فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خامنهای: فرزندی تربیت کنید که پس از مرگ برایتان طلب مغفرت کند
🔹شرح حديثی از امام صادق(ع)
#امام_خامنهای
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#آموزش_نقاشی
♧نقاشی های اثر پا♧
این قسمت : خرگوش
نقاشی اثر پا یکی از بازی ها و سرگرمی های مهیج برای بچه هاست. با کمی رنگ و کاغذ و پا های کوچولوشون میتونید کلی نقاشی های بامزه بکشید و شناخت رنگ ها و اشکال هندسی مختلف را به آنها بیاموزید.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
💜 بچههایی که اخلاق خوبی ندارند یا مثلا زیاد دروغ میگویند، در خانه آرامش کافی نداشته اند
💜 آرامشی که در روابط زوجین وجود دارد، تعیینکنندهترین عامل در جهت تامین آرامش مورد نیاز برای تربیت فرزندان است و بخش دیگر این آرامش در صورتی تأمین میشود که پیش از هرگونه اقدام تربیتی و در ضمن آن به این فکر باشیم که آرامش فرزندمان را به هم نزنیم. تردید نکنید بچههایی که اخلاق خوبی ندارند یا از آسیبهای اخلاقی مثل دروغگویی رنج میبرند در خانه آرامش کافی نداشتهاند.
💜والدین قبل از هرچیز باید مراقب آرامش هم باشند و به همدیگر آرامش بدهند تا این آرامش به کوکان نیز منتقل شود!
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
لانه ی کبک
کبک نگاهی به ساعت بالی اش کرد، پرهایش را کش داد و گفت:«چقدر این سفر طولانی شد» و سریع تر از همیشه راه افتاد.
به لانه اش که رسید پر زد و جلو رفت، اما با دیدن یک خرگوش در لانه ی کوچکش چشمانش گرد شد، پرسید:«سلام، شما چرا توی لونه ی من نشستی؟ فکر کنم اشتباهی شده»
خرگوش، بی توجه گوش هایش را تکان داد و گفت:«سلام، هیچ اشتباهی نشده این جا لونه ی زیبای منه»
کبک اخم هایش را توی هم کرد و گفت:«از لونه ی من بیا بیرون من فقط چند روز نبودم»
خرگوش دماغش را بالا کشید و گفت:«لطفا مزاحم نشو من خودم این جا رو پیدا کردم پس مال خودمه»
کبک کمی فکر کرد و گفت:«این طوری نمیشه باید یه نفر بی طرف بگه این لونه مال منه یا تو!»
خرگوش گفت:«موافقم اما چه کسی؟»
کبک بالش را تکاند و گفت:«من یه گربه میشناسم که مدتها کنار آدمها زندگی کرده و خیلی داناست شنیدم هر چه بگه درسته»
خرگوش جستی زد و از لانه بیرون پرید گفت:«باشه پیش گربه بریم»
خانه ی گربه نزدیکی برکه بود و گربه داشت کنار برکه استراحت می کرد.
کبک جلو رفت و آرام گفت:«سلام جناب گربه »
گربه سرش را بالا گرفت سلام کرد و گفت:«در خدمتم چیزی شده؟»
خرگوش جست زد و جلوتر از کبک ایستاد گفت:«بله این کبک میخواد لونه ی زیبای من رو ازم بگیره»
کبک کنار خرگوش ایستاد و گفت:«اون جا لونه ی من بود مدتی به سفر رفتم وقتی برگشتم خرگوش رو توی لونهم دیدم »
گربه آرام به کبک و خرگوش نزدیک شد و گفت:«با هم دوست باشید، دنیا ارزش دعوا نداره» و باز هم جلوتر رفت.
کبک بالی زد و گفت:«نه من لونهم رو میخوام»
خرگوش نزدیک تر رفت و گفت:«اون جا لونهی منه»
گربه که حسابی به ان ها نزدیک شده بود با خودش فکر کرد:«تا این دو نادون با هم بحث می کنن باید کار رو یکسره کنم»
پرید و کبک و خرگوش را اسیر کرد.
