خورند.» مامان تمساح از جا بلند شد و گفت: «خدا کند که این اتفاق نیفتد.»  🐊 🐸🐊 🐊🐸🐊 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قصه_کودکانه 🌼پسر پادشاه و پرنده ی مادر   در روزگاران گذشته درشهر بزرگی پادشاهی زندگی  می کرد او به حیوانات علاقه فراوانی داشت و در قصر خود تعدادی ازآنها را نگه داری می کرد درمیان آنها پرنده ی زیبا و قشنگی بود که پادشاه علاقه فراوانی داشت. از خصوصیات خاص این پرنده سخن گفتن بود او به زبان انسانها حرف می زد و روزها با شاه در قصر صحبت می کرد و او را از تنهایی در می آورد. بعداز مدتی پرنده در لانه خود تخم گذاشت وقتی شاه متوجه شد که بزودی پرنده صاحب بچه می شود، خوشحال شد و گفت:امیدوارم جوجه تو مثل خودت سخنگو باشد و بتواند حرف بزند. پرنده هم از محبت پادشاه تشکر کرد و منتظر ماندند تا جوجه از تخم درآمد. اتفاقا جوجه او هم سخن گو بود و  می توانست حرف بزند. پادشاه خوشحال شد و گفت: این جوجه را به پسر کوچکم هدیه می کنم امیدوارم قدرش رابداند ودرکنار او خوش باشد . روزها گذشت و جوجه کم کم بزرگ شد. پرنده مادر هم هرروز برای آوردن دانه به باغ می رفت و برای جوجه اش غذا می آورد. یک روز که برای آوردن دانه به باغ رفته بود پسر پادشاه که خیلی بی حوصله بود از سرو صدای جوجه خسته شد و سراو داد زد، بس کن چقدر حرف می زنی؟ جوجه بی توجه دوباره شروع به سرو صدا کرد. پسر پادشاه از بی توجهی او ناراحت شد و پاهای جوجه را گرفت و چرخی دور سرش داد و او را به گوشه ای پرتاب کرد، جوجه هم سرش به دیوار خورد و از پا درآمد. پرنده مادر وقتی با دانه از باغ برگشت متوجه موضوع شد و با ناراحتی به طرف پسر پادشاه رفت و در یک چشم پسر پادشاه نوک زد و اورا کور کرد. پادشاه وقتی از موضوع باخبرشد خیلی خیلی ناراحت شد و دستور داد پرنده را بگیرند و نزد او بیاورند تا مجازات شود. پرنده هم به سرعت پرید و روی دیوار بلند قصر نشست و هر کاری کردند پایین نیامد و به پادشاه گفت: تقصیر پسر شما بود. پادشاه برای اینکه پرنده نزد او برگردد به او قول داد که به او آسیب نمی رساند ولی پرنده قبول نکرد و گفت: وقتی پسر شما بزرگ شود ازمن انتقام می گیرد پس تا دیر نشده باید از این قصر بروم تا بتوانم سالم و راحت در گوشه ای به زندگی ادامه دهم و پروازکرد و رفت. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
وضوی پیرمرد.mp3
12.73M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای آموزش وضو توسط امام حسن(ع) و امام حسین به پیرمرد👴🏼 🔵پیامبرخدا(ص) با شادی و هیجان میگفتند: آفرین حسن، پای حسین را بگیر و پیروز بشو.... 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸 عليه السلام امام علی جونمه آیین و ایمونمه امام علی امامه امام شیعیانه ای بچه ی بازیگوش اینو حسابی کن گوش آخرشم بگو علی امام اول و ولی حالا یک دو سه امام اول :علی یار پیمبر : علی ساقی کوثر: علی نور ولایت: علی همسر زهرا: علی قهرمان اولی مولا امام علی دوسش داریم یه عالمه هر چی بگیم بازم کمه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فوت كوزه گري استاد كوزه گري بود كه خيلي با تجربه بود و كوزه هاي لعابي كه مي ساخت خيلي مشتري داشت . شاگردي نزد وي كار مي كرد كه زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي كاري خود را به او ياد داد . شاگرد وقتي تمام كارها را ياد گرفت . شروع به ايراد گرفتن كرد و گفت مزد من كم است . و كم كم زمزمه كرد كه من مي توانم بروم وبراي خودم كارگاهي راه اندازي كنم و كلي فايده ببرم . هرچه استاد كوزه گر از او خواهش كرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا كند و كمي كارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد ، پسرك قبول نكرد و او را دست تنها گذاشت و رفت . شاگرد رفت و كارگاهي راه اندازي كرد وهمانطور كه ياد گرفته بود كاسه ها را ساخت و رنگ كرد و روي آن لعاب داد و در كوره گذاشت . ولي متوجه شد كه رنگ كاسه هاي او مات است و شفاف نيست . دوباره از نو شروع كرد و خاك خوبتر انتخاب كرد و در درست كردن خمير بيشتر دقت كرد و بهترين لعاب را استفاده كرد و آنها را در كوره گذاشت ولي باز هم مشكل قبلي بوجود آمد . شاگرد فهميد كه تمام اسرار كار را ياد نگرفته . نزد استاد رفت و مشكل خود را گفت . و از استاد خواهش كرد كه او را راهنمائي كند . استاد از او پرسيد كه چگونه خاك را آماده مي كند و چگونه لعاب را تهيه مي كند و چگونه آنرا در كوره مي گذارد . شاگرد جواب تمام سوالها را داد . استاد گفت : درست است كه هر شاگردي بايد روزي استاد شود ولي تو مرا بي موقع تنها گذاشتي . بيا يك سال اينجا بمان تا شاگرد تازه هم قدري كار ياد بگيرد و آن وقت من هم تو را راهنمائي خواهم كرد و تو به كارگاه خودت برو . شاگرد قبول كرد يكسال آنجا ماند ولي هر چه دقت كرد متوجه اشتباه خودش نمي شد . يك روز استاد او را صدا زد و گفت بيا بگويم كه چرا كاسه هاي لعابي تو مات است . استاد كنار كوره ايستاد و كاسه ها را گرفت تا در كوره بگذارد به شاگردش گفت چشمهايت را باز كن تا فوت وفن كار را ياد بگيري . استاد هنگام گذاشتن كاسه ها در كوره به آنها چند فوت مي كرد . بعد از او پرسيد : ” فهميدي “ . شاگرد گفت : نه . استاد دوباره يك كاسه ديگر برداشت و چند فوت محكم به آن كرد و گرد وخاكي كه از آن برخاسته بود به شاگرد نشان داد و گفت : اين فوت و فن كار است ، اين كاسه كه چند روز در كارگاه مي ماند پر از گرد و خاك مي شود در كوره اين گرد وخاك با رنگ لعاب مخلوط مي شود و رنگ لعاب را كدر مي كند . وقتي آنرا فوت مي كنيم گرد وغبار پاك مي شود و لعاب خالص پخته مي شود و رنگش شفاف مي شود . حالا پي كارت برو كه همه كارهايت درست بود و فقط همين فوت را كم داشت . اين مثل اشاره به كسي دارد كه بسيار چيزها مي داند ولي از يك چيز مهم آگاهي ندارد . مثلهاي كه به اين موضوع دلالت دارند عبارتند از : فلاني هنوز فوتش را ياد نگرفته اگر كسي فوت اين كار را به ما ياد مي داد خوب بود برو فوت آخري را ياد بگير همه چيز درست است و فقط فوتش مانده. 🏺🏺🏺🏺🏺🏺🏺 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
گنجشک تنها - @mer30tv.mp3
3.94M
گنجشک تنها 😴🥱😴🥱😴🥱😴 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر خورشید خانه 🌸آمد صدای پا 🌱از راه پله ها 🌸یعنی که آمده 🌱بابا کنار ما 🌸وقتی به دست او 🌱در باز می‌شود 🌸یک قصه‌ی قشنگ 🌱آغاز می‌شود 🌸با آن‌که خسته‌است 🌱دستان او پر است 🌸دارد همیشه او 🌱یک ساک پُر به دست 🌸از خنده‌های او 🌱خوشحال می‌شوم 🌸تا اوج آسمان 🌱بی‌بال می‌روم 🌸بابا به چشم من 🌱خورشید خانه است 🌸چشمان او پُر از 🌱مهر و ترانه است 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
