🌹✨🌹✨🌹✨
✨🌹
🌹
#شعر_قصه
آی قصه قصه قصه............
یه روزآقا خرگوشه
نشسته بود یه گوشه
یک دُمِ گِرد و ریزداشت
دندونای تمیز داشت
هویج می خورد با کاهو
چشمش افتاد به آهو
با همدیگه دویدند
به جنگلی رسیدند
جنگل زیبای سبز
پر از راز و پر از رمز
پشت درخت یه صیاد
نشسته با دل شاد
به فکر کار و بار بود
منتظر شکار بود
شکار کبک و تیهو
میش وگوزن و آهو
شکارچی با یک تفنگ
گلوله زد بنگ و بنگ
آهوه از جاش پرید
خرگوشه خیلی ترسید
هردوتاشون دویدند
به خونه شون رسیدند
نفس راحت کشیدند
آهای آهای شکارچی
گلوله هات تموم شد؟
همش یه جا حروم شد؟
چیزی شکار نکردی؟
پس بهتره برگردی
برگرد برو به خونه
شکارو نکن بهونه
خرگوش و کبک وتیهو
میش وگوزن آهو
زندگی رو دوست دارن
از شکارچی بیزارن
#شعر
🌹
✨🌹
🌹✨🌹
✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐠🐺 گرگ گنده و خِپِله ماهی🐺🐠
گرگ گنده هر بار که لب برکه می رفت و خپله ماهی را می دید، دهنش آب می افتاد. گرگ، هیچ وقت ماهی شکار نکرده بود. هیچ وقت طعم ماهی نچشیده بود؛ چون از آب می ترسید.
روزی از روزها، گرگ گنده، نتوانست چیزی برای خوردن دست و پا کند. رفت سراغ برکه تا هر طور شده، ماهی بگیرد. سرش را کرد توی آب. خپله ماهی تندی لغزید و دور شد. گرگ سرش را از آب بیرون آورد تا نفس بگیرد.
ماهی عصبانی، از توی برکه داد زد: «آهای گرگ بی عُرضه! فکر کردی می توانی من را شکار کنی؟ اگر راست می گویی، بیا من را بگیر!»
گرگ گنده گفت: «می گیرم، خوب هم می گیرم!»
چهار دست و پا به آب زد. ماهی از گرگ فاصله گرفت.گرگ شالاپ دنبالش رفت. خپله ماهی جلوتر رفت. کم کم آب به شکم گرگ رسید. ماهی در جای عمیقی ایستاد. گرگ گنده که دید او ایستاده، خوش حال شد. شیرجه زد وسطبرکه. با کله رفت زیر آّب. خواست نفس بکشد، نتوانست. قُلپ قُلپ آب رفت توی حلقش. وحشت کرد.
کف برکه ایستاد؛ سرش زیر آب بود. داشت خفه می شد. چنگ زد، علف ها و جلبک های سر راهش را گرفت و خودش را لب برکه رساند. شکمش پر از آب شده بود. تند و تند سرفه کرد و آب ها را ریخت بیرون.
هنوز حالش جا نیامده بود که خپله ماهی سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «دیدی، دیدی نتوانستی!» گرگِ خیس، نفس نفس زنان به او زل زد و دیگر به سراغ ماهی نرفت.
