eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
908 ویدیو
320 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌿🐒خانواده میمون ها🐒🌿 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود توی جنگل سبز حیوانات زیادی زندگی می کردند. یک روز میمون کوچولویی تک و تنها به جنگل سبز آمد.او هیچ کس را نداشت. پدر و مادرش را آدم ها شکارکرده و به باغ وحش برده بودند. اما میمون کوچولو از دست آنها فرار کرده بود. او ناراحت و غمگین در جنگل راه می رفت و می دید که بچه های حیوانات در کنار پدر و مادرهایشان هستند و همه با هم زندگی می کنند. میمون کوچولو خیلی غصه می خورد و با خودش می گفت: کاش پدر و مادرم اسیر نشده بودند و الان همه در کنار هم بودیم. او زیر درختی نشست وسه تا میمون کوچولو را دید که با هم بازی می کردند و پدر و مادرشان مواظب آنها بودند. میمون کوچولو با چشم های پر اشک به آنها نگاه می کرد. مادر میمون ها او را دید و به طرفش رفت و گفت: «میمون کوچولو چرا ناراحتی؟ چرا چشمات پر از اشکه؟». میمون کوچولو جواب داد: «آخه بابا و مامانم را آدم ها گرفتند و به باغ وحش بردند. حالا من تنهام!» خانم میمون آقای میمون را صدا زد و گفت: «این میمون کوچولو تنهاست. من دوست دارم او را به خانه مان بیارم تا با بچه های ما بازی کنه. تو با این کار موافقی؟» آقای میمون که پدر مهربانی بود با خوشرویی گفت: «بله من موافقم.» و به میمون کوچولو گفت: «تو هم بیا با ما زندگی کن. ما سه تا بچه داریم. تو هم می شی بچه ی ما. اون وقت ما یه خانواده ی شش نفری می شیم. چهار تا بچه با یک بابا و یک مامان». میمون کوچولو خوشحال شد و گفت: «چه خوب! باشه منم میام با شما زندگی می کنم و عضو خانواده ی شما می شم. » سه تا بچه میمون هم خوشحال شدند.  آنها میمون کوچولو را پیش خودشان بردند و به او آب و غذا دادند و وقتی میمون کوچولو سیر شد با آنها بازی کرد و به خانه شان رفت. سه تا بچه میمون به او گفتند خواهر کوچولو به خونه ی خودت خوش اومدی. از آن روز به بعد میمون کوچولو در کنار خواهر و برادرها و پدر و مادر جدیدش زندگی می کرد و خوشحال بود که صاحب یک خانواده شده است. او هر روز دعا می کرد که پدر و مادرش بتوانند از باغ وحش فرار کنند و پیش او بر گردند. 🐒 🌿🐒 🐒🌿🐒 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مسابقه ی نقاشی_صدای اصلی_449234-mc.mp3
10.01M
🌼 مسابقه نقاشی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼با کودکانمان بازی کنیم . دوران خوش و بی دغدغه کودکی می گذرد... 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💟یکی پاس بدهد یکی بدود💟 🎯هدف : 💠تسلط بر توپ ، سرعت ، قدرت ، حس همکاری ☣کلاس : 💠دوم تا پنجم ☣وسیله : 💠یک توپ برای هر گروه ☣روش اجرا : 💠یک گروه پشت سرهم به صورت ستونی روبروی گروه دیگری که به شکل دایره درآمده می ایستد ، با فرمان ((رو )) تیمی که یه صورت ستونی هستند به صورت امدادی دایره را دور می زنند ، در همین حال گروه دایره ای شکل ، توپ را با دست به همدیگر پاس می دهند و نحوه امتیاز دهی به این شکل است که گروه پاس دهنده تا زمانی که گروه ستونی یک دور به دور آنها می چرخد چند دور موفق شدند توپ را با پاس بچرخانند سپس جای گروه ها با یکدیگر عوض می شود. 💠هر گروهی که تعداد چرخش توپ به دایره را بیشتر انجام داده باشد برنده بازی است. (تعداد افراد دو گروه باید برابر باشد) 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
: 🌸ماجراهای نخودی(توطئه حاکم) : 🌸پی دی اف(کیفیت بالا) 🌼(کتاب قصه تصویری) 👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماجراهای نخودی توطئه حاکم(1).pdf
2.3M
👆 : 🌸ماجراهای نخودی(توطئه حاکم) :پی دی اف(کیفیت بالا) (کتاب قصه تصویری) 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قارچ کوچولوی خال خالی_صدای اصلی_449235-mc.mp3
9.24M
🍄قارچ کوچولوی خال خالی در یک دشت قشنگ یک بوته ی گل سرخ و زیبا سر از خاک درآورده بود درختهای دشت هرروز صبح که از خواب بیدار میشدند... 🌸 بهتر است ادامه ی داستان را بشنوید. 🌼قصه های کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک می‌کند.... 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
✨سلام من بہ مهدے و بہ قلب آسمانیش ✨سلام من بہ پاڪے و بہ لطف و مهربانیش ✨سلام من بہ لحظہ اے ڪہ مے رسد ظهور او ✨سلام من بہ لحظہ اے ڪہ مے رسد عبور او 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جیغ وقتی که جیغ می زنم صدای من بد می شه خیلی صدام بلنده از دیوارا رد می شه مثل آتیش داغ می شم مثل ژله می لرزم شکل هیولا می شم از خودمم می ترسم 🌸🍃🌼 بچه های خوشگلم جیغ زدن ، خیلی کار بدی هست هم خودتون اذیت میشین و هم مامان و بابا به جای جیغ زدن چه خوبه که قشنگ حرف بزنیم😊 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جوجه ی مامان و بابا 🐥 جوجه کوچولو لب آب نشسته بود و جیک جیک گریه می کرد. ماهی سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ » جوجه گفت: «من نه مثل بابام تاج دارم، نه مثل مامانم تخم می گذارم. نه قوقولی قوقو می خوانم، نه قدقدقدا می کنم. پس من جوجه ی مامان و بابام نیستم. » ماهی با خودش گفت: «آخی حیوونکی! شاید درست می گوید. » جوجه گفت: «اصلاً می پرم توی آب. می روم دنبال بابا و مامان خودم. » جوجه پرید توی آب؛ اما قلپ قلپ آب خورد و دست وپا زد. داشت خفه می شد. داد زد: «آی جیک کمک، وای جیک کمک... جیک جیک کمک. » خانم مرغه و آقا خروسه بدو بدو آمدند. پریدند توی آب. جوجه کوچولو را نجات دادند. خشکش کردند، نازش کردند. جوجه پرسید: «چرا من را نجات دادید؟ » خانم مرغه گفت: «چون تو جوجه ی عزیز ما هستی. آرزو داریم بمانی و بزرگ شوی. بال دربیاوری. مثل من تخم بگذاری و قدقدا کنی یا مثل بابا تاج دربیاوری و قوقولی کنی. » ماهی گفت: «معلوم شد که بچه ی مامان و بابایت هستی. ببین چقدر تو را دوست دارند! » جوجه کوچولو خوشحال شد و رفت زیر بال و پر مامان و بابایش. نویسنده: شکوه قاسم نیا 🌺 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💕💕 ‍ شعر کودکانه برای آموزش شمردن اعداد از یک تا پنج اگر می خواهید شمردن اعداد را یاد بدهید، این شعر زیبا را با بچه ها تمرین کنید. دیگه رسید وقت خواب😴 یک گل سرخ تو گلدون🌹 رو میزِ توی ایوون یک گل داریم یک گلدون🌹 یک پسر مهربون👶 دو چشم 👀دو گوش 👂دوتا پا👣 دو تا دندون زیبا😬 دو دست بالای بالا🙋 دعا برای بابا🙏 سه گربه نازنازی🐱🐱🐱 دارن میرن به بازی🐈 سه کاموا و سه گربه🐈🐈🐈 سه سیب سرخ گنده🍎🍎🍎 ۴ تا پرنده بودن🕊🕊🕊🕊 بی آب و دونه بودن🍚 یه بچه آبشون داد💦 دونه ی نابشون داد🍚 ۵ تا قایق روی آب⛵️⛵️⛵️⛵️⛵️ ۵ تا بچه روی تاب👫👬🚶 بازی و شادی تا کی دیگه رسید وقت خواب😴💤😴 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💟بازی هایی برای کاهش هراس اجتماعی💟 ✅بازی سخنرانی 💭از کودک بخواهید مثل یک خطیب یا استاد، برای دیگران سخنرانی کند. ✅بازی داستان سازی 💭یک سری از تصاویر را به کودک نشان دهید و از او بخواهید برای آن تصویر، یک داستان تعریف کند. ✅ بازی معلم بودن 💭این بازی با توجه به هدف های آن می تواند به شکل های مختلف اجرا شود از جمله شیوه برخورد با بچه های تنبل، تشویق یا تنبیه، اخلاق و رفتار کلاسی و.... که همه به شکل نمایشی قابل اجراست. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دارکوب پر سروصدا_صدای اصلی_450708-mc.mp3
8.89M
🌼دارکوب پر سروصدا 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🖐✊پنج انگشت✊🖐 دستم داره پنج انگشت میبندمش میشه مشت وا میکنم پا میشه میچرخه و تا میشه انگشتا بچه هاشن هر جا بره باهاشن قشنگ و زیبا هستند یه خانواده هستند ✊ 🖐✊ ✊🖐✊ 🖐✊🖐✊ ✊🖐✊🖐✊ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب نیست دخترکم❌ لعت الله علی القوم الظالمین😭 🌸🍂🖤🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عنوان: کرم کاهو کرم کوچولو حسابی به دوستش کاهو، وابسته شده بود. به او خیلی علاقه داشت به او عادت کرده بود. می رفت لای برگ های تو در توی کاهو می خوابید؛ لیز می خورد؛ راه می رفت و وسط برگ ها غلت و واغلت می خورد. کاهو هم از کرم خوشش می آمد. کمی هم به او وابسته شده بود. ولی نه به اندازه ی کرم کوچولو! همیشه به او می گفت: دوست من! مواظب باش همه چیز تغییر می کند. کرم کوچک زیاد از این حرف کاهو سر در نمی آورد. یک روز کاهو به او گفت: دوست من کرم عزیز! بالا را نگاه کن! ببین من چقدر قد بلند شدم. دارم همین طور قد می کشم. کرم متوجه این حرف او هم نشد. اصلاً او نمی توانست بالا را نگاه کند. کرم گفت: سرم گیج می رود. نمی توانم بالا را نگاه کنم. کاهو خندید و گفت: عجب کرم شیرینی هستی دوست من! همه پایین را نگاه کنند سرشان گیج می رود؛ تو بالا را نگاه کنی سرت گیج می رود؟ به به! و خندید. کرم غلت خورد و رفت پایین برگ های کاهو و دوباره بالا آمد و گفت: وای چقدر مزه دارد؟ کرم از زمانی که خیلی کوچک بود: از زمانی که بیشتر کاهو توی خاک بود و کمش بیرون؛ لابه لای برگ های کوچک و ریز کاهو غلت می خورد می خوابید و بعد می رفت روی خاک و گل ها. بازی می کرد و پیچ و واپیچ می خورد دور و بر کاهو را هم خوب سوراخ سوراخ کرده بود تا ریشه ی کاهو بتواند خوب نفس بکشد. خاک زیر ریشه را هم خوب شخم زده بود. می رفت تا ته ته خاک و گل تا مواد خاک زودتر به کاهو برسند. کاهو از کارهای کرم خیلی خوشش می آمد. کرم دوست مهربان و باوفایی برای او بود. یک روز کاهو با خودش گفت: اگر حرفم را واضح و درست و حسابی و روشن به او نزنم چه می شود؟ وقتش رسیده که با او جدی صحبت کنم! کاهو به کرم گفت: دوست من زمان دارد می گذرد. بالا را نگاه کن. کرم هم گفت: بالا؟ بالا دیگر کجاست؟ کاهو گفت: اینجا! اینجا! قد من را نگاه کن! کرم گفت: قد تو؟ قد تو کجاست؟ هان؟ کجا را نگاه کنم! من که حرف های تو را نمی فهمم. کاهو گفت: زیر خاک را خوب می فهمی! اما قد من را نمی فهمی. چقدر تو شیرینی! کرم پیچ و تابی به بدنش داد و خندید و لای برگ های کاهو نیز لیز خورد. هر وقت کاهو می گفت دوست من بالا را نگاه کن؛ کرم اطرافش را نگاه می کرد. کرم فکر می کرد بالا یعنی روبرو یا زیرزمین! آن وقت می خندید و می رفت زیر زمین و غلت می خورد. کاهو دیگر از دست او کلافه شده بود. یک روز به کرم گفت: هیچ می دانی چند روز دیگر مرا می چینند! کرم گفت: کجا می چینند؟ کاهو گفت: یعنی من را در می آورند! کرم گفت: تو که خودت در آمده ای! من هم به تو کمک کردم یادت نیست؟! تو، توی خاک بودی! کاهو که کلافه شده بود گفت: منظورم این است که در یکی از همین روزها من را از زیر خاک بیرون می آورند و می برند... 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
من یک کودک فلسطینی‌ام_صدای اصلی_451529-mc.mp3
1.82M
🌸من یک کودک فلسطینی ام 🌼شعری از زبان یک کودک فلسطینی من مدرسه میخواهم من جنگ نمیخواهم ماشین کوکی ام کو؟ تفنگ نمیخواهم انگشت هام سردند خانه نمانده جز دود دست عروسک اش نیست ای کاش خواهرم بود الياس دستهایش سلمان شکسته پایش یک جای خواب هم نیست شهر است و دردهایش یاسر معین، محمد روز تولد من با شمع و کیک رفتند من مانده ام و دشمن ای کاش مثل کفتر پر داشتیم ما هم نه جنگ بود نه سنگ پر میزدیم با هم 🌸آسیه حیدری شاهی سرایی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
موش موشک و راز شادی_صدای اصلی_450710-mc.mp3
8.56M
🐭موش موشک و راز شادی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐛🌼کرم ابریشم 🐛🌼 تو باغچه ی خونه ی ما، درخت توت سبزی بود روی درخت توتمون یه پیله قشنگی بود تو پیله سفید ما یه کرم ابریشمی بود نخ سفید و خوشگلی به دور خود تنیده بود لباس زیبای تنم از نخ اون بافته شده ترمه رنگارنگ من از نخ اون ساخته شده کرم ابریشم ما حالا پروانه شده تو باغچه حیاط ما، اون داره پرواز می کنه 🌼 🐛🌼 🌼🐛🌼 🐛🌼🐛🌼 🌼🐛🌼🐛🌼 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐻🐿سنجاب کوچولو و خرس مهربون🐿🐻 سنجاب کوچولو هنوز آنقدر بزرگ نشده بود که بدون اجازه پدر و مادرش ، بتواند به تنهایی از لانه خارج شود. اما خواهر بزرگترش را می دید که هر روز صبح، برای چیدن میوه به جنگل می رفت. وبا سبد پر از خوراکی های خوشمزه بر می گشت. سنجا ب کوچولو هم آرزو می کرد کاش زود تر بزرگ شود تا بتواند به تنهایی از درختا ن بلند و پر شاخ و برگ بالا برود و هر قدر که دوست دارد فندق و بادام وگردو و بلوط های خوشمزه و درشت بچیند. یک روز که سنجاب کوچولو در لانه نشسته بود و داشت به بزرگ شد ن خودش فکر می کرد ، سنجاب های دیگر را دید که روی شاخ و برگ درختان جنگل بالا و پایین می پرند. او خیلی غصه خورد. چرا؟چون دلش می خواست مثل آنها به هر طرف که می خواهد برود. وقتی پدر و مادرش از راه رسیدند به آنها گفت:من چه وقت می توانم به جنگل بروم؟ پدر گفت: وقتی که بزرگ شدی و توانستی یک سبد از میوه های این جنگل را بغل کنی و به خانه بیاوری ! سنجاب کوچولو که فکرمی کرد حالا بزرگ شده ، گفت: این که کاری ندارد،من همین الان هم می توانم یک سبد پر ازمیوه های جنگل را بچینم و بیاورم! پدر سنجا ب کوچولو که خیلی بچه اش را دوست داشت گفت: اگر تو می توانی به تنهایی به جنگل بروی فردا صبح به جنگل برو. حالا دیگر ما پیر شدیم اگر تو بتوانی یک سبد بلوط بیاوری ما خوش حال می شویم. سنجاب کوچولو تا این را شنید از ذوق تا صبح خوابش نبرد. صبح روز بعد ، همین که آفتاب درآمد سنجاب کوچولو یک سبد برداشت و از لانه خارج شد. جنگل و همه آن چیزی که در آن وجود داشت. درختان بلند و در هم، میوه های خوشمزه و رنگارنگ ، پرندگان پر سر و صدا و .... سنجاب کوچولو از دیدن آن همه زیبایی غرق لذت و تماشا شده بود. او موجوداتی را می دید که تا به حال ندیده بود: گله گوزن ها ، میمون هایی که از جلوی چشم او با سرعت بالا و پایین می رفتندو پرندگانی که از این شاخ به آن شاخ می پریدند.... سنجاب کوچولو که از شوق و ذوق نمی دانست باید چکار کند، بدون هدف این طرف و آن طرف می دوید و نمی دانست باید چه نوع میوه ای را از کدام درخت جدا کند. سنجاب کوچولو که حیران و سرگردان توی جنگل در حال حرکت بود، ناگهان چشمش به یک خرس قهوه ای افتاد. اول خیلی ترسید، اما وقتی خنده خرس را دید، آرام شد و در پشت درختی ایستاد. خرس مهربان پرسید: نترس... چی شده... دنبال چی می گردی سنجاب کوچولو؟ سنجاب کوچولو کمی جرات پیدا کرد و گفت: دنبال میوه های خوشمزه می گردم. بخصوص بلوط های درشت... اما نمی دانم چرا از هر درختی بالا می روم بلوط پیدا نمی کنم؟خرس مهربان خنده ای کرد و گفت:هر درختی یک نوع میوه دارد. تو اول باید درخت آن را بشناسی و بعد از آن بالا بروی. مثلا اگر بلوط می خواهی باید از درخت بلوط بالا بروی. حالا دنبال من بیا تا درخت بلوط را به تو نشا ن بدهم ! سنجاب کوچولو وقتی دید خرس قهوه ای اینقدر مهربان است، دنبال او به راه افتاد تا به یک درخت بلوط رسیدند. سنجاب کوچولو که تا به حال درختی به این بزرگی و پر از میوه ندیده بود، بدون معطلی از درخت بالا رفت و شروع به چیدن بلوط کرد. از این شاخه به آن شاخه... هرچه بلوط می دید می چید. سبدش کاملا پرشده بود. خرس قهوه ای که پایین درخت ایستاده بود فریاد زد: دیگر بس است. سبد تو پر از بلوط شده... ممکن است ازآن بالا بیفتی. اما سنجاب کوچولو که خیلی ذوق زده شده بود، به دنبال بلوط های درشت بالا و بالا تر می رفت. تا اینکه سبدش آنقدر سنگین شد که ناگهان از آن بالا به پایین پرتاب شد. سنجاب کوچولو شانس آورد که در لابلای شاخ و برگ درختان آویزان شد، وگرنه معلوم نبود که چه بلایی ممکن است به سرش بیاید. خرس مهربان که در پایین درخت منتظر او بود، کمکش کرد و او را نجات داد، اما دیگر از سبد پر از بلوط خبری نبود، زیرا بلوط ها همه، به اطراف درخت ریخته بودند و چند سنجاب بزرگتر داشتند آنها راجمع می کردند... آن وقت بود که سنجاب کوچولو از خرس مهربان خجالت کشید و با خودش فکر کرد که: پدر درست می گفت، من بزرگ نشده ام و بازهم باید صبر کنم... 🐻 🐿🐻 🐻🐿🐻 🐿🐻🐿🐻 🐻🐿🐻🐿🐻 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ✅اگر زد تو هم بزن ✍🏼اين جمله، آسيب فراواني به كودك شما خواهد زد. تمام آموخته هاي فرزندتان را زير سوال خواهد رفت و اين سوال پيش مي آيد پس اگر كسي كار بدي كرد من هم ميتوانم آنرا تكرار كنم!! 💠كودكي كه ميزند درونش لبريز از حس بد به خود و ديگران است. در حقيقت كودكي كه كتك ميزند از كودكي كه كتك ميخورد بيشتر اسيب ميخورد و احساسات منفي بيشتري را درون خود احساس ميكند. 💠به علاوه او را در خطر آسيب فيزيكي بعضا جبران ناپذير قرار ميدهيد.و به كودكان خشم، مجازات و كينه ورزي را آموزش خواهد داد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کفشدوزک فراموش کار_صدای اصلی_450702-mc.mp3
9.84M
🐞 کفشدوزک فراموش کار 🌸در یک دشت ،بزرگ بر روی یک شاخه گل سرخ و قشنگ یک کفش دوزک کوچولو زندگی میکرد یک روز که کفش دوزک داشت خانه اش را تمیز و مرتب میکرد ... 👆بهتر است ادامه ی داستان را بشنوید. 🌼قصه های کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌞سلام صبحتون بخیر 💖دلتون شاد روزتون پر نشاط ✨دیدگانت از همیشہ شادتر قلبت زندہ و آبادتر ✨غصہ هایت دم بہ دم اے مهربان در گذر گاہ زمان بر بادتر 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ پاکیزگی‌ و بهداشت ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 دلم میخواد همیشه‌ 🌱 خونه‌مون رو جارو کنم 🌸 بابویِ‌خوش‌فضای‌ِخونه‌ 🌱 مون رو خوشبو کنم 🌱🔸 🌸 به گلهایِ تووگلدونایِ 🌱 خونمون آب بدم 🌸 پروانه‌‌هایِ خوشکل‌و 🌱 رو شاخه‌‌هاش‌تاب‌بدم 🍃🔸 🌸 دلم‌میخوادتمیزباشه 🌱 خیابونا خونه‌ها 🌸 بارونِ‌ پاییزی‌ بیاد 🌱 دونه دونه ازهوا 🌱🔸 🌸 کوچه‌‌ها و خیابونا 🌱 نداشته باشه چاله 🌸 این ‌ور و اون ورنباشه 🌱 حتی یه کم زباله 🔸🍃 🌸 زباله‌ها بیماری و 🌱 درد و مرض میارن 🌸 شادیِ‌بچه‌های‌ِ شهرِ 🌱 ما رو دوست ندارن 🌸🌼🍃🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸خودنویس جلال پسر نجاری فقیر بود. او گوشه‌ی خیابان نشست و گریه می‌کرد چون خودنویس خود را گم کرده بود. مرد شیک پوشی داشت از آنجا می‌گذشت. متوقف شد و از جلال پرسید چه شده است. وقتی مشکل را شنید دست در جیب خود کرد و خودکاری از آن بیرون آورد و پرسید: "آیا این خودکاری است که تو گم کردی؟" جلال گریه‌ی خود را کنترل کرد و گفت: "نه، این مال من نیست. خودکار من به خوبی خودکار شما نبود. " مرد به تحسین صداقت جلال پرداخت. "چون تو پسری صادق هستی و حقیقت را می‌گویی من به تو این خودکار را پاداش می‌دهم. لطفا این را بپذیر. " پیامبر مهربان ما در حدیث بعدی برای شما می‌گوید که پاداش راستگویان چیست: "گفتن حقیقت منجر به نیکی و نیکی منجر به بهشت می‌شود. " ((ان الصدق یهدی الی البر و ان البر یهدی الی الجنه)) 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دانه ی ریزه میزه_صدای اصلی_449240-mc.mp3
9.89M
🌱دانه ریزه میزه 🌼هوا تاریک و خنک بود.ریزه میزه در دل خاک نشسته و جاش خیلی راحت بود... 👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید. 🌸قصه های کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸نقاشی خارپشت 🌼آموزش در مطلب بعدی 🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨ویدیو آموزش نقاشی خارپشت 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
〰〰〰〰🌱🌷🌱〰〰〰〰 💟بازی کامل کردن یک داستان💟 💭یکی از بازی هایی که برای کاهش هراس اجتماعی و رفع خجالت مناسب است، بازی کامل کردن داستان است. 💭یک نفر ابتدای یک داستان را تعریف می کند و از کودکان می خواهد که آن داستان را ادامه دهند. 💭مثال: یک روز یک شکارچی در جنگل با یک شیر برخورد کرد... حالا بقیه داستان را یک نفر از کودکان ادامه می دهد و به همین ترتیب بقیه داستان را سایر کودکان ادامه می دهند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سروصداکردن ممنوع بالاي يك درخت بزرگ، در يك جنگل سرسبز ، ميمون كوچولو با پدر و مادرش زندگي مي كردند. ميمون كوچولو از صبح زود كه از خواب بيدار مي شد با سوت خودش شروع مي كرد به سر و صدا كردن. به خاطر همين هم حيوونهاي جنگل اسمش را گذاشته بودند سوت سوتي. البته موقع حرف زدن هم خيلي بلند صحبت ميكرد. وقتي پدر و مادرش بهش تذكر مي دادند كه آرامتر صحبت كن، يا اينقدر صداي سوتو در نيار،ميمون كوچولو با صداي بلند فرياد مي زد واين شعر را مي خوند: من شادم و من شادم مشغول جيغ و دادم بهترين بازي من سوت زدن و فريادم همسايه ها هم از دست صداي سوت سوتي آرامش و آسايش نداشتند و هر چقدر هم تذكر مي دادند فايده اي نداشت تا اينكه يك روز تصميم گرفتند كاري كنند تا سوت سوتي را متوجه كار اشتباهش كنند. شب شده بود و سوت سوتي بعد از يك روز پر سر و صدا خيلي خسته شده بود و خيلي زود خوابش برد. هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه سوت سوتي از صداي بلندي از جا پريد و شروع كرد به فرياد زدن كه چه صداي بلندي، واي سرم رفت؟!! سوت سوتي پنجره را باز كرد و ديد صداي طبل زدن و جيغ و داد از بالاي چند تا درخت اون طرفتر مياد. سرش درد گرفته بود ، روي درخت كناري پريد وديد حيوونهاي جنگل جشن گرفتند و بازي مي كنند، با صداي بلند گفت: چه خبره من خوابيده بودم از صداي جيغ و داد شما از خواب بيدار شدم. آقا كلاغه قار قار كرد و گفت: مگه چي شده؟ ما شاديم و ما شاديم مشغول جيغ و داديم سوت سوتي كه تازه متوجه اشتباه خودش شده بود سرش را پايين انداخت و از حيوونهاي جنگل معذرت خواهي كرد و تصميم گرفت كه ديگه با صداي بلند ديگران را اذيت نكند. ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4