#قصه_کودکانه
#نوک_قرمزی
درروزگارقدیم یک درخت بزرگ وتنومندبودکە بسیاری ازپرنده وگنجیشک ها درمیان شاخ وبرگش اشیانە داشتند
دریکی ازلانە ها گنجیشک کوچک وزیبایی همراه مادرش گنجیشک خانم وپدرش زندگی می کردنام این گنجیشک کوچک ما نوک قرمزی بود
یک روزتمام دوستان نوک قرمزی دورهم جمع شدە بودندویواشکی باهم جیک جیک وصحبت می کردند.نوک قرمزی پروازکردوکنارآنهاروی یکی ازشاخه ی درخت نشست.
اماگنجیشک های دیگر،تامتوجە آمدن نوک قرمزی شدندجیک جیکشان راقطع کرداد.دیگرجیکشان درنیامد
نوک قرمزی ناراحت شدگفت:چراجیک جیکتونوقطع کردید مگە من دوست شمانیستم کە به من نمیگیدچی شدە?
اماگنجیشک هانوکشان راروی هم گذاشتە بودندویک بارهم جیک جیک نکردند
نوک قرمزی بالهایش رابازکرد باناراحتی بە آسمان هاپروازکردورفت
فرداصبح وقتی نوک قرمزی ازخواب بیدارشد
دیدتمام شاخە وبرگ درخت باشکوفە های صورتی تزیین شدە.
گنجیشکهاروی درخت یک صداشروع به خواندن آواز کردند
تولد....تولد.....تولدت مبارک....مبارک....مبارک...تولدت مبارک
نوک قرمزی شوک شد باتعجب اطرفش راتماشامی کرد زیر درخت پرازبرنج ودانە های گندم وارزن بود یادش آمد امروز تولددوسالگیش است باخوشحالی گنجیشکهای دیگرراتماشا می کرد و گفت:من ازهمه شمادوستای خوب ومهربونم تشکرمی کنم کە این همه زحمت کشیدید.
بعدهمە گنجیشکها خوشحال آواز جیک جیک سردادند،بعداز کلی بال زدن وآواز خواندن ، پایین درخت نشستندوشروع بە خوردن برنج ودانە های گندم وارزن کردند.
نویسندە : فاطمە جلالی فراهانی
بازنویسی: رنگین دهقان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehayekoodakane