26.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوستالژیک
"خونه مادربزرگه"
قسمت(۵)
👆👆👆
🌈
⭐️🌈
╲\╭┓
╭🌈⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
21.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
" زهره و زهرا "
این قسمت :
(یکروز غمگین)
👆👆👆
🔆
🔱🔆
🔆🔱🔆
Join🔜 @childrin1
21.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوستالژیک
"خونه مادربزرگه"
قسمت(۸)
👆👆👆
🌈
⭐️🌈
╲\╭┓
╭🌈⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
23.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_آموزشی_قرآن
" سوره قدر "
👆👆👆
🍓
🌿🍓
🍓🌿🍓
╲\╭┓
╭🌿🍓 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🍓🌿شعر سوره قدر🌿🍓
اول به نام خدا
خدای خوب و دانا
که خیلی مهربونه
هرکی اینو می دونه
بخشنده و رحیمه
خالق این زمینه
محمد(ص) رسول
خوب و دانا
بگو به بندگانم
این حرف رو از سوی ما
خدای خوب فرستاد
قرآن رو تو شب قدر
شبی که از هزار ماه هست
خیلی خوب و بهتر
شبی که توش آوردند
فرشته ها رو زمین
قرآن رو خوب و کامل
تا سوره آخرین
این شب خوب پرشده
از رحمت خداوند
هرکسی قدر بدونه
همیشه هست سربلند
#شعر_آموزشی
🍓
🌿🍓
🍓🌿🍓
╲\╭┓
╭🌿🍓 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌹🌴آن مرد آمد🌴🌹
نخلستان پر از آواز گنجشک ها بود.
آفتاب می تابید. درخت، روی چاه خم شد و شاخه های پر از
خرمایش را تماشا کرد. چاه گفت: «چه قدر قشنگ شدی»
درخت گفت: «تو هم با این آب خنک و زلال خیلی زیبایی»
چاه می خواست بگوید همه اش به خاطر آن مرد مهربان است. او مرا از دل زمین بیرون آورد ولی خجالت کشید و حرفی نزد.
درخت گفت: «نمی دانی چقدر تشنه ام»
چاه پرسید: «می خواهی کمی آب به طرف ریشه هایت بفرستم؟»
درخت گفت: «نه نه... دوست دارم آن مرد با دست های خودش به من آب بدهد»
درخت و چاه سر گرم صحبت بودند که آن مرد آمد. شترش را آزاد گذاشت تا استراحت کند. سطل
را در چاه انداخت. دل چاه باز شد و قُل قُل خندید. مرد سطل پر از آب را بیرون کشید. آن را به
درخت داد و سراغ بقیّه نخلستان رفت. کم کم سایه ها دراز و درازتر شدند. خورشید آرام آرام غروب می کرد.
صدایش در نخلستان پیچید. درخت بلند صدا زد: « علی جان!» یک نفر دوان دوان از راه رسید.
و چاه حتّی گنجشک ها هم ساکت شدند. مرد مهربان جوی باریکی را بیل می زد تا راه آب باز بماند.
او را دید جلو رفت و حرف هایش را شنید. آن وقت با عجله افسار شترش را گرفت و با هم رفتند.
چاه پرسید: «چه خبر شده؟»
درخت گفت: «نشنیدی؟ امشب مرد مهربان بابا می شود. همسرش می خواهد بچّه اش را به دنیا بیاورد. یک بچّه به شیرینی رطب های رسیده و خوشمزه
چاه خوش حال شد. با دل پاک و زلال قُل قُل قُل
برای آن ها دعا کرد.
#قصه
🌴
🌹🌴
🌴🌹🌴
Join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن_کوتاه
"شب قدر"
👆👆👆
✨
✨
╲\╭┓
╭✨ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
21.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوستالژیک
"خونه مادربزرگه"
قسمت(۹)
👆👆👆
🌈
⭐️🌈
╲\╭┓
╭🌈⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🏴شمشیر در محراب🏴
آنشب ستاره ها به خانه حضرت علی علیه السلام چشم دوخته بودند .امام علی علیه السلام آن شب بارها و بارها به ستاره ها نگاه کرد و آهسته فرمود امشب همان شبی است که پیامبر خدا خبرش را به من داده بود .
نزدیک اذان صبح رسید و حضرت مثل همیشه برای نماز آماده شد. وارد حیاط شد .ولی مثل اینکه همه زمین و آسمان از کوچ آسمانی اش خبر داشتند . مرغابی هایی که در حیاط خانه بودند بالهای خود را باز کرده و جلوی حضرت را گرفتند . مرغابیها جیغ می زدند . بالهایشان را بهم می زدند و جلوی پای امام می دویدند.کسانی که در خانه بودند سعی کردند مرغابی ها را بگیرند امام فرمود رهایشان کنید که نوحه می خوانند و بعد از این نوحه ها ،گریه های بسیاری نیز خواهد شد .
سپس امام در را گشود و راهی مسجد شد .ابن ملجم که تا صبح منتظر مانده بود نزدیک اذان به خواب رفته بود حضرت علی علیه السلام او را تکان داد و صدا زد برای نماز برخیز .
سپس چند بار بلند فرمود: نماز، نماز ،تا همه در صفهای جماعت قرار گیرند .آخرین نماز جماعتش را قامت بست و فرمود :الله اکبر
ابن ملجم مضطرب و نگران به اطراف خود می نگریست و شمشیرش را هم چنان زیر لباسش پنهان نگه می داشت.منتظر فرصتی بود که نیت شومش را به انجام رساند .
وقت رکوع شد ابن ملجم با احتیاط رکوعی نیمه تمام کرد و سپس برخواست و منتظر ماند. او با دیگران به سجده نرفت .وقتی همه برای سجده سر به زمین گذاشتند شمشیر زهرآلودش را بیرون کشید و به سرعت به سمت محراب دوید و با تمام قدرت، شمشیر را بر سر مبارک حضرت علی در حال سجده کوبید .
محراب غرق در خون شد و صدای لرزان حضرت علی نماز را نیمه تمام گذاشت .صدایی که می گفت: فزت برب الکعبه :به خدای کعبه قسم من رستگار شدم.
#قصه_امامان
╲\╭┓
╭🏴 🆑 @childrin1
┗╯\╲