eitaa logo
قصه کودکانه
4.5هزار دنبال‌کننده
584 عکس
1.3هزار ویدیو
217 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه قصه تولد حضرت زهرا سلام الله علیها: بعد از حضرت زهرا خواست که حرف بزنه. حضرت زهرا به زبون اومدن وگفتن: شهادت می‌دم که خدایی جز خدای یگانه نیست. پدرم رسول خدا و سرور پیامبراست و شوهرم آقای جانشینان خداست و بچه‌های من آقاها و سرورهایی هستن که نوه‌های رسول خدا هستن. حضرت فاطمه گفت خدای ماست یکتا بابای من پیامبر هست سرور انبیا جانشین پیامبر هست همسرم علی جان از نسل پاک ماهست امامای شیعیان بعدش رو کردن به خانمها و بهشون سلام دادن واسم هر کدومشون رو که می‌بردن، لبخندی رو لبهای اون خانمها می‌نشست. فرشته های بهشتی به هم دیگه مژده می‌دادن که فاطمه دختر رسول خدا به‌دنیا اومده! تو آسمون هم نوری دیده شد که هیچ کدوم از فرشته ها تا حالا ندیده بودن. اون خانمها حضرت زهرا رو به مادرش دادن و گفتن: این بچه رو بگیر که بچه‌ی پاک و مبارکیه. خدا توی این بچه ونسلش برکت قرار داده. یکی از اون خانها که بچه رو بغل داشت تو آغوش خدیجه با مهربونی گذاشت حضرت خدیجه خوشحال وخندون بچه رو گرفتن و شروع کردن به شیردادن. تو آسمون با شادی چه جشنی بر پا شده محمد مصطفی صاحب زهرا شده @madrese_yar
InShot_۲۰۲۳۰۱۰۷_۲۲۱۲۵۴۲۸۴.mp3
4.38M
🌱مسابقه مدرسه🌱 🙍‍♂گروه سنی: دبستان و پیش دبستان 🎤 با اجرای : آمنه جعفری 🎶تدوین : آمنه جعفری 📚منبع:مجله اینترنتی ماگرتا ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
InShot_۲۰۲۳۰۱۰۹_۲۰۲۰۰۹۱۹۲.mp3
7.02M
🐒قصه میمون کوچولوی تنها🐒 🙍‍♂گروه سنی: دبستان 🎤 با اجرای : آمنه جعفری 🎶تدوین : آمنه جعفری 📚منبع: سایت ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
InShot_۲۰۲۳۰۱۰۷_۲۲۳۷۰۱۸۵۵.mp3
11.93M
🐬قصه حضرت یونس (ع) 🙍‍♂گروه سنی: دبستان 🎤 با اجرای : آمنه جعفری 🎶تدوین : آمنه جعفری 📚منبع: سایت ستاره ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
InShot_۲۰۲۳۰۱۱۰_۱۹۰۶۴۰۳۴۱.mp3
5.61M
🐜حضرت سلیمان (ع) و موچه🐜 🙍‍♂گروه سنی: پیش دبستان و دبستان 🎤 با اجرای : آمنه جعفری 🎶تدوین : آمنه جعفری 📚منبع: سایت ستاره ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
lala_nilofar.mp3
3.42M
لالایی شبانه🌝 نیلوفر آبی ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
InShot_۲۰۲۳۰۱۱۰_۱۸۳۶۱۹۹۲۶.mp3
9.45M
🐨کوآلای قهرمان🐨 🙍‍♂گروه سنی: پیش دبستان و دبستان 🎤 با اجرای : آمنه جعفری 🎶تدوین : آمنه جعفری 📚منبع: سایت رادیو ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh.
