✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#صلوات
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#صلوات
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استیکر تشویقی قرانی با شعر
(مجازی)
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استیکر تشویقی
تشویق قرآنی
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
4_5846025276739290119.mp3
1.61M
#آرزوی_مورچه :
یه مورچه ای بود که تو یه باغ بزرگ یه گوشه که سمت راست باغ بود با مامانش زندگی میکرد.... 👇
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
4_1103009509271404680.mp3
2.37M
#حاجي_بابا_و_جيرجيرک :
يه نفر بود به اسم حاج بابا . اون تنهايي توي خونه زندگي ميکرد . توي خونه اون يه جيرجيرک هم زندگي ميکرد که شبها آواز ميخوند و حاج بابا رو از تنهايي و بي حوصله گي در مياورد ... 👇
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
4_1103009509271404679.mp3
3.86M
#جوجه_اردک:
يه اردک مادر 6 تا تخم زيبا و کوچيک گذاشته بود . اما يه روز که اون داخل لونش رو نگاه کرد با کمال تعجب ديد که در کنار 6 تا تخم کوچيک خودش ، يه تخم بزرگ هم هست . خيلي عجيبه ، يه تخم ... 👇
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#قصه_متنی
قصه ای ڪودڪانه و آموزنده درباره اراده داشتن
بادبادڪی در آسمان🎈✨
یڪی از روزهای گرم تابستان بود. یڪ روز وقتی ڪه مینا با مادرش از خانه مادربزرگ برمی گشت،توی آسمان یڪ بادبادڪ دید. دلش می خواست او هم یڪ بادبادڪ داشته باشد. به مادرش گفت: «برای من یڪ بادبادڪ می خری؟»
مادر لبخندی زد و گفت: «بادبادڪ ها فروشی نیستند. هر بچه ای برای خودش یڪ بادبادڪ درست می ڪند.»
همان روز مینا تصمیم گرفت برای خودش یڪ بادبادڪ درست ڪند.
صبح روز بعد او مریم، امید و ستاره را باخبر ڪرد. مریم،امید و ستاره دوستان مینا بودند و خانه آنها در همسایگی هم بود.
مینا گفت: «من می خواهم یڪ بادبادڪ درست ڪنم. دوست دارید هر ڪدامتان یڪ بادبادڪ داشته باشید؟»
امید گفت:«آخ جان! بادبادڪ! من بادبادڪ هوا ڪردن را خیلی دوست دارم.»
مریم تا به حال بادبادڪ ندیده بود ولی ستاره به ڪمڪ برادرش چندین بار بادبادڪ درست ڪرده بود.
همه گفتند:«ما هم می خواهیم یڪ بادبادڪ داشته باشیم. آن وقت همه با هم تصمیم گرفتند ڪه یڪ بادبادڪ درست ڪنند. مینا ڪمی فڪر ڪرد و گفت: «اما من نمیدانم چطوری میتوان بادبادڪ درست ڪرد.»
ستاره خندید و گفت:«سیاوش برادر من بلد است. او بادبادڪ های خوبی درست می ڪند.»
آنها به سراغ سیاوش رفتند و از او ڪمڪ خواستند، سیاوش برادر بزرگ ستاره بود. او به مدرسه می رفت و چون تابستان بود تعطیل بود.
سیاوش گفت: «من حاضرم به شما ڪمڪ ڪنم. ولی برای درست ڪردن بادبادڪ به خیلی چیزها احتیاج داریم. به ڪاغذ بادبادڪ، چسب، قیچی، نخ، حصیر و…»
امید گفت:«ای بابا! خیلی سخت است. بیایید برویم بازی ڪنیم. بادبادڪ سازی را فراموش ڪنیم.»
مینا گفت: «اما من دوست دارم یڪ بادبادڪ داشته باشم. ما می توانیم وسیله های آن را از خانه هایمان بیاوریم.»
هرڪدام از آنها به خانه هایشان رفتند و دوباره برگشتند. مریم ڪاغذ را آورد. مادر مریم خیاطی ڪار می ڪرد. اما فقط یڪ برگه ڪوچڪ داشت و آن را هم به مریم داد.
مینا چسب و قیچی را آورد. امید چیزی با خودش نیاورد.ستاره و سیاوش هم توانستند نخ و یڪ حصیر پیدا ڪنند. وسیله هایی ڪه آنها آورده بودند خیلی ڪم بود.
سیاوش گفت: «متأسفم با این وسیله ها نمی توانید هر ڪدام یڪ بادبادڪ داشته باشید.» امید گفت: «پس باشد برای بعد! ما بادبادڪ نمی خواهیم.»
مریم گفت: «نه ما تصمیم گرفته ایم بادبادڪ درست ڪنیم. با همین وسیله ها باید بسازیم.»
سیاوش پرسید: «چطوری؟! این وسیله ها خیلی ڪم است.»
مینا گفت: «خب فقط یڪ بادبادڪ درست می ڪنیم. فڪر می ڪنم برای یڪ بادبادڪ وسیله ڪافی باشد.»
آن وقت بچه ها با خودشان فڪر ڪردند ڪه این بادبادڪ برای چه ڪسی باشد. ستاره ڪمی فڪر ڪرد و خندید و گفت: «برای همه ما این بادبادڪ می تواند برای همه ما باشد.»
امید از این فڪر خوشش نیامد. توپش را برداشت و رفت. او حوصله این همه ڪار را نداشت. چون فڪر می ڪرد در آخر هم صاحب بادبادڪ نخواهد بود.
مینا، مریم و ستاره به ڪمڪ سیاوش نشستند و یڪ بادبادڪ درست ڪردند. مینا و مریم و ستاره گوشواره ها و دنباله بادبادڪ را ساختند. سیاوش هم با حصیر برای بادبادڪ ڪمان درست ڪرد. وقتی بادبادڪ درست شد مریم برای بادبادڪ چشم و ابرو ڪشید. بادبادڪ آنها خیلی قشنگ شد.
سیاوش خندید و گفت: «این قشنگ ترین بادبادڪی است ڪه تا به حال دیده ام.»
مریم و مینا و ستاره هم خندیدند و همدیگر را در آغوش گرفتند. حالا آنها صاحب یڪ بادبادڪ شده بودند. یڪ بادبادڪ زیبا، بزرگ و قشنگ ڪه با ڪمڪ هم ساخته بودند.
عصر همان روز آنها با ڪمڪ سیاوش بادبادڪ خود را به آسمان فرستادند. آنها به ترتیب نخ بادبادڪ را می گرفتند و با آن بازی می ڪردند. آنها خیلی خوشحال بودند، اما امید با ناراحتی و با اخم پشت پنجره خانه شان نشسته بود و به مریم و مینا و ستاره نگاه می ڪرد.
بادبادڪ مینا، مریم و ستاره آن قدر به هوا رفته بود ڪه به اندازه یڪ عدس شده بود. در یڪ لحظه هر سه نفر نخ بادبادڪ را گرفتند. آنها احساس می ڪردند ڪه باد می خواهد بادبادڪشان را ببرد. هر سه نفر بادبادڪ را گرفتند ڪه بادبادڪشان به جای دوردستی نرود.
♥️
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ شاد و #موزیکال
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2 مچاله کردن کاغذ یکی از موثر ترین راهکارها برای تقویت ماهیچه های دست کودک است. این تمرین به بهبود دستخط کودک در طول زمان کمک بسیار زیادی خواهد کرد.
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh