eitaa logo
قصه های کودکانه
36.5هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
932 ویدیو
363 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
📸قاسم سلیمانی‌ها در راهند... ▪️حضور خانواده‌های مشهدی همراه با کودکانشان در استقبال از پیکر مطهر سردار دلها حاج قاسم سلیمانی ها در راهند ... سردار ؛ خیالت راحت از این پس مشقِ انتقام خونِ شما و همرزمانتان را شبانه روز به فرزندانمان یادآوری می کنیم تا فتح بیت المقدس.. کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🌼غولِ زشت پشت کوه در دلِ کوه‌های سرسبز ایران، روستای قشنگ شادی‌آباد قرار داشت، جایی که بچه‌ها هر روز کنار رودخانه‌ی پرآب بازی می‌کردند و از صدای خنده‌هاشان، پرنده‌ها هم خوشحال می‌شدند. اما پشت کوه سیاه، غول بدجنسی به نام ترامپ زندگی می‌کرد که از دیدن شادی مردم عصبانی می‌شد! ترامپ خیلی بداخلاق بود! او همیشه غرغر می‌کرد و می‌گفت: «من باید بهترین چیزها رو داشته باشم، حتی اگه مردم گرسنه بمونن!» یک روز، وقتی بچه‌ها مشغول خوردن انارهای شیرین بودند، ناگهان... بوم! بوم! بوم! زمین لرزید! ترامپ زشت با چکمه‌های بزرگش به روستا نزدیک شد. چشمانش از حرص برق می‌زد و فریاد کشید: — هاهاها! همه‌ی انارها و آب رودخونه مال منه! اگر ندید، خونه‌هاتون رو خراب می‌کنم! بچه‌ها ترسیدند، اما امیر، پسر شجاع روستا، جلو پرید و گفت: — نترسید! این غول فقط بلده دزدی کنه، اما ما از اون قوی‌تریم! آن شب، زیر نور ماه، بچه‌ها نقشه کشیدند. سارینا گفت: — بیاید تله بسازیم! رضا فریاد زد: — با طناب‌های محکم، راهش رو سد می‌کنیم! فاطمه هم پیشنهاد داد: — و با فانوس‌های رنگی، اون رو می‌ترسونیم! یک شب، ترامپ حریص دوباره آمد، اما همین که پایش را گذاشت روی زمین روستا... بوم! بوم! بوم! پایش در تله‌ی طناب‌ها گیر کرد و زمین خورد! — وای نه! کمک! ناگهان، جغد خائن به نام نتانیاهو از آسمان پایین آمد و گفت: — نگران نباش ترامپ! من با نوک تیزم تو رو آزاد می‌کنم! اما بچه‌ها دست‌های هم را گرفتند و با صدایی بلند فریاد زدند: — مرگ بر ترامپ! مرگ بر ترامپ! صدایشان آنقدر قوی بود که نتانیاهو ترسید و پرید بالا! ترامپ هم که دید کمکی ندارد، با ترس شروع به گریه کرد: — وای! من می‌رم! فقط من رو ببخشید! او با عجله فرار کرد و دیگر هیچ وقت به روستا نزدیک نشد. مردم شادی‌آباد جشن گرفتند و امیر گفت: — تا وقتی با هم باشیم، هیچ غولی نمی‌تونه به ما زور بگه! و از آن روز به بعد، هر وقت نام ترامپ زشت را می‌شنیدند، با افتخار فریاد می‌زدند: — ما قوی هستیم! مرگ بر دشمنان ما! پایان ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4