eitaa logo
قصه های خوب🌸
4.8هزار دنبال‌کننده
248 عکس
260 ویدیو
1 فایل
﷽ تبلیغ نداریم⛔ قصه خواب ساعت ۲۱/۳۰ 🌷 ادمین👈 @AdmineKhob نماز @Namaz_Khob بازی @BazihayeKhob تربیتی @MadaraneKhob همسرداری @HamsaraneKhob مشاوران @MoshaveraneKhob آشپزی @AshpaziKhoob هنرکده @HonarkadeKhob سوغاتِ خوب @SoghateKhob گلخونه @GolkhoneKhob
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 بچه‌هاجونم؛ امروز سالروز حضور امام رضا علیه السلام در نیشابور و بیان حدیث «سلسلةالذهب» هست. وقتی امام رضا(علیه السلام) رو به خراسان می‌آوردند، توی نیشابور، حدیث‌نویس‌ها جمع شدند و گفتند:‌«ای پسر پیامبر خدا از شهر ما تشریف می‌برید و برای استفاده ما حدیثی بیان نمی‌فرمایید؟» بعد از این تقاضا، حضرت سرشون را از کجاوه بیرون آوردند و فرمودند:«شنیدم از پدرم موسی بن جعفر(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم جعفر بن محمد(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم محمد بن علی(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم علی بن الحسین(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم حسین بن علی(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) که فرمود شنیدم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که فرمود شنیدم از جبرئیل که گفت شنیدم از پروردگار عزّوجلّ فرمود:«کلمه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» دژ و حصار من است. پس هر کس داخل دژ و حصار من شود، از عذاب من ایمن خواهد بود.» وقتی که شتر حضرت حرکت کرد، ایشان با صدای بلند فرمود:«با شروط آن و من خود یکی از آن شروط هستم.» 📣 گل‌های قشنگم؛ این حدیث به حدیث «سلسلة الذهب» یعنی «زنجیره‌ی زرین» معروفه؛ چون زنجیره‌وار همه‌ی امام‌هامون از امام قبل خودشون و از پیامبرمون و ایشون از خداوند بخشنده و مهربان این حدیث رو نقل می‌کنن تا اهمیت «توحید و یکتاپرستی» و «ولایت‌» رو در کنار هم و با هم نشون بدهند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای سفر حاج قاسم به مکه🕋 و مبارزه با اشرار شرق کشور 🔴 رهبر به حاج قاسم گفتن: این کار شما اشتباه بود که بهش امان دادین و بعد دستگیرش⚖ کردین. فورا برید و آزادش کنین... 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔴 آموختن انواع شعر های کودکانه مذهبی یکی از بهترین روش ها برای آشنا کردن کودکان با مضامین و مناسبت های مختلف در دین اسلام است. ✅ شعر کودکانه اذان اتل متل پروانه نشسته روی شانه صدا میاد چه نازه میگه وقت نمازه به این صدا چی میگن میگن اذان اقامه شیطونه ناراحته دنبال یه فرصته میگه آهای مسلمون نماز رو بعدا بخون هر کسی که زرنگه با شیطونه میجنگه نماز چقدر شیرینه اول وقت همینه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
داستان :امانتداری روزی روزگاری یک دختری بود به نام حسنا حسنا یک روز از کتابخانه ی مدرسه شان یک کتاب امانت گرفت سپس مادرش به سارا خبر داد که داریم به پارک میرویم سارا همان کتابش را که امانت گرفته بود را هم همراه خود بردند مادر گفت دوستانت هم آنجا هستند با آنها بازی میکنی کتاب را برندار سارا گوش نکرد و سارا در پارک کتابش را باز کرد داشت میخواند که دوان دوان کنار دوستانش رفت و بازی کرد و کتاب را زیر درخت انداخت باران شروع کرد بارید یکدفعه یاد کتابش افتاد رفت دید کتاب خیس شده و سارا و مادرش به کتاب خانه رفتند و همان کتاب را خریدند و به مدرسه ماجرا را گفت و کتاب را تحویل داد و مدیر مدرسه اورا در صف مدرسه تشویقش کرد . نتیجه میگیریم همیشه راستگو و امانتدار باشیم🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شعر کودکانه😍 🔸️شعر معلم مهربان 🌸تو دفتر نقاشی 🌱عکس یه گل کشیدم 🌸گلی از آن قشنگ‌تر 🌱دور و برم ندیدم 🌸روی گل قشنگم 🌱اسم تو را گذاشتم 🌸اسمی از آن قشنگ‌تر 🌱براش سراغ نداشتم 🌸اسم تو را معلّم 🌱تو را که مهربانی 🌸در باغ علم و ایمان 🌱همیشه باغبانی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🕌 مسجد دویدم و دویدم به مسجدی رسیدم مسجد چقد قشنگه گلهاش چه رنگارنگه صحن و سراش چه زیباس حوضش چقد با صفاس چه گنبد قشنگی با کاشیای رنگی هرکی به مسجد میره اول وضو می گیره میاد از اون مناره بانگ اذون دوباره اذون شده پس بیا وقت نمازه حالا هر کی نماز میخونه همیشه مهربونه با خدا چونکه یاره خدام هواشو داره شادم که مامان بابام میان به مسجد باهام بگو با من یکصدا مسجدو دوس داریم ما 🍃🌺🍃🥀🌴🌾🍃🌺 😍 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✍ شعر دم دمای ظهور 🕊 دم دمای ظهوره 🕊 رهبر ما چه جوره 🕊 سید علی غیوره 🕊 از ظلم و کینه دوره 🕊 روشنگری کارشه 🕊 باعث آرامشه 🕊 حکیم و با عزته 🕊 رهبر این ملته 🕊 از نسل پیغمبره 🕊 دشمن او ابتره 🕊 به لطف او آمریکا 🕊 شسته میشه با ریکا 🕊 شجاعه نمرش بیسته 🕊 دشمنِ صهیونیسته 🕊 لب تر کنه این آقا 🕊 متحد میشه دنیا 🕊 اسرائیل نابود میشه 🕊 آمریکا هم دود میشه 🕊 فلسطین آزاد میشه 🕊 اسلام دلش شاد میشه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
باغبان 🌱 من دوست دارم باغبان باشم در هر زمینی گل بکارم🌸 صدها گل یاس و شقایق آلاله و سنبل بکارم💐 هرجا زمینی خشک و خالیست با دست من آباد گردد🌱 از دیدن گل های زیبا دلهای غمگین شاد گردد🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روباه قدرشناس 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
خاله ریزه و گنج بزرگ👵🏻💰 خاله ریزه گنجی داره گنج بزرگی داره طلایی مثل خورشید نقره ای چون ستاره✨ درش همیشه بازه قفل و کلید نداره هر چی می‌بخشه از اون پُر می‌شه جاش دوباره💗 تو گنج خاله ریزه نه نقره هست، نه طلا توش پُره از محبت مهر و امید و صفا💕💕 گنجی که خاله داره یک دل مهربونه💖 هر کی که دوست خاله است رَمزِشو خوب می‌دونه🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💕💕 داستان کوتاه کودکانه دندان فیل🦷🐘 یک روز یک موش🐭 گرسنه که دنبال غذا میگشت یک فندق در بسته پیدا کرد. هرچقدر سعی کرد با دندونش فندوقو باز کنه نتونست. پوسته ی فندق خیلی سفت و سخت بود و دندان های🦷 کوچیک موش نمیتونست اون رو بشکنه. موش🐭 رو به آسمون کرد و گفت: "خدای مهربون! چرا به من دندونای به این کوچیکی دادی؟ من نمیتونم باهاش فندوقو بشکنم. الان من غذا دارم ولی نمیتونم بخورمش." خدا از توی آسمون بهش جواب داد: "برو توی جنگل 🌳🌳🌳و دندون همه ی حیوون ها رو ببین. دندون هر حیوونی که دوست داشتی رو انتخاب کن تا من همون دندون رو بهت بدم." موش🐭 رفت به جنگل و دندون همه ی حیوون ها رو نگاه کرد. دندون هیچ کدوم رو دوست نداشت. تا اینکه به فیل 🐘رسید و دندون های بزرگش رو دید که از دهنش بیرون بودن. (به دندون های فیل🐘 میگن عاج) پس رو کرد به آسمون و گفت: "خدا جون من دوندون هایی مثل دندون فیل🐘 میخوام." اما فیل🐘 بهش گفت: "نه نه! اینکارو نکن. درسته که دندون های من خیلی بزرگه. ولی عوضش اصلا به درد غذا خوردن نمیخوره چون بیرون دهنمه. اما دندون های🦷 تو با اینکه کوچیکن به درد غدا خوردن میخورن. تازه دندون های من انقد بزرگ و سنگینه که اینور اونور بردنشون خسته میشه برام. تو به این کوچولویی چجوری میخوای با این دندون ها راه بری؟" موش 🐭یکم فکر کرد و بعد گفت: "راست میگی. دندون های من به درد خودم میخوره و دندون های تو به درد خودت میخوره. بهتره که من دندونای 🦷خودمو داشته باشم و ازشون مراقبت کنم و باهاشون فندوق نشکنم." آدم ها هم باید بدونند هر آنچیزی که دارند را دوست داشته باشند سلامتی یکی از مهم ترین دارایی های ماست یکی از سرمایه های آدم ها سلامتی آن هاست پس آدم های سالم ثروتمند 💵💶هستند همه باید مراقب ثروتشان باشند بچه ها شما چه ثروت های دیگری توی زندگی تون می شناسین؟ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای نجات جان پاسدار هایی که توسط اشرار دزدیده شده بودند 🔴 سال ۱۳۷۶ بود که رهبر ما، حاج قاسم سلیمانی رو به عنوان فرمانده سپاه قدس پاسداران انتخاب کردند 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر خدای قهرمان 🌸خدایا برایم سؤال است 🌱چه طوری خدای جهانی؟ 🌸چه طوری تو این‌قدر خوبی؟ 🌱چرا این همه مهربانی؟ 🌸تو گفتی که خورشید پُر نور 🌱از آن دور بر ما بتابد 🌸نگفتی که فقط مال بعضی‌هاست 🌱تو گفتی به هر جا بتابد 🌸به مامان من بچه دادی 🌱که همیشه خوش‌حال باشد 🌸تو بک کار کردی که بابا 🌱پر از زور و باحال باشد 🌸اگر هر کسی کار بد کرد 🌱تو بخشیدی و بد ندیدی 🌸تو هر آنچه توی دنیاست 🌱برای همه آفریدی 🌸تو با این همه کار خوبت 🌱برایم خدا! قهرمانی 🌸چه طوری شبیه تو باشم 🌱به این خوبی و مهربانی؟ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🎲🏵 نون و پنیر و زاغچه🏵🎲 یکی بود یکی نبود. یک روز صبح زود مامان کلاغه رفت کنار رود. کنار رود یه درخت بود.  یک درخت با گردوهای تازه. مامان کلاغه پَر و پَر و پَر زد. به هر کدام از شاخه هایش سر زد. بعد شروع کرد به چیدن گردوها.  مامان کلاغه گفت: یه قارتا، دو قارتا، سه قارتا. فکر کنم برای صبحانه زاغچه کافی باشه. سپس به لانه اش رفت. بَنگ و بَنگ و بَنگ با یک سنگ شروع به شکستن گردوها کرد. بعد هم زاغچه را صدا کرد. مامان کلاغه نان و پنیر و گردو را پیش زاغچه آورد، اما زاغچه صبحانه اش را نخورد. مامان کلاغه گفت: ای قار، ای بی قار! پس حداقل نون و پنیرت را بردار. توی کوله پشتی ات بذار. زاغچه از لانه بیرون رفت. کم کم بقیه جوجه کلاغ ها از توی باغ بیرون آمدند. آن ها هر روز بعد از خوردن صبحانه کنار رودخانه جمع می شدند تا همگی با هم به مدرسه بروند. یکی از جوجه کلاغ ها گفت: ای دوستان، دوست های مهربان موافقید امروز تا مدرسه مسابقه بدهیم؟ همه جوجه کلاغ ها گفتند: بله، کلاغ جان. قار و قار و قار می شمریم سه بار. کلاغی برنده است که زودتر به مدرسهبرسه. کلاغ ها قار و قار و قار تا سه شمردند. بعد شروع به پرواز کردند. اما همان اول مسابقه، زاغچه سرش گیج رفت و توی باغچه افتاد. او از پشت گل ها و درخت ها پرواز کلاغ ها را می دید. از طرف دیگر هم صدای قار و قور شکمش را می شنید. یک دفعه یا نان و پنیر توی کوله اش افتاد. او نان و پنیرش را خورد و به پروازش ادامه داد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قوقولی خان وقت نشناس 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 پاشو پاشو کوچولو 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 👡👞 دکتر کفش👞👡 نصفِ شب، پشت در، توى جا كفشى پُر از سر و صدا بود. هر كس چیزى مى گفت. باید آن را پانسمان كنیم! وسایل پانسمان نداریم! كفش كتانى گفت:«به جاى حرف زدن یك كارى بكنید، دیگر طاقت ندارم، از درد دارم مى میرم » . كفش بابا در حالى كه بى خواب شده بود، گفت :«خوب تقصیر خودت بود كه مواظب نبودى ». كفش كتانى آهى كشید و گفت :من مواظب نبودم یا آن حمید بى فكر؟ آخر او هر چیزى از سنگ و چوب گرفته تا تمام سنگ ریزه هاى توى كوچه را شوت كرد. آى صورتم چه دردى دارد، سوختم!» كفش مامان با آن پاشنه ى بلندش از طبقه بالاى جا كفشى با صداى تَق تَق پایین پرید و گفت: خوب كتانى راست مى گوید، با این دست و آن دست كردن و بهانه گیرى كه مشكل حل نمى شود، بهتر است فكرى بكنید. كفش قهوه اى همان طور كه صورت بخیه شده ا ش را نشان مى داد و احساس رضایت می كرد، گفت :این كه كارى ندارد، كتانى را به كفّاشى می بریم. مرا هم در آنجا تعمیر كردند. دكتر كفش ها آن جاست كفش قهوه اى رو به كتانى كرد و گفت: یک آقاى مهربان آن جاست كه مى تواند به تو كمك كند تا خوب شوى. كتانى لبخند تلخى زد و پرسیدتو آنجا را بلدى؟ كفش قهوه اى جواب داد فکر می کنم چند تا كوچه بالاتر باشد. كنار نانوایى، زیر پله. كفش پاشنه بلند با عجله گفت :خوب حالا با چى برویم كفش مامان به نایلونى كه همیشه كفش ها را با آن به كفّاشى می بردند نگاه كرد و گفت كار، كار نایلون است. نایلون با صداى كفش پاشنه بلند از خواب پرید و گفت : چى؟! به من چه، من كارى نكرده ام ،كفش قهوه اى گفت نترس! باید كفش كتانى را به كفّاشى برسانیم، پوست صورتش پاره شده و خیلى درد مى كشد هنوز حرف كفش قهوه اى تمام نشده بود كه كفش كتانى پرید توى نایلون، بقیه هم آن را كشیدند. كفش قهوه اى جلوجلو رفت تا به كفّاشى رسیدند. نصف شب، چراغ هاى مغازه ى كفّاشى خاموش بود. كفش قهوه اى گفت حالا چکار كنیم. كفش پاشنه بلند گفت :من با كفش خانم صاحب كفّاشى دوست هستم. به تلفن همراهش زنگ مى زنم بعد گوشى را برداشت، زنگ زد و موضوع را گفت. او هم كمى فكر كرد و آن وقت تصمیم گرفت. خود را از پله ها پرت كرد تا محكم به دَر خورد و صدایى بلند شد. از این صدا آقاى كفّاش كنجكاو از اتاق بیرون آمد و در را باز كرد. گفت :چه خبر است؟ چرا نمی گذارید بخوابیم؟ كفش قهو ه اى گفت :سلام آقاى كفّاش، كفش كتانى صورتش زخم برداشته و خیلى درد مى كند، شما را به خدا كمك كنید. آقاى كفّاش كمى فكر كرد و بعد از پله ها بالا رفت و بعد از چند دقیقه با دسته كلیدى برگشت و در مغازه را باز كرد. همه ى كفش ها خوشحال شدند و فریاد شادى كشیدند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6