eitaa logo
قصه های کودکانه
34.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 امام رضا علیه‌السلام: هرکس می خواهد در همه زمستان از سرما خوردگی در امان بماند، هر روز، سه لقمه عسل بخورد. 📚 منبع : طب الإمام الرضا (ع) ، ص ۳۷ . بحارالانوار، ج۶۲، ص ۳۲۴ . دانشنامه احادیث پزشکی ج۲، ص:۴۰۴ 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
چی مال کیه؟ مهسا صبحانه اش را خورد. کنار پدر نشست. پدر دستی سر او کشید و گفت:«مسواک زدی دخترم؟» مهسا بلند شد و گفت:« نه یادم رفت! الان می‌زنم» به سمت روشویی رفت. توی جا مسواکی چندتا مسواک بود. کمی فکر کرد. مسواک آبی بزرگ بود. مهسا رنگ آبی را خیلی دوست داشت. مسواک آبی را برداشت، خواست دندانش را با آن مسواک بزند. مسواک قرمز را که گل زیبایی رویش بود دید. مسواک آبی را سر جایش گذاشت. مسواک قرمز را برداشت؛ مسواک قرمز هم کمی بزرگ بود، اما مهسا گل زیبایش را دوست داشت. می‌خواست با آن مسواک بزند، که چشمش به مسواک زرد افتاد. مسواک زرد شبیه یک زرافه بود. مهسا مسواک قرمز را سر جایش گذاشت. میخواست با مسواک زرافه ای مسواک بزند که صدای عرفان را از پشت در روشویی شنید:«مهسا لطفا مسواک من را بده می‌خواهم مسواک بزنم» مهسا نگاهی به مسواک ها کرد. مسواک صورتی رنگِ توی جامسواکی را برداشت، در را باز کرد. مسواک صورتی را به طرف عرفان گرفت. عرفان با چشمان گرد پرسید:«چرا مسواک خودت را به من میدهی؟ مسواک من زرد است!» مهسا نگاهی به مسواک هایی که توی دستش بود کرد. مسواک زرافه ای را عقب برد:«میشه من با این مسواک بزنم؟ امروز تو با مسواک صورتی من مسواک بزن!» عرفان خندید:« معلوم است که نمی‌شود! مسواک یک وسیله شخصی است، نباید به کسی داد!» مهسا لبهایش را جمع کرد، چشمانش پر از اشک شد. پدر که حرف‌های بچه‌ها را شنیده بود آمد به مهسا گفت:« ما هر سه ماه یکبار باید مسواک مان را عوض کنیم. دفعه ی بعد یک مسواک زرافه ای برایت می خرم» مهسا خندید.مسواک عرفان را داد و با مسواک صورتی دندانش را مسواک زد. سراغ جاحوله ای رفت. نگاهی به حوله ها کرد. حوله ی صورتی اش را برداشت و با خودش گفت:« این حوله ی من است، مامان گفته حوله یک وسیله شخصی است» دست و صورتش را که خشک کرد، مشغول تماشای تلویزیون شد. پدر برای مهسا و عرفان آب پرتقال آورد. مهسا لیوان آب پرتقال را برداشت، اما موقع نشستن روی مبل مقداری از آب پرتقال روی لباسش ریخت. چشمانش پر از اشک شد و گفت:«مادر کی می رسد؟ من مادرم را می خواهم!» عرفان لبخندی زد و گفت:« این که گریه ندارد بیا برویم لباست را عوض کنیم» پدر دست مهسا را گرفت و رو به عرفان گفت:« نه پسرم خودم این کار را می کنم من و مادرم فقط اجازه داریم لباس های شما را عوض کنیم آن هم توی اتاق» عرفان دستش را روی چانه اش گذاشت، انگار چیزی یادش آمده باشد. سر جایش نشست و گفت:« بله، بله بدن ما هم شخصی است» پدر و مهسا به اتاق رفتند. لباس مهسا را عوض کردند. وقتی از اتاق بیرون آمدند صدای زنگ را شنیدند، مهسا دوید:«آخ جان مادرم آمد» عرفان در را باز کرد. مادر سبد خرید را روی میز گذاشت. مهسا توی بغل مادر گفت:« مادر برایم چیزی خریدی؟» مادر مهسا را بوسید، یک شانه ی صورتی از توی کیفش بیرون آورد و گفت:«بله دخترم، برایت یک شانه ی زیبا خریدم» مهسا شانه را گرفت و گفت:«خیلی ممنونم مادر، اما من از وقتی شانه ام شکست از شانه ی شما استفاده می کنم!» عرفان جلو آمد و گفت:« شانه هم یک وسیله شخصی است» مهسا لپهایش را پر باد کرد و گفت:« من امروز همه وسایل شخصی را یاد گرفتم» 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غذاهای جورواجور_صدای اصلی_52007-mc.mp3
12.82M