خط کش.mp3
14.84M
خط کش آبی☆ موضوع: ناراحتی از دوست با صدای بانو مریم نشیبا💗 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر موشک رویایی 🌸با موشک رؤیایی 🌱دیشب به هوا رفتم 🌸آرام و سبک چون پر 🌱تا باغ فضا رفتم 🌸من هرچه که می‌رفتم 🌱بالاتر و بالاتر 🌸تصویر جهان می‌شد 🌱کوچک‌تر و زیباتر 🌸از پنجره‌ی موشک 🌱می‌شد همه جا را دید 🌸از باغ فضا می‌شد 🌱گل‌های فضایی چید 🌸در حالت بی‌وزنی 🌱مهمان فضا بودم 🌸هر لحظه‌ی زیبایش 🌱با یاد خدا بودم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
تربیت حضرت زهرا(س).mp3
14.23M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢داستان هایی زیبا و شنیدنی از روش تربیت حضرت فاطمه زهرا(س) 🔵امام حسن(ع) از مادرشون پرسیدن: مادر جان چرا بیشتر برای همسایه ها دعا کردی؟🤲🏻 حضرت فاطمه(س) فرمودن: الجار ثم الدار 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ ای گل گلدون سلام 💐 غنچه ی خندون سلام🌹 نعنا و ریحون سلام🌿 نمک نمکدون سلام قند تو قندون سلام کوچولوی شیطون سلام👶 بچه تو خونه سلام یکی و یه دونه سلام👼 چراغ خونه سلام😍 امیدخونه سلام آفتاب ومهتاب  سلام کوچولوی شاداب  سلام👶 قشنگ وزیبا سلام🤗 ماه آسمونا سلام🌙 ماهی دریا  سلام🐠 عسل ومربا سلام🍯 سلام سلام کوچیک و بزرگ نداره 👧👶 آهای آهای بچه ها سلام سلامتی میاره🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
38.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫کلیپ بسیار زیبا حضرت رقیه (س)💔 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دوازده امام من که مسلمان هستم پیرو قرآن هستم دارم دوازده امام به اونا میدم سلام اولی مولا علی چاره ی هر مشکلی بعدی امام حسن امام دوم من سوم حسین شهید مثل ستاره تابید چهارم امام سجاد به بچه ها یاد میداد چطور دعا بخونن خوبی ها رو بدون پنجمی شون بچه ها امام باقر ما ششم امام راستگو امام صادق او بود هفتمی مهربونه امام کاظم اونه بعدی امام رضاست امام هشتم ماست نهم امام جواد بخشنده و پاک نهاد بخون سرود شادی دهم امام هادی یازدهم عسکری ستاره ی دیگری ستاره ی آخرین رهبر اهل زمین نور دل شیعیان مهدی صاحب الزمان💚   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
وفات پیامبر(ص).mp3
12.14M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای وفات پیامبرخدا(ص) و تنها ماندن خانواده امام حسن(ع) 🔵حضرت فاطمه زهرا(س)💚 دست پسراشون حسن و حسین رو میگرفتن و به همراه همسرشون امام علی در خانه🏡 اصحاب میرفتن و بهشون میگفتن.... 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره 110 قرآن کریم:  النصر تعداد آیه: 3 جزء : 30 به نام خداوند رحمتگر مهربان چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد (۱) و ببينى كه مردم دسته‏ دسته در دين خدا درآيند (۲) پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه كه وى همواره توبه‏ پذير است (۳) 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
موشی و باد.mp3
3.85M
☆قصه موش و باد ☆ یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6