شعر کودکانه برای آموزش به بچه ها قابل استفاده در مهدکودک ها و مدارس ابتدایی:🇮🇷🌹🌹 نمازِ خوب و کامل هرگز نمیشه باطل نمازی که خوشگله درست و بی مشکله صحبتِ توی نماز با دیگران نیس مُجاز نه جُنب و جوش نه خنده این کارا نا پسنده وقتی نماز میخونیم سر رو نمی چرخونیم توو حرف زدن با خدا نخور تو آب و غذا این کارا توو عبادت باید بشه رعایت هر صبح و ظهر و غروب میخونه بنده ی خوب نمازشو با اخلاص اینجوری دوستِ خداس ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🌼 شعر «ماه قشنگ الله» 🌷 آمده ماهِ شادی 🌱 ماهِ قشنگِ الله 🌷 پیروز شدیم چه زیبا 🌱 بیست و دویِ بهمن ماه 🌷 امامِ خمینیِ ما 🌱 که بود عزیزِ ملت 🌷 آمده ازسفر او 🌱 تاکه بیاره عزت 🌷 روز دوازده هُم بود 🌱 آن روزِ شادی و شور 🌷 روزی که کُلِ ایران 🌱 خوشحال بود و مسرور 🌷 ریختن به پایِ او گل 🌱 سوسن و یاس و سنبل 🌷 چه دلنشین می خوندن 🌱 قناری‌ ها و بلبل 🌷 خوشحال بودن شهیدان 🌱 ازاون همه محبت 🌷 از همدلی وگرمی 🌱 از اتحادِ ملت ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استیکر تشویقی قرانی با شعر (مجازی) ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استیکر تشویقی تشویق قرآنی ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
4_5846025276739290119.mp3
1.61M
: یه مورچه ای بود که تو یه باغ بزرگ یه گوشه که سمت راست باغ بود با مامانش زندگی میکرد.... 👇 ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
4_1103009509271404680.mp3
2.37M
: يه نفر بود به اسم حاج بابا . اون تنهايي توي خونه زندگي ميکرد . توي خونه اون يه جيرجيرک هم زندگي ميکرد که شبها آواز ميخوند و حاج بابا رو از تنهايي و بي حوصله گي در مياورد ... 👇 ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
4_1103009509271404679.mp3
3.86M
: يه اردک مادر 6 تا تخم زيبا و کوچيک گذاشته بود . اما يه روز که اون داخل لونش رو نگاه کرد با کمال تعجب ديد که در کنار 6 تا تخم کوچيک خودش ، يه تخم بزرگ هم هست . خيلي عجيبه ، يه تخم  ... 👇 ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
قصه ای ڪودڪانه و آموزنده درباره اراده داشتن بادبادڪی در آسمان🎈✨ یڪی از روزهای گرم تابستان بود. یڪ روز وقتی ڪه مینا با مادرش از خانه مادربزرگ برمی گشت،توی آسمان یڪ بادبادڪ دید. دلش می خواست او هم یڪ بادبادڪ داشته باشد. به مادرش گفت: «برای من یڪ بادبادڪ می خری؟» مادر لبخندی زد و گفت: «بادبادڪ ها فروشی نیستند. هر بچه ای برای خودش یڪ بادبادڪ درست می ڪند.» همان روز مینا تصمیم گرفت برای خودش یڪ بادبادڪ درست ڪند. صبح روز بعد او مریم، امید و ستاره را باخبر ڪرد. مریم،امید و ستاره دوستان مینا بودند و خانه آنها در همسایگی هم بود. مینا گفت: «من می خواهم یڪ بادبادڪ درست ڪنم. دوست دارید هر ڪدامتان یڪ بادبادڪ داشته باشید؟» امید گفت:«آخ جان! بادبادڪ! من بادبادڪ هوا ڪردن را خیلی دوست دارم.» مریم تا به حال بادبادڪ ندیده بود ولی ستاره به ڪمڪ برادرش چندین بار بادبادڪ درست ڪرده بود. همه گفتند:«ما هم می خواهیم یڪ بادبادڪ داشته باشیم. آن وقت همه با هم تصمیم گرفتند ڪه یڪ بادبادڪ درست ڪنند. مینا ڪمی فڪر ڪرد و گفت: «اما من نمیدانم چطوری میتوان بادبادڪ درست ڪرد.» ستاره خندید و گفت:«سیاوش برادر من بلد است. او بادبادڪ های خوبی درست می ڪند.» آنها به سراغ سیاوش رفتند و از او ڪمڪ خواستند، سیاوش برادر بزرگ ستاره بود. او به مدرسه می رفت و چون تابستان بود تعطیل بود. سیاوش گفت: «من حاضرم به شما ڪمڪ ڪنم. ولی برای درست ڪردن بادبادڪ به خیلی چیزها احتیاج داریم. به ڪاغذ بادبادڪ، چسب، قیچی، نخ، حصیر و…» امید گفت:«ای بابا! خیلی سخت است. بیایید برویم بازی ڪنیم. بادبادڪ سازی را فراموش ڪنیم.» مینا گفت: «اما من دوست دارم یڪ بادبادڪ داشته باشم. ما می توانیم وسیله های آن را از خانه هایمان بیاوریم.» هرڪدام از آنها به خانه هایشان رفتند و دوباره برگشتند. مریم ڪاغذ را آورد. مادر مریم خیاطی ڪار می ڪرد. اما فقط یڪ برگه ڪوچڪ داشت و آن را هم به مریم داد. مینا چسب و قیچی را آورد. امید چیزی با خودش نیاورد.ستاره و سیاوش هم توانستند نخ و یڪ حصیر پیدا ڪنند. وسیله هایی ڪه آنها آورده بودند خیلی ڪم بود. سیاوش گفت: «متأسفم با این وسیله ها نمی توانید هر ڪدام یڪ بادبادڪ داشته باشید.» امید گفت: «پس باشد برای بعد! ما بادبادڪ نمی خواهیم.» مریم گفت: «نه ما تصمیم گرفته ایم بادبادڪ درست ڪنیم. با همین وسیله ها باید بسازیم.» سیاوش پرسید: «چطوری؟! این وسیله ها خیلی ڪم است.» مینا گفت: «خب فقط یڪ بادبادڪ درست می ڪنیم. فڪر می ڪنم برای یڪ بادبادڪ وسیله ڪافی باشد.» آن وقت بچه ها با خودشان فڪر ڪردند ڪه این بادبادڪ برای چه ڪسی باشد. ستاره ڪمی فڪر ڪرد و خندید و گفت: «برای همه ما این بادبادڪ می تواند برای همه ما باشد.» امید از این فڪر خوشش نیامد. توپش را برداشت و رفت. او حوصله این همه ڪار را نداشت. چون فڪر می ڪرد در آخر هم صاحب بادبادڪ نخواهد بود. مینا، مریم و ستاره به ڪمڪ سیاوش نشستند و یڪ بادبادڪ درست ڪردند. مینا و مریم و ستاره گوشواره ها و دنباله بادبادڪ را ساختند. سیاوش هم با حصیر برای بادبادڪ ڪمان درست ڪرد. وقتی بادبادڪ درست شد مریم برای بادبادڪ چشم و ابرو ڪشید. بادبادڪ آنها خیلی قشنگ شد. سیاوش خندید و گفت: «این قشنگ ترین بادبادڪی است ڪه تا به حال دیده ام.» مریم و مینا و ستاره هم خندیدند و همدیگر را در آغوش گرفتند. حالا آنها صاحب یڪ بادبادڪ شده بودند. یڪ بادبادڪ زیبا، بزرگ و قشنگ ڪه با ڪمڪ هم ساخته بودند. عصر همان روز آنها با ڪمڪ سیاوش بادبادڪ خود را به آسمان فرستادند. آنها به ترتیب نخ بادبادڪ را می گرفتند و با آن بازی می ڪردند. آنها خیلی خوشحال بودند، اما امید با ناراحتی و با اخم پشت پنجره خانه شان نشسته بود و به مریم و مینا و ستاره نگاه می ڪرد. بادبادڪ مینا، مریم و ستاره آن قدر به هوا رفته بود ڪه به اندازه یڪ عدس شده بود. در یڪ لحظه هر سه نفر نخ بادبادڪ را گرفتند. آنها احساس می ڪردند ڪه باد می خواهد بادبادڪشان را ببرد. هر سه نفر بادبادڪ را گرفتند ڪه بادبادڪشان به جای دوردستی نرود. ♥️ ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شاد و ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2 مچاله کردن کاغذ یکی از موثر ترین راهکارها برای تقویت ماهیچه های دست کودک است. این تمرین به بهبود دستخط کودک در طول زمان کمک بسیار زیادی خواهد کرد. ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
💕💕 کاربرگ هوش بصری 😍😍 از کودک بخواهید تصاویر مرتبط را به هم وصل کند سه سال به بالا ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه 🌼 ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
قصه ای ڪودڪانه و آموزنده درباره اراده داشتن بادبادڪی در آسمان🎈✨ یڪی از روزهای گرم تابستان بود. یڪ روز وقتی ڪه مینا با مادرش از خانه مادربزرگ برمی گشت،توی آسمان یڪ بادبادڪ دید. دلش می خواست او هم یڪ بادبادڪ داشته باشد. به مادرش گفت: «برای من یڪ بادبادڪ می خری؟» مادر لبخندی زد و گفت: «بادبادڪ ها فروشی نیستند. هر بچه ای برای خودش یڪ بادبادڪ درست می ڪند.» همان روز مینا تصمیم گرفت برای خودش یڪ بادبادڪ درست ڪند. صبح روز بعد او مریم، امید و ستاره را باخبر ڪرد. مریم،امید و ستاره دوستان مینا بودند و خانه آنها در همسایگی هم بود. مینا گفت: «من می خواهم یڪ بادبادڪ درست ڪنم. دوست دارید هر ڪدامتان یڪ بادبادڪ داشته باشید؟» امید گفت:«آخ جان! بادبادڪ! من بادبادڪ هوا ڪردن را خیلی دوست دارم.» مریم تا به حال بادبادڪ ندیده بود ولی ستاره به ڪمڪ برادرش چندین بار بادبادڪ درست ڪرده بود. همه گفتند:«ما هم می خواهیم یڪ بادبادڪ داشته باشیم. آن وقت همه با هم تصمیم گرفتند ڪه یڪ بادبادڪ درست ڪنند. مینا ڪمی فڪر ڪرد و گفت: «اما من نمیدانم چطوری میتوان بادبادڪ درست ڪرد.» ستاره خندید و گفت:«سیاوش برادر من بلد است. او بادبادڪ های خوبی درست می ڪند.» آنها به سراغ سیاوش رفتند و از او ڪمڪ خواستند، سیاوش برادر بزرگ ستاره بود. او به مدرسه می رفت و چون تابستان بود تعطیل بود. سیاوش گفت: «من حاضرم به شما ڪمڪ ڪنم. ولی برای درست ڪردن بادبادڪ به خیلی چیزها احتیاج داریم. به ڪاغذ بادبادڪ، چسب، قیچی، نخ، حصیر و…» امید گفت:«ای بابا! خیلی سخت است. بیایید برویم بازی ڪنیم. بادبادڪ سازی را فراموش ڪنیم.» مینا گفت: «اما من دوست دارم یڪ بادبادڪ داشته باشم. ما می توانیم وسیله های آن را از خانه هایمان بیاوریم.» هرڪدام از آنها به خانه هایشان رفتند و دوباره برگشتند. مریم ڪاغذ را آورد. مادر مریم خیاطی ڪار می ڪرد. اما فقط یڪ برگه ڪوچڪ داشت و آن را هم به مریم داد. مینا چسب و قیچی را آورد. امید چیزی با خودش نیاورد.ستاره و سیاوش هم توانستند نخ و یڪ حصیر پیدا ڪنند. وسیله هایی ڪه آنها آورده بودند خیلی ڪم بود. سیاوش گفت: «متأسفم با این وسیله ها نمی توانید هر ڪدام یڪ بادبادڪ داشته باشید.» امید گفت: «پس باشد برای بعد! ما بادبادڪ نمی خواهیم.» مریم گفت: «نه ما تصمیم گرفته ایم بادبادڪ درست ڪنیم. با همین وسیله ها باید بسازیم.» سیاوش پرسید: «چطوری؟! این وسیله ها خیلی ڪم است.» مینا گفت: «خب فقط یڪ بادبادڪ درست می ڪنیم. فڪر می ڪنم برای یڪ بادبادڪ وسیله ڪافی باشد.» آن وقت بچه ها با خودشان فڪر ڪردند ڪه این بادبادڪ برای چه ڪسی باشد. ستاره ڪمی فڪر ڪرد و خندید و گفت: «برای همه ما این بادبادڪ می تواند برای همه ما باشد.» امید از این فڪر خوشش نیامد. توپش را برداشت و رفت. او حوصله این همه ڪار را نداشت. چون فڪر می ڪرد در آخر هم صاحب بادبادڪ نخواهد بود. مینا، مریم و ستاره به ڪمڪ سیاوش نشستند و یڪ بادبادڪ درست ڪردند. مینا و مریم و ستاره گوشواره ها و دنباله بادبادڪ را ساختند. سیاوش هم با حصیر برای بادبادڪ ڪمان درست ڪرد. وقتی بادبادڪ درست شد مریم برای بادبادڪ چشم و ابرو ڪشید. بادبادڪ آنها خیلی قشنگ شد. سیاوش خندید و گفت: «این قشنگ ترین بادبادڪی است ڪه تا به حال دیده ام.» مریم و مینا و ستاره هم خندیدند و همدیگر را در آغوش گرفتند. حالا آنها صاحب یڪ بادبادڪ شده بودند. یڪ بادبادڪ زیبا، بزرگ و قشنگ ڪه با ڪمڪ هم ساخته بودند. عصر همان روز آنها با ڪمڪ سیاوش بادبادڪ خود را به آسمان فرستادند. آنها به ترتیب نخ بادبادڪ را می گرفتند و با آن بازی می ڪردند. آنها خیلی خوشحال بودند، اما امید با ناراحتی و با اخم پشت پنجره خانه شان نشسته بود و به مریم و مینا و ستاره نگاه می ڪرد. بادبادڪ مینا، مریم و ستاره آن قدر به هوا رفته بود ڪه به اندازه یڪ عدس شده بود. در یڪ لحظه هر سه نفر نخ بادبادڪ را گرفتند. آنها احساس می ڪردند ڪه باد می خواهد بادبادڪشان را ببرد. هر سه نفر بادبادڪ را گرفتند ڪه بادبادڪشان به جای دوردستی نرود. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 انیمیشن ولادت حضرت# فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌹 ❤️ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
آدم برفی و ماه .mp3
5.6M
قصه گو : سرکار خانم ضیائی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جذاب ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
شعر_دروصف_مادر_از_پروین_اعتصامی_.mp3
1.47M
با صدای: سرکار خانم حسن پور ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
تفرقه.mp3
4.86M
قصه گو : فرهاد عسگری منش ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
5.mp3
9.77M
👼🏻🌜 خدا و خرما این داستان از کتاب مثل ها و قصه هایشان(قصه های تیر) انتخاب شده که گرداوری آن را آقای مصطفی رحماندوست انجام دادند😊. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh