eitaa logo
قصه های کودکانه
33هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
869 ویدیو
303 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
از مدرسه سرخ پوستها.pdf
135.5K
🌼پی دی اف 🌼عنوان: از مدرسه سرخ پوستها 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
راستگویی.pdf
154.4K
🌼پی دی اف 🌼عنوان: راستگویی 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
(ع) مامون سوار بر اسب بود.همراهانش دنبال او به طرف شکار گاه می رفتند. مردم از لای در و دریچه خانه مامون و همراهانش را نگاه می کردند. بعضی ها هم با شیرینی و شربت از آن ها پذیرایی می کردند. ماموران راه را برای مامون باز می کردند تا راحت از کوچه ها بگذرد. مامون هم با غرور به مردم نگاه می کردند و از تعظیم و احترام آن ها لذت می برد. آن ها همین طور که از کوچه ها می گذشتند به کوچه پهنی رسیدند. چند تا از بچه محل توی کوچه بازی می کردند در میان آن ها امام جواد(ع) هم بود. صدای اسب و ماموران به گوش بچه ها خورد. یکی از بچه ها با ترس گفت: وای خلیفه، خلیفه دارد می آید. چند مامور که جلوتر از خلیفه بودند خودشان را به بچه ها رساندند. بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند اما جواد بدون ترس سر جای خود ایستاد. مامون با تعجب به کودکی که سر جایش ایستاده بود نگاه کرد جلو رفت و همان طور که سوار بر اسب بود پرسید: تو چرا با دیگران فرار نکردی؟🐎 امام جواد(ع) با اعتماد به نفس گفت: من که اهی نکرده ام که لازم باشد فرار کنم. با این حرف جواد، روی پیشانی مامون چند خط افتاد. ابروهایش از خشم گره خورد و سرش را پایین انداخت و گفت: خواب امام جواد(ع) گفت: راه تنگ نبود که با فرار خود راه را برای تو باز کنم. از هر کجا که می خواهی می توانی بروی. مامون خلیفه بود و آدم ها ازاو حساب می بردند. حالا برای اولین بار کودکی جلوی او ایستاده بود و با شجاعت حرف می زد. با تعجب پرسید: تو کیستی؟ امام جواد(ع) گفت: من محمد پسر علی پسر موسی ابن جعفر پسر محمد پسر علی علیه السلام هستم. 🌸🖤🍃🌼🍃🖤🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🌸قصه مهربان 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🍃 طوطی چهلم 🍃 قسمت اول: یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود. پسری بود که با مادرش زندگی می کرد. او به کوه و دشت می رفت و دامش را پهن می کرد تا پرنده بگیرد... پسر قصه ما هر روز به دنبال شکار پرنده ها می رفت و بعد آن را به بازار می برد و می فروخت. یک روز آخرهای زمستان، رفت تو دامنه ی کوه. برف روی زمین را زد کنار و یک مشت دانه پاشید. بعد دامش را پهن کرد و رفت پشت سنگی قایم شد. او صبر کرد و صبر کرد تا خوابش برد. همین موقع چهل طوطی از بالا، دانه ها را دیدند. تندی به طرف زمین آمدند و بنا کردند به خوردن که توی تور گیر کردند. یکی گفت: «باید از اول می فهمیدیم این همه دانه، بی خودی این جا نریخته!» طوطی ها خودشان را لعنت می کردند و بال بال می زدند تا خلاص بشوند. اما پا و بالشان بیش تر گیر می کرد. یکی گفت: «جیغ و داد و پر و بال زدن مشکل را حل نمی کند. باید فکر چاره باشیم.» طوطی ها آرام شدند و رفتند تو فکر، یک دفعه یکی از آن ها گفت: «فهمیدم چه کار کنیم.» همه گفتند: «چه کار؟» طوطی گفت: «مرده ی ما به درد شکارچی نمی خورد. بیاید خودمان را به مردن بزنیم، تا فکر کند مرده ایم و بیندازدمان دور.» آن ها قبول کردند و بی حرکت شدند. چند دقیقه ای گذشت و پسر از خواب بیدار شد. به تله نگاه کرد و دید یک عالمه طوطی قشنگ توی تور است. بدو رفت طرف پرنده ها. اما