🌼 غذاهای جورواجور 🌳توی یک جنگل 🐁موش کوچولوی بازیگوشی بود که هر روز دوست های جدیدی پیدا می کرد. مادر هر روز صبح برای 🐁موش کوچولو 🧀پنیر می آورد اما یک روز مادر برای صبحانه به جای پنیر به موش کوچولو گردو داد. اما موش کوچولو دوست داشت فقط 🧀پنیر بخورد. موش کوچولو بعد از خوردن صبحانه با دوستانش در مورد غذاهای مختلف صبحت کرد تا بداند چرا همه باید غذاهای مختلف بخورند. 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید... 🍃کانال قصه های تربیتی کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃 اولین کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ پدربزرگ، مادربزرگ ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸پدربزرگ مادر بزرگ 🌱قربونتون برم من 🌸فدای اون قلبِ پر از 🌱صفایتون بشم من 🌼🍃 🌸سالِ نویِ قشنگتون 🌱 بهارتون مبارک 🌸مهر و محبتایِ بی... 🌱شمارتون مبارک 🌸🍃 🌸خوبوخوش و سلامتین؟ 🌱الهی زنده باشین 🌸الهی با ما بچه‌ها 🌱تو باغِ خنده باشین 🌼🍃 باغبون‌ِباغ‌خونه‌مون‌شمایین چشموچراغ‌ِخونه‌مون‌شمایین 🌸🍃 🌸سایه‌ی پُر مهرِ شما 🌱بمونه بـر ســرِ مــا 🌸دعایِ خیرتون باشه 🌱همــیشه یــاورِ مــا 🌼🍃 🌸وقتی‌شما باما باشین 🌱تمام‌ِ سال‌ بهاره 🌸بدونِ دیدنایی‌تون 🌱بهار صفا نداره 🌸🍃 🌸خدایِ‌ مهربون‌ میگه 🌱سلام‌ کنیم همیشه 🌸ادب رو در حضورتون 🌱تمام کنیم همیشه 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱داستان رشد دانه سالها پیش، کشاورزی، یک کیسه ی بزرگ بذر را برای فروش به شهر می برد. ناگهان چرخ گاری به یک سنگ بزرگ برخورد کرد و یکی از دانه های توی کیسه روی زمین خشک و گرم افتاد. دانه ترسید و پیش خودش گفت: من فقط زیر خاک در امان هستم. گاوی که از آنجا عبور می کرد پایش را روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد. دانه گفت: من تشنه هستم، من به کمی آب برای رشد و بزرگ شدن احتیاج دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد. صبح روز بعد دانه یک جوانه کوچولوی سبز درآورد. جوانه تمام روز زیر نور خورشید نشست و قدش بلند و بلندتر شد. روز بعد اولین برگش درآمد. این برگ کمک کرد تا نور خورشید بیشتری را بگیرد و بزرگتر شود. یک روز غروب، پرنده ای گرسنه خواست آن را بخورد . اما ریشه های دانه آن را محکم در خاک نگه داشتند. سالها گذشت و دانه آب باران زیادی خورد و مدتهای زیادی در زیر نور خورشید نشست تا اینکه در ابتدا تبدیل به یک درخت کوچک شد و بعد به درخت بزرگی تبدیل شد. حالا وقتی شما به کوه و دشت می روید. درخت قوی و بزرگی را می بینید که خودش دانه های بسیاری دارد. ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸شعر 🔶روز درختکاری وتشکر از اداره منابع طبیعی 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 چه خوبه ماهِ اسفند 🍃 ما هم درخت بکاریم 🌼 با کندنِ یه چاله 🌱 توو اون‌ نهال بذاریم 🌸🍃 🌸 درختِ میوه خوبه 🍃 اگرچه داره سـختی 🌼 بکاریمش‌با شادی 🌱 مـانند هــر درخــتـی 🌸🌱 🌸 درختِ سبز وخرم 🍃 صفا میده هوا رو 🌼 وقتی میاره میوه 🌱 شادمیکنه دلا رو 🌸🍃 🌸 منابعِ طبیعی 🍃 دوسِت‌داریم همیشه 🌼 بدونِ همتِ تو 🌱 ایران بهشت نمیشه 🌸🌱 🌸 سپاسگزاریم ازتو 🍃 چونکه میدی به ملت 🌼 درختای مفیدی 🌱 که‌شاد بِشه‌طبیعت 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعرسلمان آتشی در انتشار این شعر با هم سهیم باشیم🔶 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
طوطی و بازرگان.mp3
41.62M
🌸 طوطی و بازرگان 🌼از قصه های مثنوی معنوی 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿حفظ طبیعت و جنگلها﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸من‌جنگلم‌سبزو قشنگ 🌱پــر از گــلایِ رنـــگارنگ 🌸اگر نـبود درخـــتِ ســبـز 🌱میشد نفسها تنگِ تنگ 🌸🍃 🌸اگـــر نـبــاشــــه جـــــنگـلی 🌱زندگیا چه‌سخت میشه 🌸وقتیکه‌ اکـسـیـژن بـــاشه 🌱خیالا تختِ‌تخت میشه 🌸🍃 🌸هرکی کنارِ یک درخت 🌱تو جـنگل آتیش مـیاره 🌸داغِ بــــزرگـــی بــــر دلِ 🌱طـــبیعتِ پــاک میــذاره 🌸🍃 🌸بی احتیاطی بچه ها 🌱خطر داره ضرر داره 🌸ممکنه که ما جنگـلا 🌱رو از رو دنــیـــا برداره 🌸🍃 🌸یــه ذره آتیـشِ ذغــــــال 🌱کرده طــبیـعتـی خــراب 🌸گاهی حریفش نمیشه 🌱هزار هزار تا تـانـکِ آب 🌸🍃 🌸ذغــالِ داغــو بچه ها 🌱توو جنگــلا جــا نذارین 🌸یا آب رو آتش بپاشین 🌱یا زیـــرِ خــاکش بـبریـن 🌸🍃 🌸هر‌وقت‌میاین سراغِ من 🌱یـه بــذرِ خــوبی بــکـاریـــن 🌸بــــــرای دیـــدنـــش بـــــــازم 🌱دوبــاره تشـــریف بـیاریـن 🍃شاعر : سلمان آتشی ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه