eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
26.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوستالژیک "خونه مادربزرگه" قسمت(۵) 👆👆👆 🌈 ⭐️🌈 ╲\╭┓ ╭🌈⭐️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
21.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی " زهره و زهرا " این قسمت : (یک‌روز غمگین) 👆👆👆 🔆 🔱🔆 🔆🔱🔆 Join🔜 @childrin1
21.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوستالژیک "خونه مادربزرگه" قسمت(۸) 👆👆👆 🌈 ⭐️🌈 ╲\╭┓ ╭🌈⭐️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
23.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_آموزشی_قرآن " سوره قدر " 👆👆👆 🍓 🌿🍓 🍓🌿🍓 ╲\╭┓ ╭🌿🍓 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
🍓🌿شعر سوره قدر🌿🍓 اول به نام خدا خدای خوب و دانا که خیلی مهربونه هرکی اینو می دونه بخشنده و رحیمه خالق این زمینه محمد(ص) رسول خوب و دانا بگو به بندگانم این حرف رو از سوی ما خدای خوب فرستاد قرآن رو تو شب قدر شبی که از هزار ماه هست خیلی خوب و بهتر شبی که توش ‌ آوردند فرشته ها رو زمین قرآن رو خوب و کامل تا سوره آخرین این شب خوب پرشده از رحمت خداوند هرکسی قدر بدونه همیشه هست سربلند 🍓 🌿🍓 🍓🌿🍓 ╲\╭┓ ╭🌿🍓 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌹🌴آن مرد آمد🌴🌹 نخلستان پر از آواز گنجشک ها بود. آفتاب می تابید. درخت، روی چاه خم شد و شاخه های پر از خرمایش را تماشا کرد. چاه گفت: «چه قدر قشنگ شدی» درخت گفت: «تو هم با این آب خنک و زلال خیلی زیبایی» چاه می خواست بگوید همه اش به خاطر آن مرد مهربان است. او مرا از دل زمین بیرون آورد ولی خجالت کشید و حرفی نزد. درخت گفت: «نمی دانی چقدر تشنه ام» چاه پرسید: «می خواهی کمی آب به طرف ریشه هایت بفرستم؟» درخت گفت: «نه نه... دوست دارم آن مرد با دست های خودش به من آب بدهد» درخت و چاه سر گرم صحبت بودند که آن مرد آمد. شترش را آزاد گذاشت تا استراحت کند. سطل را در چاه انداخت. دل چاه باز شد و قُل قُل خندید. مرد سطل پر از آب را بیرون کشید. آن را به درخت داد و سراغ بقیّه نخلستان رفت. کم کم سایه ها دراز و درازتر شدند. خورشید آرام آرام غروب می کرد. صدایش در نخلستان پیچید. درخت بلند صدا زد: « علی جان!» یک نفر دوان دوان از راه رسید. و چاه حتّی گنجشک ها هم ساکت شدند. مرد مهربان جوی باریکی را بیل می زد تا راه آب باز بماند. او را دید جلو رفت و حرف هایش را شنید. آن وقت با عجله افسار شترش را گرفت و با هم رفتند. چاه پرسید: «چه خبر شده؟» درخت گفت: «نشنیدی؟ امشب مرد مهربان بابا می شود. همسرش می خواهد بچّه اش را به دنیا بیاورد. یک بچّه به شیرینی رطب های رسیده و خوشمزه چاه خوش حال شد. با دل پاک و زلال قُل قُل قُل برای آن ها دعا کرد. 🌴 🌹🌴 🌴🌹🌴 Join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن_کوتاه "شب قدر" 👆👆👆 ✨ ✨ ╲\╭┓ ╭✨ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
21.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوستالژیک "خونه مادربزرگه" قسمت(۹) 👆👆👆 🌈 ⭐️🌈 ╲\╭┓ ╭🌈⭐️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
‍ 🏴شمشیر در محراب🏴 آنشب ستاره ها به خانه حضرت علی علیه السلام چشم دوخته بودند .امام علی علیه السلام آن شب بارها و بارها به ستاره ها نگاه کرد و آهسته فرمود امشب همان شبی است که پیامبر خدا خبرش را به من داده بود . نزدیک اذان صبح رسید و حضرت مثل همیشه برای نماز آماده شد. وارد حیاط شد .ولی مثل اینکه همه زمین و آسمان از کوچ آسمانی اش خبر داشتند . مرغابی هایی که در حیاط خانه بودند بالهای خود را باز کرده و جلوی حضرت را گرفتند . مرغابیها جیغ می زدند . بالهایشان را بهم می زدند و جلوی پای امام می دویدند.کسانی که در خانه بودند سعی کردند مرغابی ها را بگیرند امام فرمود رهایشان کنید که نوحه می خوانند و بعد از این نوحه ها ،گریه های بسیاری نیز خواهد شد . سپس امام در را گشود و راهی مسجد شد .ابن ملجم که تا صبح منتظر مانده بود نزدیک اذان به خواب رفته بود حضرت علی علیه السلام او را تکان داد و صدا زد برای نماز برخیز . سپس چند بار بلند فرمود: نماز، نماز ،تا همه در صفهای جماعت قرار گیرند .آخرین نماز جماعتش را قامت بست و فرمود :الله اکبر ابن ملجم مضطرب و نگران به اطراف خود می نگریست و شمشیرش را هم چنان زیر لباسش پنهان نگه می داشت.منتظر فرصتی بود که نیت شومش را به انجام رساند . وقت رکوع شد ابن ملجم با احتیاط رکوعی نیمه تمام کرد و سپس برخواست و منتظر ماند. او با دیگران به سجده نرفت .وقتی همه برای سجده سر به زمین گذاشتند شمشیر زهرآلودش را بیرون کشید و به سرعت به سمت محراب دوید و با تمام قدرت، شمشیر را بر سر مبارک حضرت علی در حال سجده کوبید . محراب غرق در خون شد و صدای لرزان حضرت علی نماز را نیمه تمام گذاشت .صدایی که می گفت: فزت برب الکعبه :به خدای کعبه قسم من رستگار شدم. ╲\╭┓ ╭🏴 🆑 @childrin1 ┗╯\╲