دید آن ها مرده اند. خیلی ناراحت شد. اما نمی توانست کاری بکند. برای همین لاشه شان را یکی یکی از لای نخ های تور درآورد و انداخت دور تا رسید به طوطی چهلم. او می خواست پرنده را دربیاورد که دید طوطی ها پرزدند و رفتند تو آسمان. پسر که باورش نمی شد گول خورده از تعجب دهانش باز ماند. از این طرف که پرنده ها فکر کرده بودند همه شان آزاد شده اند پر زدند به آسمان. آن وقت پسر طوطی چلهم را برداشت و رفت خانه. او پول سی و نه طوطی سبز قشنگ را از دست داده بود برای همین پرنده را با احتیاط گذاشت تو قفس. طوطی که اوضاع را این طوری دید زد زیر گریه و به حرف آمد و گفت: «مرا نفروش. آزادم کن تا بروم خانه. چون عروسی دخترمه. بعد عروسی بر می گردم.» پسر گفت: «با آن بلایی که دوستات سرم آوردند دیگه حرف تو را باور نمی کنم.» طوطی گفت: «قول می دم بعد از سه روز برگردم. اگر مرا بفروشی میندازنم تو قفس و تا آخر عمر گرفتار می شوم. اما اگر آزادم کنی می روم و دست پر برمی گردم.» خلاصه آن قدر التماس کرد که شکارچی دلش به رحم آمد. مادرش گفت: «به قول حیوانات اعتماد نکن. آن ها برای نجات جانشان هر کاری می کنند.» اما او به حرف مادر گوش نکرد و طوطی را آزاد کرد. این داستان ادامه دارد... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ 🍃 طوطی چهلم 🍃 قسمت دوم داستان را تا جایی ادامه دادیم که پسری برای گرفتن پرنده به کوه و دشت رفت در این حین چهل طوطی به دام گرفتار شدند که 39 عددآن ها فرار کردند و یک طوطی باقی ماند که به پسر قول داد تا سه روز دیگر بر می گردد تا این که... سه روز گذشت. مادر همش غر می زد و می گفت: «من باتجربه ام و حیوانات را خوب می شناسم. پرنده هیچ وقت بر نمی گردد. پسر چیزی نمی گفت. تا غروب شد. وقتی دید خبری از پرنده نیست، با خودش گفت: مادرم راست می گفت من زودبارو و خنگم. اما همین موقع چشمش به سیاهی کوچکی افتاد که از آسمان آمد پایین و شد طوطی سبز. پرنده نشست لب پنجره و دانه ای را از نوکش انداخت رو درگاهی. بعد گفت: دیر نکردم که؟ پسر با خوشحالی گفت نه سروقت آمدی. بعد داد زد مادر بیا طوطی ام برگشته. پرنده گفت: این دانه ی درخت جوانی و زندگی است. آن را بکار تا سبز شود و میوه بدهد. بعد هر کس از آن بخورد جوان می ماند. هرکس هم پیر و مریض باشد جوان و سالم می شود. پسرک دانه را تو خاک باغچه کاشت و آبش داد. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که نهالی از خاک بیرون آمد و بلند شد. از آن طرف، پیرمرد همسایه که همه چیز را دیده و شنیده بود، رفت تو آبادی و خبر درخت را به همه گفت. مردم هم خیلی خوشحال شدند. مردی گفت این پسر از اول هم خیرخواه بود. زنی گفت معلوم بود یک روز کار بزرگی می کند. یکی از پسرهای آبادی با شنیدن این حرف ها حسابی حسودی اش شد. زهر ریخت تو آب و خودش را رساند به خانه پسر شکارچی . بعد از دیوار بالا رفت و پرید تو حیاط. آن وقت زهر آب را ریخت پای درخت و فرار کرد. درخت، شبانه بزرگ و بزرگ شد و میوه داد. صبح زود پیرمرد همسایه آمد و یکی از میوه ها را کند و خورد. اما همان جا افتاد و مرد. خبر میوه خوردن و مردن پیرمرد به گوش اهالی رسید. مردم ناراحت شدند و با پسر و مادر قهر کردند. مادر گفت دیدی گفتم نباید به حیوانات اعتماد کنی! پسر که خیلی ناراحت شده بود رفت پیش طوطی و با عصبانیت گفت: مزد خوبی من این بود؟! طوطی زد زیر گریه و گفت به خدا من دانه درخت زندگی را به تو دادم. پسر گفت این که دانه درخت مردگی بود. بعد طوطی را انداخت تو قفس و برد تو پستوی تاریک. مدتی گذشت و زهر درخت از بین رفت، اما کسی جرئت نمی کرد به آن نزدیک بشود. برای همین میوه های رسیده آن می افتادند زمین و خشک می شدند. یک روز پیرمرد و پیرزنی که از مریضی و لاجونی خسته شده بودند رفتند تا از میوه درخت بخورند تا امتحانش کنن. همین که میوه ای خوردند جوان و سر حال شدند خبر جوانی آن ها به گوش همه رسید. مردم از پیر و مریض و جوان و سالم به خانه پسر آمدند و از میوه درخت خوردند. جوان و سرحال شدند. پسر که دید طوطی راست گفته بود، از کار خودش پشیمان شد و رفت طوطی را آزاد کرد. پایان... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🌸نیما پسر دانا 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گربه های گرسنه.pdf
198.9K
🌼پی دی اف 🌼عنوان: گربه های گرسنه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🌸مشکل سطل آشغال 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یه روز خـوب یه حس خـوب 🌼 یه تـن سالم یه روح آرام و بـزرگ آرزوی قلبی من براى ما🌼 دوشنبه تـون شـاد و سرشـار از زیـبـایی🌼 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ 🌿💭کلاغِ نرسیده💭🌿 شب شد. قصه گوها آخر قصه شان گفتند: قصه ما به سر رسید، کلاغه به خانه اش نرسید. اما کلاغه می خواست به خانه برسد. باید یک نفر را پیدا می کرد تا قصه بگوید. ماه توی آسمان بود. کلاغه پرید روی درخت کاج. گفت: آهای ماه! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه. ماه گفت: هیس! آن موقع که برای ستاره ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو پیش یکی دیگر برایت قصه بگوید. کلاغه رفت روی تیر چراغ برق. گفت: آهای چراغ! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه. چراغ برق گفت: هیس! آن موقع که برای شاپرک ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو، یکی دیگر برایت قصه بگوید. کلاغه پر زد. رفت روی یک گهواره. کلاغه گفت: آهای گهواره! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه. گهواره گفت: هیس! آن موقع که برای بچه قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو پیش یکی دیگر تا برایت قصه بگوید. کلاغ از این طرف به آن طرف رفت. هیچ کس برایش قصه نگفت. خسته و غمگین نشست لب یک پنجره. یک مداد پشت پنجره بود. مداد گفت: آهای کلاغه! یک قصه بگو من بنویسم. کلاغه گفت: من خودم، دربه در دنبال یکی می گردم برایم قصه بگوید. یک قصه که به سر نرسد. مداد گفت: اما همه قصه ها به سر می رسند. کلاغه گفت: من چه کار کنم؟ من هم می خواهم به خانه برسم. مداد با خوشحالی گفت: قصه ام را پیدا کردم! قصه کلاغی که به خانه اش نرسید! کلاغه گرد گرد نگاهش کرد. مداد گفت: همین جا بمان، قصه ات را بگو، من بنویسم. شروع کرد به نوشتن: یکی بود، یکی نبود. شب شد. هممه قصه ها به سر رسیدند؛ اما کلاغه می خواست به خانه اش برسد. مداد گفت: بقیه اش را بگو! کلاغ بِر بِر نگاهش کرد. یک دفعه فکری به کله اش زد؛ چنگی زد و قصه را از نوک مداد قاپید. تندی پرید. مداد داد زد: آهای کجا؟! برگرد! این جوری قصه من به سر نمی رسد! کلاغه همان طور که می پرید، گفت: عوضش من به خانه ام می رسم. و رفت به خانه اش رسید. 💭 🌿💭 💭🌿💭 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماشین را نگه دار.pdf
128.7K
🌼پی دی اف 🌼عنوان:ماشین را نگه دار 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿کتاب نهج البلاغه﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸آیه‌ی انًَما میگه 🌱علی امام و ولیَه 🌸نهج‌البلاغه را ببین 🌱کتابِ مولا علیَه 🌸🍃 🌸برای هر سؤالِ‌مون 🌱جوابِ تازه میاره 🌸راهِ بهشتو خیلی خوب 🌱به پیشِ پامون میذاره 🌸🍃 🌸کتابِ مولا علی رو 🌱کنارِ قرآن میذارن 🌸مثلِ برادر اسمشو 🌱همراهِ قرآن میارن 🌸🍃 🌸هرکی با این کتاب باشه 🌱دنیا و آخرت داره 🌸چه‌خوبه‌این‌کتاب‌رو دوست 🌱هِدیه واسه‌دوست‌بیاره 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🌸مهتاب ماهی 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿سوره‌ی حمد﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸پــــروردگــــــارِ رحـمان 🌱شکرش کنیم فراوان 🌸بــاشد خــــدای عـــالَم 🌱بـخـشـنده‌ی گـنـاه هم 🌸روز جزا قیامت 🌱دارد خدا عدالت 🌸یـــا رب تو را پرستیم 🌱محتاجِ یاری هستیم 🌸راهِ درســت و تــقـوا 🌱در پیشِمان تو بگشا 🌸تا ما شویم هدایت 🌱هـمراهِ ایـن عـبادت 🌸«اَنعمتَ»را بخوانیم 🌱تــا مـعنیش بــدانیم 🌸آنست راه خوبان 🌱یعنی رهِ رسولان 🌸راهِ همه امامان 🌱راهِ همه شهیدان 🌸راهِ یــــهودِ مغضوب 🌱هرگز نبوده محبوب 🌸هستندمسیحیان هم 🌱از گــــــــمرهان عــــالَـــم 🌸از گــــمرهان خدایا 🌱مــا را تو دور فـــرما 🌸یــا رب قبول بـنما 🌱این حمد و این ثنا را شاعر :سلمان آتشی 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🎲🏵 نون و پنیر و زاغچه🏵🎲 یکی بود یکی نبود. یک روز صبح زود مامان کلاغه رفت کنار رود. کنار رود یه درخت بود.  یک درخت با گردوهای تازه. مامان کلاغه پَر و پَر و پَر زد. به هر کدام از شاخه هایش سر زد. بعد شروع کرد به چیدن گردوها.  مامان کلاغه گفت: یه قارتا، دو قارتا، سه قارتا. فکر کنم برای صبحانه زاغچه کافی باشه. سپس به لانه اش رفت. بَنگ و بَنگ و بَنگ با یک سنگ شروع به شکستن گردوها کرد. بعد هم زاغچه را صدا کرد. مامان کلاغه نان و پنیر و گردو را پیش زاغچه آورد، اما زاغچه صبحانه اش را نخورد. مامان کلاغه گفت: ای قار، ای بی قار! پس حداقل نون و پنیرت را بردار. توی کوله پشتی ات بذار. زاغچه از لانه بیرون رفت. کم کم بقیه جوجه کلاغ ها از توی باغ بیرون آمدند. آن ها هر روز بعد از خوردن صبحانه کنار رودخانه جمع می شدند تا همگی با هم به مدرسه بروند. یکی از جوجه کلاغ ها گفت: ای دوستان، دوست های مهربان موافقید امروز تا مدرسه مسابقه بدهیم؟ همه جوجه کلاغ ها گفتند: بله، کلاغ جان. قار و قار و قار می شمریم سه بار. کلاغی برنده است که زودتر به مدرسهبرسه. کلاغ ها قار و قار و قار تا سه شمردند. بعد شروع به پرواز کردند. اما همان اول مسابقه، زاغچه سرش گیج رفت و توی باغچه افتاد. او از پشت گل ها و درخت ها پرواز کلاغ ها را می دید. از طرف دیگر هم صدای قار و قور شکمش را می شنید. یک دفعه یا نان و پنیر توی کوله اش افتاد. او نان و پنیرش را خورد و به پروازش ادامه داد. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مواد غذایی موثر در افزایش قد: 🐝هویج ❤️حبوبات 🐝بادام زمینی، بادام، گردو و فندق 💜نخودفرنگی 🐝سیب زمینی 💚لبنیات و پنیر 🐝سیب 💛موز 🐝مرغ، تخم مرغ، ماهی، گوشت ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
غذای دسته جمعی همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده کنند. یکی از اصحاب گفت :تمیز کردن گوسفند با من دیگری :کندن پوست آن با من. سومی: پختن گوشت آن با من چهارمی..... رسول اکرم: جمع کردن هیزم از صحرا با من جمعیت: یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید ما خودمان با کمال افتخار همه این کارها را میکنیم رسول اکرم: میدانم که شما میکنید ولی خداوند دوست نمیدارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد.» سپس به طرف صحرا رفت و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد. 🌼نویسنده: استاد شهید مرتضی مطهری ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🌸سعید و رفتگر محله 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کوچ لک لک ها.pdf
1.02M
🌿🌸دهه‌ی ولایت مبارک🌸🌿 👆 «کوچ لک‌لک‌ها» با مضمون 📘 برگرفته از کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن»، اثر مقام معظم رهبری 📍مناسب سنین ۹+ سال 🧩 این داستان دارای چند فعالیت فکری است. برای دریافت آنها به پیام‌های بعدی کانال مراجعه کنید. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🌸مهربون و نامهربون 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: هر چيزى ميوه اى دارد و ميوه دل ، فرزند است 📗كنز العمّال ح 45415 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼جواهر فروش و مرد نوازنده   در روزگارن قدیم در شهری مردجواهر فروشی مغازه داشت. این مرد علاوه برجواهرات قیمتی مروارید هم  می فروخت، او علاقه خاصی به مروارید ها داشت ولی به تنهایی نمی توانست آنها را سوراخ کند، برای این کار نزد دوستش که جواهر فروش ماهری بود رفت و از او کمک خواست. مرد یکی از شاگردانش را که خیلی در سوراخ کردن مروارید مهارت داشت به او معرفی کرد ، جواهر فروش به همراه شاگرد جوان به خانه رفتند. جواهر فروش خانه ی بزرگ و زیبایی داشت در کنار اتاق او تار بزرگی وجود داشت مرد جواهر فروش برای آوردن مرواریدها به زیرزمین رفت، درهمین موقع شاگرد جوان که مهارتی در نواختن تار داشت به طرف تار بزرگ رفت و آن را در دست گرفت و شروع به نواختن کرد، وقتی مرد از زیرزمین آمد و اورا مشغول نواختن دید خوشحال شد و از او خواست به نواختن ادامه دهد، مرد جوان بامهارت فراوان تار می زد تا موقع ظهر شد و آماده برای خوردن غذا شدند، بعد از غذا جواهرفروش از او خواست به نواختن ادامه دهد. وقتی هوا تاریک شد شاگرد جوان از مرد جواهر فروش اجازه مرخصی خواست، مرد اجازه داد و شاگرد روبه او کرد و گفت: لطفا دستمزد امروز مرا بدهید، جواهر فروش با عصبانیت گفت تو که دست به مرواریدها نزدی من چگونه برای کاری که نکردی به تو دستمزد بدهم؟ شاگرد جوان ناراحت شد و گفت: من تمام روز به فرمان تو نواختم شما باید دستمزد امروز مرا بدهید ولی جواهر فروش قبول نکرد. مرد جوان از جواهر فروش نزد قاضی شکایت کرد قاضی مرد جواهر فروش را خواست و از او ماجرا را پرسید، اوهم تمام ماجرا را توضیح داد قاضی پرسید، آیا این مرد جوان به درخواست تو تار زده یا بی اجازه و به میل خود اینکار را کرده است؟ جواهر فروش پاسخ داد: البته من به او اجازه دادم و خواستم برایم بنوازد قاضی پاسخ داد: حق با مرد جوان است، او در استخدام شما بوده و هرچه خواستی انجام داده است تو باید دستمزد او را تمام بدهی مرد جواهر فروش وقتی فهمید اشتباه کرده است بنا به دستور قاضی دستمزد او را داد. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🖤من امام باقر علیه السلام را دوست دارم 🖤 شهادت امام باقر (ع) تسلیت باد 🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿نماز جماعت﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 هرکس‌که شدمسلمان 🌱 باشد مطیعِ قرآن 🌸 او عاشقِ نمازست 🌱 در راز و در نیازست 🌸 پس صبحِ زود پاشو 🌱 از خواب‌ِخوش‌جدا شو 🌸 پاکیزه شوی رو را 🌱 تکمیل کن وضو را 🌸 رو کن به سوی مسجد 🌱 مانندِ فردِ عابد 🌸 با رویِ خوش محبت 🌱 رو در صفِ جماعت 🌸 پاداشِ بی نهایت 🌱 دریافت‌کن تو راحت 🌸 تا این صفِ نماز است 🌱 راهِ بهشت باز است 🌸 اینست آن رهِ راست 🌱 راه خدا چه زیباست 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر :سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4