دوستان خوبم این داستان از کتاب کلیله و دمنه انتخاب و برای شما به زبان ساده بازنویسی شده امیدوارم از خوندنش لذت ببرید🌺
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
موشی که میدانست.pdf
5.45M
#قصه_کودکانه
#تصویری pdf
🌸عنوان قصه:
🐭موشی که میدانست 🐭
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک تکه از خورشید_صدای اصلی_26308-mc.mp3
14.02M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
☀️یک تکه از خورشید
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دوست بی وفا .pdf
144.3K
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان: دوست بی وفا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
🤩#اوریگامی😍
🤩لب سخنگو یک ایده جالب برای نمایش
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🍑🍃هلوی خوشمزه🍃🍑
در باغچه ی کوچک و قشنگی، روی یک درخت چنار بلند، گنجشک های زیادی لانه داشتند. هر روز صبح وقتی خورشید خانم سرحال و شاداب به آسمان برمی گشت و همه جارا روشن می کرد، گنجشکها با سروصدا از لانه هایشان بیرون می آمدند و برای پیدا کردن غذا به هر طرف می رفتند، و بقیه ی روز را هم به بازی و پرواز و حرف زدن با همدیگر می گذراندند.
یکی از روزهای قشنگ بهار، وقتی گنجشکی که از همه ی گنجشکها کوچکتر بود، از لانه اش بیرون آمد و پر زد و روی زمین نشست تا برای خودش دانه ای پیدا کند، لابه لای علف های بلند، چشمش به هلویی خوش رنگ و آبداری افتاد ، توی باغچه ی آنها هیچ درخت هلویی نبود و گنجشک کوچولو نمی دانست آن هلو از کجا آمده است.
اما خیلی دلش می خواست مزه ی هلو را بچشد، چون هیچ وقت هلو نخورده بود و فقط از دوستانش شنیده بود که چه میوه ی خوشمزه ای است. سپس با خوشحالی جلو رفت و نوک کوچکش را باز کرد ، اما ناگهان فکری به نظرش رسید، با خودش گفت :” درست نیست که من به تنهایی هلو را بخورم، باید به دوستانم هم خبر بدهم تا همه باهم این هلوی خوشمزه را بخوریم .”
بعد، با خوشحالی پرواز کرد و روی شاخه ی درخت چنار نشست و با صدای بلند گفت :” همه گوش کنید! من یک هلوی آبدار و خوشمزه پیدا کردم. بیایید باهم آن را بخوریم .”
طولی نکشید که همه ی گنجشکها پیش گنجشک کوچولو آمدند و با عجله پرسیدند که هلو را از کجا پیدا کرده است . گنجشک کوچولو پر زد و جلو رفت و علفها را کنار زد و گفت :” اینجاست . نمی دانم چطور اینجا افتاده،نگاهش کنید چه قدر قشنگ است .باید خیلی هم خوشمزه باشد .” اما گنجشک ها ، بدون اینکه به حرفهای گنجشک کوچولو گوش بدهند همه باهم به طرف هلو پریدند و جایی برای گنجشک کوچولو باقی نگذاشتند.
طولی نکشید که یکی یکی پرواز کردند و رفتند و گنجشک کوچولو باقی ماند با یک هسته ی هلو ،گنجشکهای دیگر ،تمام قسمت های هلو را خورده بودند و فقط هسته ی آن مانده بود که گنجشک کوچولو نمی توانست آن را بخورد ، چون خیلی محکم بود.
گنجشک کوچولو با دیدن هسته ی هلو ،شروع به گریه کرد و با ناراحتی گفت :” من همه ی شما را خبر کردم و خودم تنهایی هلو را نخوردم، ولی هیچ کدام از شما به فکر من نبودید.”
در همین موقع،درخت چنار پیر که از اول همه ی ماجرا را دیده بود با مهربانی گفت :” گریه نکن گنجشک کوچولو درست است که آنها کار خوبی نکرده اند. ولی دلیلش این بود که ما در این باغچه درخت هلو نداریم . اگر داشتیم هیچ کدام از آنها ، با دیدن یک هلوی خوشرنگ ، دوستانش را از یاد نمی برد. حالا که تو آن قدر مهربان و خوبی و به فکر همه هستی، می توانی باعث شوی ماهم درخت هلویی داشته باشیم .”
گنجشک کوچولو ، با پرهای نرمش ، اشکهایش را پاک کرد و با تعجب گفت :” من ؟ ولی من چطوری می توانم کمک کنم ؟”
درخت چنار گفت :” من راهش را به تو یاد می دهم . تو می توانی این هسته ی هلو را بکاری و هر روز به آن آب بدهی ، این طوری به زودی ما هم یک درخت هلوی قشنگ در این باغچه خواهیم داشت با یک عالمه هلوهای خوشمزه و آبدار .”
گنجشک کوچولو با خوشحالی قبول کرد و همه ی کارهایی را که درخت چنار گفته بود انجام داد .
حالا توی باغچه ی قشنگ آنها ، درخت هلوی بزرگی وجود دارد و هر سال هلوهای زیادی می دهد. آن قدر زیاد که به هر کدام از گنجشکها ، یک هلو می رسد و همه ی آنها می توانند هلوی خوشمزه و آبدار بخورند و همیشه از گنجشک کوچولو و درخت چنار ممنون باشند ، چون یک دانه ی هلو به زودی تمام می شود اما درخت هلو ، همیشه برجا می ماند.
#قصه
🍑
🍃🍑
🍑🍃🍑
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک شب پر از ستاره_صدای اصلی_26730-mc.mp3
11.86M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌟 یک شب پر از ستاره 🌟
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_چیستانی
این قسمت: چاله
اون چیه که هرچی ازون برداری
قد میکشه بزرگ بزرگتر میشه
وقتی میخوایقدش بلندتر بشه
میکَنی اون رابا کلنگ وتیشه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سگی در آخور .pdf
142.1K
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان:سگی در آخور
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼نقاشی منظره
🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼ویدیو آموزش نقاشی منظره
🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌿🐰گوش دراز پر حرف🐰🌿
یکی بود یکی نبود. یک خرگوش کوچولو بود به اسم گوش دراز، که توی یک جنگل قشنگ زندگی می کرد. گوش دراز خیلی خرگوش مهربان و خوبی بود، فقط خیلی حرف میزد. معلم، خانواده و دوستانش، از پرحرفی های گوش دراز خسته می شدند و هر وقت به او میگفتند، گوش دراز ناراحت میشد و فکر میکرد که آنها او را دوست ندارند.
یک روز گوش دراز که خیلی از دوستانش ناراحت شده بود، توی جنگل قدم می زد، یک دفعه چشمش به یک پرنده ی زیبا افتاد. گوش دراز سلام کرد و گفت: سلام. تو دیگر چه جور پرنده ای هستی؟ تازه به اینجا آمدهای؟ اسمت چیست؟ چند روز است که به اینجا آمده ای؟ با کسی هم دوست شده ای؟ از کجا آمدهای؟ تنها هستی؟ چیزی خورده ای؟ خانه ای داری؟ و خلاصه دوباره شروع کرد به پرحرفی. پرنده تمام مدت ساکت بود و چیزی نگفت. و البته فرصت نمی کرد حرف بزند و جواب بدهد. پرنده بالاخره از سوال های زیاد و پرحرفی گوش دراز حوصله اش سر رفت و از آن شاخه پرواز کرد و رفت. پرنده بعد از کمی پرواز چشمش به یک خرگوش افتاد که داشت گریه می کرد. رفت پایین و پرسید چی شده خانم خرگوشه؟ خانم خرگوشه گفت: پسرم گوش راز از صبح که رفته هنوز برنگشته.پیش همه دوستانش رفتم و آنها گفتند مثل همیشه بعد از پرحرفی زیاد وقتی به او تذکر دادهاند او هم قهر کرده و ناراحت شده و رفته. میترسم گیر گرگ و روباه افتاده باشد. پرنده متوجه شد که آن خرگوش پر حرفی که دیده بود به احتمال زیاد همین گوش دراز است. پرنده به خانم خرگوشه گفت: من پسر شما را دیده ام. او را به خانه بر می گردانم. پرنده پرواز کرد و گوش دراز را پیدا کرد.
پرنده کمی با خودش فکر کرد، سپس پیش گوش دراز رفت و هنوز گوش دراز حرفی نزده بود، پرنده شروع به حرف زدن کرد و گفت: من طوطی هستم و میتوانم حرفهای بقیه را تقلید کنم و اگر دوست داشتی می توانم با تو دوست شوم و از همین حالا حرف های تو را تقلید و تکرار کنم. گوش دراز خیلی برایش این موضوع جالب و جدید بود. به خاطر همین قبول کرد. طوطی به همراه گوش دراز به خانه آنها رفت و در تمام مسیر هر حرفی که گوش دراز می زد طوطی آن را تکرار میکرد. چند روزی گذشت تا اینکه یک روز گوش دراز وقتی از خواب بیدار شد دیگر حرفی نزد. گوش دراز تمام آن روز را ساکت بود و حرف نمی زد. همه دلواپس گوش دراز شده بودند و سعی می کردند کاری کنند تا گوش دراز با آنها صحبت کند. ولی گوش دراز گوش هایش را محکم گرفته بود و با هیچ کس حاضر نبود حرف بزند. (بچه ها به نظر شما چرا گوش دراز حرف نمی زد؟)
طوطی میدانست چرا گوش دراز حاضر نیست حرف بزند. او میدانست گوش دراز از پرحرفی های طوطی خسته شده و می داند اگر هر حرفی بزند طوطی باز تکرار میکند.
گوش دراز توی یک کاغذ برای طوطی نوشت: طوطی عزیزم، میشود از تو خواهش می کنم که کمتر حرف بزنی؟
طوطی وقتی یادداشت را خواند، پرواز کرد و از پیش گوش دراز رفت. گوش دراز خیلی ناراحت شد و با خودش گفت: ولی من که حرف بدی نزدم و خیلی مودبانه از او خواهش کردم. چند دقیقه بعد طوطی با یک دسته گل زیبا برگشت. آن را به گوش دراز داد و به او گفت این هم جایزه من به تو.
تو بالاخره متوجه شدی که پرحرفی چقدر میتواند بد و آزاردهنده باشد و بقیه را اذیت کند.
#قصه_متنی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#امام_زمان_و_من
🌸امام زمان علیه السلام دوست دارد...
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸«من دختر ایرانم»
🌸🌼🍃🌼🌸
🌼من دخترِ ایرانم
🍃با دین و با ایمانم
🌼حفظِ حجابِ خودرا
🍃مانندِ جان می دانم
🌷
🌸باید که زیبا باشم
🌱از بد مُبرّا باشم
🌸در زیر نورِ قرآن
🌱مانندِ زهرا باشم
🍃
🌼من دخترِ باهوشم
🍃رو از نامَحرَم پوشم
🌼باشد حجاب از قرآن
🍃در حفظِ آن می کوشم
🌷
🌸آباد باش ای ایران
🌱آزاد باش ای ایران
🌸ازاین حجابِ برتر
🌱دلشاد باش ای ایران
🌼🌸🍃🌸🌼
شاعر :سلمان_آتشی
#حجاب_برتر
#شعر_کودک
#قرآن
#دختران_باهوش
#روز_حجاب_و_عفاف
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اداره پست_صدای اصلی_433956-mc.mp3
9.68M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه:اداره پست
🌸«هدی» و «عزیز جون» میخوان با همدیگه برن ادارهی پست تا هدی نامه و بستهای رو برای دوستش ارسال کنه. عزیزجون به هدی میگن که پست کردن نامه اصول و قواعد خاص خودش رو داره، ولی هدی نگرانه که ...
🌸این داستان با زبانی ساده و روان، کودکان رو با مفهوم «امانتداری» آشنا میکنه.
🍃در این قسمت از برنامهی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیهی ۲۸ سورهی مبارکهی «نمل» اشاره میکنن.
🍃خداوند در این آیه میفرماید:
«اذْهَبْ بِکِتَابِی هَٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ؛ اینک نامهی مرا ببر و بهسوی آنان بیفکن و از نزد آنها بازگرد آنگاه بنگر تا پاسخ چه میدهند.»
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
🔹روزِ مُباهِله
سلامِ من به بچه های شیعه
که دنبالِ حقیقتن همیشه
میخوام بِگم یه قِصّه من بَراتون
عَوَضْ بِشه یِکم حال و هواتون
یه قِصّه از یه روزِ خیلی مهم
نَگی یه وقت نگفتی این و بِهم
یه شهری بود به اسمِ شهرِ نَجْران
مسیحی بودن و نَه یک مسلمان
یه روز پیامبرِ خدا مُحَمَّد
یه نامه داد بَراشون از محبَّت
دعوت بِشَن به دینِ خوبِ اسلام
به دینِ مهربونی ، عشق و اِکرام
ولی قبول نکردن و با اِصرار
اسلام و دینِ ما رو کردن اِنکار
خدا بِگفت به حضرتِ محمد
مُباهِلِه بِکُن با اون جماعت
یعنی که مردمانِ شهرِ نجران
بیان و با پیامبر و عزیزان
دُعا کُنن خدا عذاب کُنه اون
کسی رو که نبوده حق باهاشون
روزِ مُباهِلِه رسید و نجران
دیدن پیامبر اومده چه خندان
دستِ امام حسن رو تویِ دستاش
امام حسین رو هم آورده همراش
حضرتِ زهرا و علی رو هم با
خودش آورده بود به همراه
مسیحیا وقتی دیدن که احمد
رسیدْ با خانواده اش به مقصد
ترسیدن و گفتن با هم که حتما
حق با پیامبرِ خداست و قطعا
باید به حرفای نبی کُنیم گوش
این روز و هرگز نکنیم فراموش
🌸🍃🌼🍃🌸
🍃شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر_کودک_و_نوجوان
#مباهله
#شعر_مباهله
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🦁شیر 🐺 گرگ 🦊 روباه
روزی از روزها شیر و گرگ و روباهی برای شکار به کوه رفتند، تا با همکاری یکدیگر بتوانند شکار بزرگ و خوبی داشته باشند.
شیر حیوان مغرور و بزرگ جنگل بود و همراهی او با گرگ و روباه کار مهمی بود، سرانجام آنها توانستند گاو کوهی، بز و خرگوشی را شکار کنند سپس به جنگل برگشتند.
مدتی گذشت و گرگ و روباه منتظر بودند تا شیر که سلطان جنگل است اجازه به تقسیم شکارها دهد..
شیر وقتی حال آن ها را دید رو به گرگ کرد و گفت:آیا تو می توانی به عدالت این شکارها را تقسیم نمایی؟
گرگ کمی فکر کرد و گفت:
گاو کوهی برای شما چون بزرگ است و بز برای من و خرگوش هم برای روباه.
شیر عصبانی شد و به او حمله کرد و او را از پای درآورد.
مدتی گذشت و شیر روبه روباه کرد و گفت: آیا تو می توانی به عدالت این شکارها را تقسیم کنی؟
.روباه زیرک کمی فکر کرد و گفت: بله ای سلطان بزرگ، گاو کوهی برای صبحانه سلطان و بز برای ناهار شما و خرگوش هم برای شام شما..
شیر که از حرف های روباه خوشش آمده بود خنده ای کرد و گفت: آفرین چطور به این خوبی توانستی تقسیم کنی؟
روباه درجواب گفت: سرنوشت گرگ مرا پند داد.
شیرهم به خاطر اینکه روباه به او محبت داشت تمام شکارها را به او بخشید..
روباه هم خدا را شکر کرد که شیر بعد از گرگ از او سوال کرد و از اینکه توانسته بود جان سالم به در ببرد خوشحال شد و تمام شکارها را بدست آورد و سالیان سال در جنگل راحت زندگی کرد.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#امام_زمان_و_من
🌸امام زمان علیه السلام دوست دارد...
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نشانه «تنوین کسره یا جر» درس 15_صدای اصلی_425311-mc.mp3
12.77M
#زنگ_قرآن
#درس_پانزدهم
🌸نشانه «تنوین کسره یا جر»
🌸با آقاجون و نورا کوچولو همراه بشید و قصهبهقصه، روخوانی قرآن رو با برنامهی زنگ قرآن یاد بگیرید.
😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصهی صوتی.
😊شما که دوست داری قرآن خوندن رو یاد بگیری، باید این برنامه رو گوش کنی و با آقاجون و نورا کوچولو درسها رو بشنوی و تکرار کنی.
🍃در این برنامهی نورا با نشانهی تنوین کسره یا جر آشنا میشود.
✅این برنامه دو بخش دارد:
🔹بخش اول) نمایش موضوعی و مرتبط؛
🔹بخش دوم) آموزش.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
17.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼قصه روز مباهله
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دروغ چرا ؟.pdf
159.5K
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان:دروغ چرا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#حکایت
🌸خواب مرد بغدادی
😍والدین عزیز برای فرزندان بخوانید و از قصه های کانال با هم لذت ببرید.
مردی که وارث ثروتی هنگفت شده بود . همه را به هدر داد و به خاک سیاه فقر و زاری درنشست . فقر و حرمان چنان دلِ او را بشکست که خالصانه رو به درگاه الهی آورد و از سرِ سوز و گداز دست به نیایش و زاری افراشت . تا آنکه شبی در خواب بشنید که هاتفی بدو می گوید : هر چه زودتر از موطنت یعنی بغداد رهسپار مصر شو که در آن سرزمین حاجتت روا شود . مرد با دلی سرشار از امید آهنگ سفر کرد و راهی مصر شد . وقتی قدم در خاک مصر بنهاد هیچ خرجی برای او نمانده بود زیرا هر آنچه داشت در اثنای سفر هزینه کرده بود . پس از ساعتی فکر کردن چاره ای جز گدایی و دریوزگی ندید . امّا او واقعاََ گدا نبود و رویِ گدایی هم نداشت . بالاخره تصمیم گرفت که در تاریکی شب به گدایی رود تا چهره اش دیده نشود . از قضا در آن ایّام محلّه های مصر از دست دزدان و حرامیان ناامن شده بود . و به حکم مُرِّ خلیفۀ وقت ، داروغۀ شهر و مأموران شبگرد موظف بودند که عابران را در شب دستگیر کنند و به سیاست رسانند . مرد غریب در تاریکی شب به کوچه ای درآمد و هنوز مردّد بود که بانگِ تکدّی سر دهد یا نه . داروغه او را دید و بلافاصله گریبانش بگرفت و بی محابا با مشت و چوب بر سر و روی او کوفتن آغازید و مدام می گفت : بگو ببینم رفقایت کجا هستند ؟ قرار است امشب به کجا دستبرد زنید ؟ بگو بگو … مرد عریب نیز ضربات را می خورد و ناله کنان امان می خواست .
نعره و فریاد از آن درویش خاست
که مزن ، تا من بگویم حال ، راست
داروغه لختی از ضرب و شتم بازایستاد و نَفَسی تازه کرد و مرد غریب سوگند یاد کرد که والله بِالله من دزد نیستم و ماجرایم چنین و چنان است و آنگاه حکایت خواب برای داروغه به شرح بازگفت . داروغه که از لحن گفتار او به صِدق او آگاه شده بود یقین کرد که با مردی گول و ساده لوح طرف شده است . که به صِرفِ دیدن یک رویا و به خیال یافتن گنجی عظیم از بغداد به مصر آمده است . داروغه با لحنی دلسوزانه و اندکی تمسخرآمیز بدو گفت : آخر عمو جان ، چطور حاضر شده ای به خاطر آن رویا این همه راه طی کنی ؟ مردک عقلت کجاست ؟ خودِ من بارها و بارها خواب دیده ام که در بغداد و در فلان محلّه و فلان کوچه و فلان خانه گنجی نهفته است . با این حال بدین خواب ها وقعی ننهاده ام و از جایم تکان نخورده ام . آن وقت تو با دیدن یک رویا ترک موطن کرده ای ؟ طُرفه آنکه همۀ نشانی هایی که داروغه از گنج رویایی خود می داد درست با نشانی های آن مرد غریب منطبق بود . در اینجا بود که مرد غریب دریافت که گنجی که به دنبالش برآمده در شهر خود و خانۀ خود قرار دارد . منتهی یافتن آن گنج موقوفِ بدان بوده که رنجِ سفر به مصر و تعذیب های داروغه را تحمّل کند . همینکه از دست داروغه برهید به سوی بغداد بازگشت و گنج را در همانجا که داروغه گفته بود بیافت و زندگانیش به سامان شد .
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
13.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بازی
😍بازی جالب تعادلی
👀دقت توجه و تمرکز
🤓دقت و سرعت العمل
🙌تقویت مهارت ظریف
🦵تقویت مهارت درشت
🚶♂تعادل و هیجان
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
راز کلید_صدای اصلی_48714-mc.mp3
12.53M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸راز کلید
🌼صندوق کهنه و قدیمی ایی گوشه جنگل افتاده بود، همه حیوانات به وجود صندوق عادت کرده بودند.
یک روز خرگوش کوچکی کلید طلایی پیدا کرد و به سراغ حیوانات رفت و به دنبال صاحب کلیدگشت.
خرگوش بین حیوانات رفت و تمام جنگل را به دنبال صاحب کلید جستجو کرد تا اینکه یکی از حیوانات به خرگوش گفت که...
🌼بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
🌺یک مشاجره خانوادگی، یا وجود مشکلی در بین اعضاء دیگر خانواده بر غذا خوردن کودکان، خصوصاً کودکان باهوش تأثیر بسزایی دارد.
🌱اجبار کودک به خوردن، و ترساندن او از پدرش یا هر قدرت دیگری و تهدید کودک برای غذا ندادن به خاطر عمل زشتی که انجام داده است همه از این مقوله هستند. یکی از عوامل مهم در ایجاد بی اشتهایی، اختلالات روانی و ناراحتیهای غیر ارگانیک است.
🌱اضطراب، افسردگی، روابط غلط و نامناسب خانوادگی، کمبود محبت و عکسالعملهای عاطفی نامناسب از جمله این علل میباشند.
🌱 والدین افسرده و گوشهگیر که الفبای ایجاد رابطه عاطفی با کودک خود را نمیدانند و در روند تغذیه و تحریک کودکانشان به خوردن کوتاهی دارند، فرزند آنان از بیتوجهی تغذیهای عاطفی، اجتماعی و هوشی رنج خواهد برد.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_های_کلیله_و_دمنه
🐰خرگوش دانا و 🦁شیر مغرور
در روزگاران قدیم در جنگل سرسبزی شیر قوی و مغروری زندگی می کرد او خود را سلطان جنگل می دانست و توقع داشت همه ی حیوانات جنگل به او احترام بگذارند هر موقع که گرسنه می شد یکی از حیوانات را شکار می کرد و می خورد. به همین خاطر همه ی حیوانات هرروز در نگرانی بودند که کدامیک از آنها را شکار می کند.
یک روز همه ی حیوانات دورهم جمع شدند و گفتند برای اینکه از نگرانی در بیاییم باید فکری کنیم. بعد از صحبت و همفکری به این نتیجه رسیدند که هر روز یکی از حیوانات به میل و خواسته ی خود نزد شیر برود تا شیر اورا بخورد و بقیه حیوانات راحت و بدون ترس زندگی کنند. یکی از آنها به نمایندگی نزد شیر رفته موضوع را به او اطلاع داد شیر هم از این موضوع خوشحال شد و قبول کرد که دیگر به آنها کاری نداشته باشد.
روزها همین طور گذشت و هر روز یکی از حیوانات نزد شیر رفته و خورده می شد تا اینکه نوبت به خرگوش دانا رسید. خرگوش که از این کار شیر خیلی ناراحت بود به دنبال راهی بود تا همه ی حیوانات از دست شیر خودخواه و مغرور نجات پیدا کنند.به همین خاطر خرگوش دانا خیلی دیر تر از بقیه حیوانات نزد شیر رفت شیر وقتی که خرگوش را دید با عصبانیت فریاد زد:
چرا اینقدر دیرکردی؟ خرگوش دانا با ترس و صدای لرزان گفت: من در جنگل به طرف خانه شما می آمدم که در راه دوستم را دیدم او از دست شیر بزرگ و قوی فرارکرده بود و می گفت: شیر گفته من سلطان جنگل هستم و در راه که می آمدیم دوباره شیر سر راه ما سبز شد و دوستم را شکار کرد ولی من ازدستش فرارکردم تا خدمت شما برسم.
شیر با شنیدن حرفهای خرگوش ناراحت شد و گفت: من سلطان جنگل هستم هیچکس حق ندارد جای من را بگیرد جای آن شیر را به من نشان بده تا او را از پای درآورم.
خرگوش دانا گفت: چشم سلطان جنگل دنبال من بیایید هردو به راه افتادند تا به سرچاه پرآبی رسیدند خرگوش دانا گفت: این شیر به آب علاقه دارد و منزل خود را در آنجا ساخته است اگر باور نمی کنید من را بغل کنید و روی چاه خم شوید تا او را به شما نشان بدهم.
شیر همین کار را کرد و خم شد آب چاه زلال و صاف بود و عکس شیر و خرگوش روی آب افتاده بود و شیر که خیلی عصبانی بود فریادی زد و صدای او در درون چاه پیچید.
شیر فکر کرد شیر درون چاه غرش کرده بیشتر عصبانی شد و خرگوش را کنارچاه برزمین گذاشت و برای کشتن شیر درون چاه به داخل چاه پرید و در آب غرق شد.
خبر از بین رفتن شیر خودخواه به گوش همه ی حیوانات جنگل رسید و همگی از کار خرگوش دانا خوشحال شدند و سالهای سال در کنار یکدیگر راحت و شاد زندگی کردند.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4