#قصه
🐺
🐠🐺
🐺🐠🐺
🐠🐺🐠🐺
🐺🐠🐺🐠🐺
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
#امام_رضا
#شفا_یافتن
🔸🌿🔸🌿🔸
🌸یه سوغاتِ تبرک
برایِ دختر خاله
عروسکِ قشنگی
که خیلیام باحاله
🌿
🌼خریدم اونو واسش
از مشهدِ رضاجان
تا که توو بازیاش او
یاد کنه ازآقاجان
🌿
🌸دختر خالهی نازم
وقتی عروسکو دید
خوشحال شدو با گریه
بغل گرفت و بوسید
🌿
🌼بعدشمیگفتبا لبخند
با تعارف و خوشامد
قبول باشه زیارت
که اومدی زِ مشهد
🌿
🌸اونو گذاشت رو پاهاش
که بود بی حس و حرْکت
میگفت الٰهی خوب شه
به خاطرِ تو برْکت
🌿
🌼گفت که عروسکِ من
کی باشه خوب شه این پا
عروسکم تو آیا
خواستی شفام از آقا؟
🌿
🌸عروسکش رو پاش بود
که کردن اون دو لالا
یهو که بیدار شدن
تکون میخورد هردو پا
🌿
🌼گفت که دیدم توو مشهد
امام رضا شفام داد
باید بِرَم به مشهد
به مسجدِگوهرشاد
🌿
🌸نمازِ شکر بخونم
بعدش برم زیارت
امام رضا فداتشم
که دادی این لیاقت
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فقط برای خودم_صدای اصلی_53691-mc.mp3
12.5M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 فقط برای خودم
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜توت⚜
من میوه ای مفیدم
قرمزم و سفیدم
شیرینم و کمی ریز
بخور منو تند وتیز
راست راستی مثل قندم
به یک تکانی بندم
میوه ی فصل گرما
دوستم دارن بچه ها
#شعر آموزشی
⚜
⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜⚜⚜
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تری تریتاب و تخم مرغ گمشده .pdf
1.89M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌸عنوان: تری تریتاب و تخم مرغ گمشده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لیوان بی دسته_صدای اصلی_440499-mc.mp3
9.69M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 لیوان بی دسته
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌿🍉هندوانه🍉🌿
پوست تنم چه سبزه
آبدارم و با مزه
سرخ دلم همیشه
به غیر ازین نمیشه
با دانه های بسیار
هم شیرین و هم آبدار
مرا بخور نوشجان
ای کودک مهربان
#شعر_آموزشی
🌿
🍉🌿
🌿🍉🌿
🍉🌿🍉🌿
🌿🍉🌿🍉🌿
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌰🐿نی نی و سنجاب کوچولو🐿🌰
چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و می گفت نی نی هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند.
سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کر ده بود. سنجاب کوچولو مدتی رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد. اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد.
بابا سنجابه از راه رسید. سنجاب کوچولو دوید تو بغل بابا . اما بابا خسته بود و حوصله نداشت با سنجاب کوچولو بازی کند. ولی وقتی نشست نی نی سنجابه را بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با نی نی سنجابه .
سنجاب کوچولو ناراحت شد. رفت توی اتاقش و روی تختخوابش خوابید و پتو را روی سرش کشید. مدتی گذشت . مامان سنجابه صدا زد سنجاب کوچولو غذا آماده است بیا.
سنجاب کوچولو جواب نداد.
بابا صدا زد "سنجاب بابا" بیا فندق پلو داریم.
سنجاب کوچولو باز هم جواب نداد.
مامان و بابا آمدند پیش سنجاب کوچولو ولی دیدند سنجاب کوچولو غصه می خورد.
بابا سرفه کرد... اوهوم ...اوهوم...
ولی سنجاب کوچولو تکان نخورد و به بابا نگاه نکرد.
مامان گفت عزیزکم سنجابکم.
لبهای سنجاب کوچولو گریه ای شد چشمهاش پر از آب شد و گفت شما من را دوست ندارید .فقط نی نی را دوست دارید.
مامان و بابا سرشان را انداختند پایین و یک کمی فکر کردند . بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو را گرفتند و از روی تختخوابش بلندش کردند و آن را حسابی تابش دادند. سنجاب کوچولو خنده اش گرفت. مامان و بابا سنجابه، بازهم سنجاب کوچولو را توی هوا تاب دادند. حالا دیگر سنجاب کوچولو بلند بلند می خندید.
یک دفعه، صدای گریه ی نی نی سنجابه بلند شد. مامان و بابا هنوز داشتند با سنجاب کوچولو بازی می کردند. سنجاب کوچولو دلش برای نی نی شان سوخت و گفت مگر صدای گریه ی نی نی را نمی شنوید؟ بیایید برویم ساکتش کنیم.
حالا مامان و بابا و سنجاب کوچولو سه تایی با هم رفتند نی نی سنجابه را ساکت کنند.
#قصه
🐿
🌰🐿
🐿🌰🐿
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
﴿ آشِ دلپذیر ﴾
#اِنَّ_یومَ_الفصلِ_کانَ_میقاتاََ
روز قیامت روز جدا شدن آدمهای نیکوکار از آدمهای ستمکاره
بازی جدا کردن سنگها
از بین لوبیاها
با پاک کردن حبوبات میشه در خانه به اونها مسئولیت داد؛ بچه ها عاشق پاک کردن حبوبات و برنج هستند.
🔸🌿🔸🌿🔸
🌸 یه بازیِ خوب
سنگ و لوبیا
هرچی سنگه رو
زود بکن جدا
🌿
🌼 اسم بازیه
سنگِ ناقلا
امروز خوب وبد
میشوند جدا
🌿
🌸 حالا لوبیا
خیلی تمیزه
آشِ دلپذیر
خیلی لذیذه!
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پولهای سفید و کاغذی_صدای اصلی_440559-mc.mp3
9.06M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
💸 پولهای سفید کاغذی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐜💥مورچه و دوستش💥🐜
مورچه داره می بافه
با نخ زرد و یشمی
برای دوستِ خوبش
یه شالِ گرمِ پشمی
ریخته کنارِ دستش
صد تا کلافِ کاموا
مورچه می گه: «خدایا!
تموم می شه تا فردا؟»
زرافه دوستِ مورچه
فردا می شه سه سالش
هر چی براش می بافه
تموم نمی شه شا لش
#شعر
💥
🐜💥
💥🐜💥
🐜💥🐜💥
💥🐜💥🐜💥
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌿🐮فایده های گاو🐮🌿
توی کوچه ای در یک روستا گردش می کردیم.
گاوی ایستاده بود و با چشم های درشتش به ما نگاه می کرد. من از گاو می ترسیدم.
مامان گفت: « گاو که ترس ندارد.»
بعد شروع کرد به ناز کردن گاو. گاو ما را نگاه می کرد و همین طور یک چیزی می جوید.
گفتم : « مامان دارد آدامس می خورد؟»
مامان خندید و گفت : « نه دارد نشخوار می کند.»
گاو که فهمیده بود ما داریم از او حرف می زنیم، خوشحال شده بود و مرتب دمش را تکان می داد.
مامان از فایده های شیر و گوشت و پوست گاو تعریف می کرد.
من کم کم ترسم ریخت. نمی دانم چطور شد که یک مرتبه هوس کردم ، دم گاو را بکشم.
گاو هم که دردش گرفته بود ، با لگد محکم به من زد و من به هوا پرتاب شدم! مامان نگران به طرفم آمد و گفت : « تا تو باشی حیوان های بی آزار را اذیت نکنی.»
گفتم : « غیر از فایده هائی که گفتی ، بازی فوتبال هم بلد است.»
#قصه_آموزشی
🐮
🌿🐮
🐮🌿🐮
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لونه ی من کجاست؟_صدای اصلی_235813-mc.mp3
10.45M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐌 لونه من کجاست؟
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_ضرب_المثل
🌼معنی ضرب المثل گاو نه من شیرده
این ضرب المثل برای کسی به کار می رود که کار خوبی می کند ولی منت هم می گذارد. این کارش بقیه را ناراحت می کند و اصطلاحا به او می گویند گاو نه من شیرده. یکی از بزرگترین ویژگی انسان های سخاوتمند این است که اگر برای کسی کاری انجام دهند یا به کسی کمک کند هیچ منتی بر آن شخص وارد نمی کنند و فقط برای رضای خدا آن کار را انجام می دهند.
🌸داستان حکایت گاو نه من شیرده
داستانی آورده اند که زن و شوهر روستایی از دار دنیا گاو بزرگ و شیرده ای داشتند که روزی نه مَن به آنها شیر می داد. (معادل ۴۰ سیر و برابر با ۳ کیلوگرم است. البته ممکن است اختلاف داشته باشد.) یعنی تقریبا روزی ۲۷ کیلو می شد از آن شیر دوشید.
قطعا این مقدار شیر، کم نبود و برای این زن و شوهر رضایت بخش بود چرا که می توانستند بخشی از آن را بفروشند یا ماست درست کنند و به هرحال کسب درآمد کنند. اما گاهی وقت ها این گاو شیرده که اسباب رضایت آنها را فراهم می کرد، موقع تمام شدن دوشیدنش عصبانی می شد و با پایش کل نه من شیر را می زد و زمین می ریخت!
قطعا در آن لحظه صاحب گاو از دستش ناراحت می حتی اگر روزهای قبل نه من شیر می داده است! از این ضرب المثل استفاده می کنند که هرگاه خواستی به کسی خوبی کنی حواست به انتهای کار باشد که همه خوبیهایت را اینگونه بر باد ندهی.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خیلی کوچک!خیلی بزرگ.pdf
5.21M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌸عنوان: خیلی کوچک!خیلی بزرگ
🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دانه مگه آب می خوره؟_صدای اصلی_114450-mc.mp3
12.99M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼دانه مگه آب میخوره
🕊کبوتر کوچولو دانه ی خودش را گم کرده بود.
برفی، کبوتر کوچولو خیلی زحمت کشید تا دانه ای بزرگ برای خودش پیدا کند اما آن را گم کرد.
کبوتر کوچولو گریه می کرد و ناراحت بود ...
👆بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
﴿ چیستانِ انار ﴾
🌸🔸🌸🔸🌸
#چیستان
🌸 هزار تا دونه مروارید
🌱 به رنگِ زیبایِ سفید
🌸 یاقوتایِ سرخِ تمیز
🍃 خوشکلوخوشطعم ولذیذ
🌸 دونه به دونه یارِهم
🌱 نشسته در کنارِ هم
🌸 وقتیکهفصلِ سرماست
🍃 رسیده است و زیباست
🌸 این میوهیِ زمستونه
🌱 چشم وچراغِ میدونه
🌸 شیرینداره تُرُشداره
🍃 مَلَسبخوایمیخوشداره
🌸 رسیده وخوشمزه
🌱 هر چی بگی میارزه
🌸 یه میوهیِ بهشتیه
🍃 حالا بگو اسمش چیه؟
پاسخ چیستان
🌸 ای نعمتِ خدایی
🌼 که دلپسندِ مایی
🌸 توو پاییز و زمستون
🌼 فراوونی و ارزون
🌸 انارِ سرخِ تاجداری
🌼 کهصدتاخاصیتداری
🌸 خوشمزهای و آبدار
🌼 خدا تو را نگهدار
🌿
🍃🌿
شاعر:سلمانِ آتشی
#شعر_چیستانی
#انار_سرخ
#یاد_نعمت_خدا
#کودکانه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐜🐜🍄هدیه جشن تولد🍄🐜🐜
مشکی یک مورچه ی سیاه مهربان بود. او با مورچه ی قرمزی به نام سرخک دوست بود. مشکی می خواست به جشن تولد سرخک برود اما نمی دانست چه هدیه ای برای او ببرد. پیش مادرش رفت و به او گفت: « مامان من برای سرخک چی هدیه ببرم؟»
مادرش فکری کرد و گفت: «فکر می کنم اگر یک اسباب بازی برایش ببری خیلی خوشحال شود.»
مشکی نمی دانست چه جور اسباب بازی ای برای سرخک ببرد. تا این که فکری به نظرش رسید. او به باغ رفت و یک دانه ی گُیاهِ گِرد پیدا کرد. دانه را برداشت و آن را شست و تمیز کرد. بعد با گلبرگ های گل سرخ آن را رنگ کرد. حالا او یک توپ کوچولوی قرمز رنگ داشت. مشکی توپ قرمز را به سرخک هدیه داد. سرخک از توپ قرمز خیلی خوشش آمد و از مشکی تشکر کرد. از آن روز به بعد مشکی و سرخک هر روز با هم توپ بازی می کردند و از این بازی لذّت می بردند.
#قصه
🐜
🍄🐜
🐜🍄🐜
🍄🐜🍄🐜
🐜🍄🐜🍄🐜
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قشنگ ترین خانه دنیا_صدای اصلی_55053-mc.mp3
11.57M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🏡 قشنگترین خانه دنیا
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐭⭕️جارو و دم موش⭕️🐭
یه روز توی زمستون
یه موش ناز و شیطون
می خواست که برف پارو کنه
کف خونه شو جارو کنه
اول یه پارو پیدا کرد
برف بومش را پارو کرد
بعدهم دنبال جارو
می گشت این سو و اون سو
توی خونه جارو ندید
رفت از توی بازار خرید
گذاشتش روی شونه ش
تا ببره به لونه ش
یه کمی رفت و خسته شد
از خستگی درمونده شد
گفت جارو خیلی سنگینه
چه جوری باید برم خونه؟
خوبه جارو رو ببندم
به این دم بلندم
روی زمین کشون کشون
می برمش به خونه مون
جارو رو بست به دمبش
اونو کشید و بردش
وقتی رسید به لونه
می خواست بره تو خونه
دید در لونه تنگه
کنار در یه سنگه
موش زرنگ،
از اون در تنگ
رد نمی شد،
جاش میون در نمیشد
رفیق موشه
از یه گوشه
سرک کشید
تا اونو دید
گفت عزیزم
رفیق خوب و تمیزم
چرا دم در هستی؟
جارو به دمبت بستی؟
آخه تپلی، رفیق ناز و کپلی
با این دم و این جارو
نمی تونی بری تو
اومد جارو رو باز کرد
دم موشه رو ناز کرد
گفت حالا فرز و تند و تیز
جارو بکش خیلی تمیز
لونه ات بشه دسته ی گل
صدآفرین موش تپل
موشی فرز وِتند و تیز
جارو کشید خیلی تمیز
لونه ش که شد دسته ی گل
گفت آفرین موش تپل
#ضرب_المثل
"موش تو سوراخ نمی رفت، جارو به دمبش می بست!
🐭
⭕️🐭
🐭⭕️🐭
⭕️🐭⭕️🐭
🐭⭕️🐭⭕️🐭
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐻🍯قصه ی تپل و مپل🍯🐻
خانم و آقای خرس یک دختر و یک پسر داشتند.اسم دخترشان تپل بود و اسم پسرشان مپل.خانم خرسه هر روز خانه را تمیز می کرد،غذا می پخت و لباس می شست.گاهی هم برای خرید به بازار می رفت.آقا خرسه هم به او کمک می کرد اما او بیشتر وقت ها برای آوردن عسل به کوهستان می رفت و گاهی چند روز به خانه نمی آمد.
هروقت می خواست برای آوردن عسل برود،تپل و مپل را صدا می زد و می گفت:«بچه های گلم ، من دارم می روم سرِ کار.شما مواظب مادرتان باشید.در کارهای خانه کمکش کنید و نگذارید زیاد خسته شود.» تپل و مپل می گفتند:«چشم پدرجان.» ولی همین که آقاخرسه می رفت،آن ها هم مشغول بازی می شدند و قولی را که به پدرشان داده بودند، فراموش می کردند.خانم خرسه هم تمام کارهای خانه را به تنهایی انجام می داد.تپل و مپل هم فقط با هم بازی می کردند و از غذاهای خوشمزه ای که مادرشان می پخت می خوردند و می خوابیدند و هیچ کمکی به او نمی کردند.
یک روز وقتی آقاخرسه می خواست به کوه برود گفت که این بار سفرش کمی طول می کشد و او تا چهار روز دیگر به خانه برنمی گردد.او بازهم به تپل و مپل سفارش کرد که مواظب مادرشان باشند و بعد هم خداحافظی کرد و کوزه ی خالی را برداشت تا برود و عسل بیاورد.
تپل و مپل مثل همیشه از خانه بیرون رفتند و مشغول بازی شدند.ظهر که برای خوردن ناهار به خانه برگشتند دیدند که مادرشان بیمار شده و توی رختخواب خوابیده و آه و ناله می کند.ازناهار هم خبری نبود.تپل گفت:«وای چه بدشد!مامان مریض شده.حالا چه کار باید بکنیم؟»
مپل گفت:« من می روم و دکتر را می آورم.تو هم برای مامان سوپ درست کن.»
مپل رفت دنبال دکتر پلنگ که برای تمام دردها داروی گیاهی داشت.تپل هم رفت و سبزی و هویج و شلغم خرید و چون تا آن روز سبزی پاک نکرده بود، با زحمت سبزی ها را پاک کرد و شست و هویج و شلغم ها را هم خرد کرد و توی قابلمه ریخت و روی اجاق گذاشت. چندبار نزدیک بود دست های کوچکش را با آتش اجاق بسوزاند اما او به خاطر مادرش خیلی احتیاط می کرد و چیزی نمی گفت.
دکتر پلنگ و مپل هم آمدند.دکتر پلنگ خانم خرسه را معاینه کرد و گفت:«بچه ها، مادرتان زیاد کارکرده و خسته و بیمار شده است..بگذارید دو سه روزی توی رختخواب بماند و استراحت کند.به او غذاهای مقوی بدهید.او احتیاج به دارو ندارد.»
دکتر پلنگ رفت.خانم خرسه از سوپی که تپل پخته بود خورد و گفت:«به به!چه سوپ خوشمزه ای!دخترم دیگر بزرگ شده و میداند چطوری سوپ بپزد.پسرم هم می داند که وقتی مامانش مریضه،باید برایش دکتر بیاورد.آفرین به شما دوتا بچه ی تپل و مپل خودم!»
خانم خرسه سه روز تمام در رختخواب خوابید و استراحت کرد.تپل و مپل هم تمام کارهای او را با هم انجام می دادند.غذا می پختند،جارو می کردند،ظرف و لباس می شستند.خرید می کردند و به گلهای باغچه آب می دادند.وقتی هم کاری نداشتند، آرام و بی سرو صدا با هم بازی می کردند.
صبح روز چهارم آقاخرسه با یک کوزه ی بزرگ عسل از راه رسید.خانم خرسه ازرختخواب بیرون آمد.به آقاخرسه سلام کرد و گفت:«نمی دانی در این چندروزی که نبودی،تپل و مپل چقدر بزرگ شده اند!»
آقاخرسه کوزه ی عسل را در گوشه ای گذاشت و پرسید:«چطور؟مگر چه اتفاقی افتاده؟» خانم خرسه برای او همه چیز را تعریف کرد.
آقاخرسه به سراغ تپل و مپل که توی حیاط به گل ها آب می دادند رفت و آنها را بوسید و گفت:«بچه ها،مادرتان گفت که شما چقدر زحمت کشیدید و از او مراقبت کردید تا حالش خوب شد.آفرین به شما بچه های گلم.من برای شما یک جایزه دارم.»
تپل و مپل با خوشحالی پرسیدند:« چه جایزه ای پدرجان؟»آقاخرسه جواب داد:«دفعه ی بعد که خواستم به کوه بروم شما را هم با خودم می برم تا یادبگیرید که چطور عسل جمع کنید.»
تپل و مپل خیلی خوشحال شدند،آنها از آقا خرسه تشکرکردند و رفتند تا کمی بازی کنند .
🐻
🍯🐻
🐻🍯🐻
🍯🐻🍯🐻
🐻🍯🐻🍯🐻
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مداد رنگی ها_صدای اصلی_55064-mc.mp3
13.55M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
✏️ مداد رنگی ها
🌸توی جعبه کوچک مداد رنگی ها شش رنگ کنار هم قرار داشتند. آبی، قرمز، سبز، زرد، صورتی و نارنجی.
یک روز مداد رنگی ها تصمیم گرفتند که با هم نقاشی بکشند بنابراین همه با هم بیرون آمدند و دست بکار شدند تا نقاشی بکشند. اما نقاشی عجیب و غریب بود و انگار چیزی کم داشت.
👆بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
🌵🐍مار🐍🌵
مار اومد و مار اومد
صدای فش فش اومد
این مار خوش خط و خال
می لغزه روی پامچال
می خنده روی زمین
میکنه جایی کمین
می جهد روی شکار
می گیره اونو یکبار
مار اومد و مار اومد
صدای فش فش اومد
#شعر_آموزشی
🐍
🌵🐍
🐍🌵🐍
🌵🐍🌵🐍
🐍🌵🐍🌵🐍
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
✨⭐️سفره صبحانه⭐️✨
سبزی خوردن توی سفره نشسته بود. منتظر دوستانش بود. گفت.. سبزی خوردن که بی نان نمیشه.
سفره گفت صبر کن الان می آید. سبزی خوردن منتظر شد پنیر آمد و گفت پنیر وسبزی که بی نان نمیشه سفره گفت یک کم دیگر صبر کنید الان می آید سبزی خوردن و پنیر صبر کردند
گوجه فرنگی آمد و گفت :گوجه فرنگی و پنیر و سبزی که بی نان نمیشه
سفره گفت : یک کم دیگه صبر کنید الان می آید . همه صبر کردند ، اما نیامد که نیامد.
گوجه فرنگی و پنیر و سبزی خوردن خیلی خسته شدند و همان جا توی سفره ، خوابشان برد.
که بک هو صدای ول وله ای توی سفره بلند شد. همه از خواب بیدار شدند.
توی سفره یک بابا نان بود، یک مامان نان. با یک عالمه نان های قد و نیم قد. بابا نان و مامان نان بیا یک عالمه نان ریز میزه آمدند.
حالا سفره پر از نان شده بود.
گوجه فرنگی و پنیر و سبزی خوردن همه بودند.. همه دور سفره جمع شدند. خوردند و خندیدند
#قصه
✨
⭐️✨
✨⭐️✨
⭐️✨⭐️✨
✨⭐️✨⭐️✨
⭐️✨⭐️✨⭐️✨
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
﴿ مسئولیتپذیری کودکان ﴾
در روضهی امامحسین
علیهالسلام
🌸🔸🌸🔸🌸
🌸عشقِ حسینِ زهرا
🍃ما رو به کار واداشته
🌸هرکدوم از ماها رو
🌱مسئولِ کار گذاشته
🌸علی همیشه نصبِ
🍃پارچه رو دوسمیداره
🌸فاطمه پیشِ مهمون
🌱قندونه رو میاره
🌸مسئولِ پخشِحلوا
🍃زهرایِ باحجابه
🌸نجمه توو کارِ پخش
🌱آبِ یخ و گلابه
🌸مهدی توو روضه امّا
🍃کتاب دعا رو میده
🌸عاطفه رویِ میزش
🌱پذیرایی رو چیده
🌸منم برایِ روضه
🍃استکانا رو چیدم
🌸برایِ بچهها هم
🌱با سینی چایی میدم
🌸مامانمیگهکهاینچای
🍃تبَرُّکه عزیزم
🌸منم یه چایِ دِبشو
🌱خودم واسَش میریزم
🌸خدمتِ تویِ روضه
🍃بزرگترین نعمته
🌸کارِ برایِ حضرت
🌱سعادت و عزَّته
🌸بگم شبِ آخری
🍃چه اتفاقی افتاد
🌸امام به هریک ازما
🌱بلیطِ کربلا داد
🌸خداروشکر اربعین
🍃عازمِ کربلاییم
🌸خیلی سپاسگزارِ
🌱محبتِ خداییم
🌸ما خادمِ حسینیم
🍃تو هر کجا که باشیم
🌸میخوایم توو موکبا هم
🌱خادمِ آقا باشیم
🌸🌼🍃🌼🌸
#شعر_کودکانه
#خدمت_کودکان_در_روضه
#پذیرایی_در_روضه
#مسئولیتپذیری_کودکان
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍊رنگ نارنجی🍊
به پرتقال نگاه کن
برنگ نارنجیه
چند تا سیب و پرتقال
تو دامن آبجیه
#شعر_آموزشی
🍊
🍊🍊
🍊🍊🍊
🍊🍊🍊🍊
🍊🍊🍊🍊🍊
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_نوستالژیک پروفسور بالتازار👆👆👆
🍊
🍊🍊
🍊🍊🍊
🍊🍊🍊🍊
🍊🍊🍊🍊🍊
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فندق و نارگیل_-کانال قصه های کودکانه.mp3
11.41M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🥥فندق و نارگیل
یک درخت نارگیل و یک درخت فندق کنار هم بودند، یک روز یک فندق و یک نارگیل از درخت افتادند و قل خوردند تا بهم رسیدند.
نارگیل فکر می کرد که فندق یک نارگیل کوچک است و فندق هم فکر می کرد که نارگیل یک فندق بزرگ است. همان موقع یک گردو سر و صدای آنها را شنید و برای میانجی گری به کمک آنها آمد.
👆بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍇رنگ بنفش🍇
بهار با خود میاره
تو باغچه ها بنفشه
با رنگ زیبای خود
بنفشه می درخشه
#شعر_آموزشی
🍇
🍇🍇
🍇🍇🍇
🍇🍇🍇🍇
🍇🍇🍇🍇🍇
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4