eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
399 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
۷ مرداد ۱۳۹۸
قصه ♥ قصه با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند. در اینجا مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره، فرق این کانال اینه که مطالب اضافی نداره. همچنین قصه از لحاظ محتوا بررسی شده و بعد بارگزاری میشود. آیدی ارتباط با مدیر @OmidvarBeFazleElahi https://eitaa.com/ghesehayemadarane
۷ مرداد ۱۳۹۸
مزرعه پنبه روزی روزگاری در دهی، ماه بیبی مزرعه کوچکی داشت. ماه بیبی هر روز صبح زود از خواب بیدار میشد. چارقدش را سر میکرد. گالشهایش را میپوشید و میرفت مزرعه. او امسال پنبه کاشته بود تا برای نوه اش لحاف چهل تکه بدوزد. بوته های پنبه همه جای مزرعه سبز شده بودند. ماه بیبی علفهای هرز را چید. جوی آب را تمیز کرد تا آب تندتر به مزرعه اش بیاید. ماه بیبی نشست کنار مزرعه و به بوته های پنبه نگاه کرد. باد لابه لای گلهای پنبه میچرخید و با آنها بازی میکرد. ماه بیبی گفت: باید رویه لحاف را بدوزم. باد به مزرعه آمد. چارقد ماه بیبی را تکان داد و گفت: وقتی گلهای پنبه باز شدند به من گل پنبه میدهی؟ ماه بیبی گفت: میدهم. به شرط اینکه روز درو نیایی. باد قبول کرد. ماه بیبی تکه های پارچه را بهم میدوخت. چند روز گذشته رویه لحاف آماده شد و گلهای پنبه باز شدند. صبح ماه بیبی باز چارقدش را سر کرد. گالشهایش را پوشید. داس برداشت و رفت مزرعه. ماه بیبی پنبه ها را درو میکرد که صدایی شنید. خوب گوش داد. صدا از لانه موش بود. کنار سوراخ نشست و پرسید: چی شده؟ صدای گریه بچه هایت همه جا را پر کرده است. موش قهوه ای از خانه اش بیرون آمد و گفت: زمستان نزدیک است و بچه هایم لحاف ندارند. ماه بیبی گفت: پنبه ها را بچین و با آنها لحاف بدوز. موش خاکستری خوشحال شد. پرید توی مزرعه و با دندانهای تیزش ساقه بوته ای را جوید. ماه بیبی هم آرام آرام درو کرد. ظهر شده بود. موش قهوه ای و ماه بیبی کنار مزرعه نشستند تا استراحت کنند. ماه بیبی سفره را باز کرد هر دو نان و پنیر و گردو خوردند. چند لقمه که خوردند، ماه بیبی کفش دوزک را دید که ناراحت است. از او پرسید: چی شده؟ کفشدوزک روی برگی نشست و گفت: بچه ام کفش پنبه ای میخواهد. اما من پنبه ندارم. ماه بیبی گفت: کمک کن پنبه ها را بچینیم و به تو بدهم. کفشدوزک به مزرعه آمد. پنبه ها را گوشهای جمع کرد. بالاخره همه پنبه ها چیده شد. ماه بیبی مقداری پنبه به موش داد. موش پنبه را برد تا برای زمستان لحاف درست کند. بعد به کفشدوزک پنبه داد. کفش دوزک با خوشحالی پرواز کرد و رفت تا کفش پنبه ای بدوزد. ماه بیبی باد را صدا کرد. باد آرام آرام جلو آمد تا پنبه ها را پخش نکند. ماه بیبی به او گل پنبه داد. باد آن را به خانه اش که بالای کوه بلند بود برد. ماه بیبی بقیه پنبه ها را به خانه برد تا زودتر لحاف نوهاش را بدوزد. ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فو.روارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های. کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
۸ مرداد ۱۳۹۸
هدایت شده از معرفی کانال
داستان آمورنده و زیبای آقا مورچه پرتلاش را که مناسب کودکان حدود ۴ ساله و بزرگتر است بخوانید. @Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ، یه باغی بود ، باغ سرسبز و زیبا ، با درختان میوه ، چشمه قشنگ ، توی این باغ حیوانات زیادی زندگی میکردند مثل موش زبل ، سنجاب کوچولو ، خاله سوسکه و آقا مورچه هر روز صبح که خورشید یواش یواش طلوع میکرد حیوانات باغ از لانه هاشون بیرون میومدند و دنبال کار خودشون میرفتند بعضی ها به دنبال غذا میرفتند ، بعضی خانه خودشون رو درست میکردند و خلاصه هر کدوم مشغول کاری میشدند حیوانات باغ علاوه از اینکه باید غذای هر روزشون رو پیدا میکردند برای فصل سرد زمستان هم غذا باید ذخیره میکردند بین حیوانات باغ ، اونی که از همه پرتلاش بود آقا مورچه بود آقا مورچه زودتر از همه از خونه اش بیرون می اومد و دیرتر از همه دست از کار میکشید. یکی از روزها ، آقا مورچه همینطور که میگشت یک غذای خوب و خوشمزه پیدا کرد منتهی این غذا بزرگ و سنگین بود آقا مورچه تصمیم گرفت که این غذا رو هر طوری شده به خونه اش برسونه پس با هر زحمتی که بود این غذا رو برداشت و به طرف خونه اش آورد تا اینکه تو وسط راه به یک دیواری رسید همیشه این دیوار رو به راحتی بالا میرفت ولی این بار چون بارش سنگین بود کارش سخت بود برای اینکار ابتدا آقا مورچه یه استراحت کوتاهی کرد بعد با عزمی راسخ تصمیم گرفت از دیوار بالا بره بار اول تا وسط راه رفت ولی نتونست ادامه بده و از همون جا افتاد دوباره از اول شروع به بالا رفتن کرد باز هم افتاد بار سوم ، بار چهارم ، پنجم و همینطور ادامه میداد و از تلاش و کوشش خسته نمی شد و با خودش میگفت من هر طوری شده باید از روی دیوار بالا برم، من باید این بار رو به خونه برسونم والا تو زمستان غذای کافی برای خوردن نخواهم داشت ، بالاخره بعد از چندین بار تلاش توانست بار رو از روی دیوار عبور بده و به خونه اش برسونه دوستاش که تلاش و زحمت کشیدن آقا مورچه رو میدیدند میگفتند آقا مورچه بابا چه خبره ، چرا این قدر زیاد تلاش میکنی ، برو یه خورده هم استراحت کن ، ولی آقا مورچه به اونا میگفت الان فصل تلاش و کوشش هست و شما هم باید تلاش کنید روزها گذشت و فصل زمستان با بارش برف از راه رسید هوا سرد شد حیوانات باغ به خونه هاشون رفتند @Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 یه روز ، موش زبل توی خونه اش میخواست غذا بخوره که دید هیچ غذایی نداره با خودش فکر کرد چیکار کنم ، چیکار نکنم همینطور که نمی تونم بشینم شکمم قار قور میکنه ، دید هیچ چاره ای نداره الا اینکه تو هوای سرد، میان برفها دنبال غذا بگرده ، موش زبل همینطور که دنبال غذا میگشت خاله سوسکه و سنجاب کوچولو رو هم دید که اونا هم با زحمت فراوان دارن دنبال غذا میگردن هر روز تو هوای سرد این حیوانات مجبور بودند برای پیدا کردن غذا بیرون بیایند تا از گرسنگی نمیرند ، یه روز موش زبل به دوستاش گفت هیچ توجه کردین که آقا مورچه اصلا بیرون نمی آید من فکر کنم آقا مورچه غذا داشته باشه بعد همگی به خونه آقا مورچه رفتند ، اقا مورچه گفت بله من غذای کافی دارم و فصل زمستان رو به راحتی سپری میکنم چون من تابستان ، فکر امروز رو میکردم و به همین خاطر بیشتر تلاش میکردم ، شما هم باید در فصل تابستان ، فکر روزهای سرد زمستان را بکنید و تلاشتون رو بیشتر کنید . موش زبل به بقیه حیوانات گفت اگه موافق باشین آقا مورچه رو بعنوان رئیس خودمون انتخاب کنیم و به حرفاش گوش دهیم و از تجربیاتش استفاده کنیم همه حیوانات موافقت کردند و آقا مورچه رو حسابی تشویق کردند قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید نویسنده: احمد به مقام ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فو.روارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های. کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
۸ مرداد ۱۳۹۸
این کتاب که در عمل نوعی درس‌نامه است، برای مقطع تحصیلی ابتدایی، با توشه راه تربیت برای پرکردن خلاءهای «دانشی»، «گرایشی» و «رفتاری» آینده‌سازان میهن عزیز اسلامی، با ویژگی‌های «روشمند» و «نوگرا» و بهره‌گرفته از دو منبع «قرآن» و «عترت»، به‌دست تجربه‌داران سالیان دراز تعلیم و تربیت، به نگارش درآمده است. کتاب دارای پنج فصل با موضوع شوق پرواز (خداشناسی)، شروع پرواز (مقدمات نماز)، اوج پرواز (هنگام نماز)، آرامش پرواز (بعداز نماز) و بهانه پرواز (متفرقات نماز)، است.
۹ مرداد ۱۳۹۸
#کتاب بوسه بر آسمان صد بحث کوتاه درباره نماز ویژه کودکان همراه با مسابقه و داستان #مربیان #محتوایی #نماز قیمت :10000 ت ای دی خرید @sarbazkochak 👇👇👇👇👇👇👇 فروشگاه کالای فرهنگی سالم(فرساکالا) @farsakala
۹ مرداد ۱۳۹۸
✅فهرست کتاب های مربیان✅ با کودکان خود طیب سخن بگوئیم https://eitaa.com/farsakala/843 بازی بازوی تربیت https://eitaa.com/farsakala/831 آموزش اخلاق، رفتار اجتماعي و قانون پذيري به کودکان https://eitaa.com/farsakala/817 اصول و مهارتهای بلوغ با هم بودن https://eitaa.com/farsakala/809 و خدایی که در این نزدیکی است.. https://eitaa.com/farsakala/799 رمان تیک https://eitaa.com/farsakala/788 کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ https://eitaa.com/farsakala/781 جذاب سازی کلاسهای دینی کودکان و نوجوانان https://eitaa.com/farsakala/767 شیوه های جذاب سازی کلاس های معارف دین https://eitaa.com/farsakala/748 مجموعه قصه های قرآنی ( دوره 8 جلدی) https://eitaa.com/farsakala/718 ما منتظریم https://eitaa.com/farsakala/710 شصت پرسش اعتقادی https://eitaa.com/farsakala/678 کاردستی های قرآنی https://eitaa.com/farsakala/676 تربیت دینی کودک و نوجوان: نکته ها و روش ها https://eitaa.com/farsakala/672 پیشوایان هرزه (شخصیت های الگوساز برای نوجوانان) https://eitaa.com/farsakala/666 سفیران آمریکایی (شخصیت های الگوساز برای کودکان پسر) https://eitaa.com/farsakala/663 جادوگران برهنه (شخصیت های الگوساز برای کودکان دختر) https://eitaa.com/farsakala/659 کتابخانه معرفتی مربی https://eitaa.com/farsakala/656 کتابخانه تربیتی مربی https://eitaa.com/farsakala/653
۹ مرداد ۱۳۹۸
🤔 تا حالا فکر کردین که قسمت های مختلف خونه برای چه بازی های مناسبه؟ 🛋 سالن پذیرایی یا هال 👌 هر چقدر وسیله مثل مبلمان، بوفه و ... کمتر باشد، بستر مناسب تری برای بازی کودک فراهم است. 🌸 ۱. انجام بازی های هیجانی مثل قایم باشک، دنبال بازی. 🌸۲. ساخت قلعه یا خانه با بالشت، پتو، کوسن های مبل در گوشه ای از سالن. ِ 🌸۳. ایجاد بسترهای بازی با چسب کاغذی و فرش. مثلا کشیدن زمین لی لی روی فرش فرش با استفاده از چسب کاغذی. 🌸۴. استفاده از میز ناهار خوری به عنوان میز پینگ پونگ. 🌸۵. وصل کردن یک طناب در وسط سالن و بازی والیبال. 🌸۶. درست کردن سکوی پرش با یک صندلی و تعدادی بالشت و پتو. 🌸۷. کشیدن نقاشی با ماژیک وایت برد روی سرامیک های کف که به راحتی قابل پاک کردن است. 🌸۸. لیز بازی با دو پلاستیک روی سرامیک های کف. 🌸۹. درست کردن مسیر بازی های مختلف با چسب کاغذی روی فرش یا سرامیک. مثل ساخت مسیر ماشین بازی. 🌸۱۰. اختصاص دادن یک دیوار با رول کاغذ یا مقوا به محل نقاشی کودک و یا نمایشگاهی برای دست سازه های او. 📸 شما هم اگر تجربه ی مشترکی دارید، می توانید با ما در میان بگذارید: @hamyarche @ba_gh_che
۹ مرداد ۱۳۹۸
May 11
۹ مرداد ۱۳۹۸
۹ مرداد ۱۳۹۸
#لوح_کتاب #داستان_غدیر 🔹مجموعه لوح کتاب غدیر شامل پنج فریم نقاشی زیبا همراه با داستان غدیر @yaaliee
۹ مرداد ۱۳۹۸
لوح کتاب غدیر.pdf
6.5M
#لوح_کتاب_pdf #داستان_غدیر 🔹مجموعه لوح کتاب غدیر شامل پنج فریم نقاشی زیبا همراه با داستان غدیر @yaaliee
۹ مرداد ۱۳۹۸
یک کار خوب یک دفعه یکی از کیسه ها از دست بی بی خانم افتاد و سیب هایی که در آن بود، روی زمین قِل خوردند، هرکدام به سویی رفتند. مریم که این را دید، بازی را رها کرد، به طرف بی بی خانم دوید، کیسه را از روی زمین برداشت و سیب ها را جمع کرد و درآن ریخت. یک روز آفتابی، بچه ها برای بازی کردن به حیاط خانه آمده بودند. مریم خیلی خوشحال بود. چون همیشه منتظر می ماند تا عصر شود و بچه هایی که همسایه ی خانه ی آن ها بودند به حیاط بیایند و با همدیگر بازی کنند. مریم، توپ قرمزی که پدرش تازه برایش خریده بود، آورده بود و با بچه ها بازی می کرد. وسط بازی بود که یک دفعه چشمش افتاد به بی بی خانم. بی بی خانم، همسایه ی آن ها بود. یک خانم پیر و خیلی مهربان که همیشه به مریم و بچه های دیگر، کشمش های خوشمزه می داد. گاهی هم در حیاط می نشست و برای بچه ها قصه های قشنگی می گفت. مریم دید که بی بی خانم به زحمت کیسه های خریدی که در دست دارد، به طرف خانه می آورد. طفلک بی بی خانم! با یک دست عصایش را گرفته بود و با دست دیگر چند کیسه نایلونی! یک دفعه یکی از کیسه ها از دست بی بی خانم افتاد و سیب هایی که در آن بود، روی زمین قِل خوردند، هرکدام به سویی رفتند. مریم که این را دید، بازی را رها کرد، به طرف بی بی خانم دوید، کیسه را از روی زمین برداشت و سیب ها را جمع کرد و درآن ریخت. بعد کنار بی بی خانم آمد، یک کیسه ی دیگر هم که پر از پرتقال بود از او گرفت و گفت: «بی بی خانم، من براتون میارم!» بی بی خانم با مهربانی پرسید: «آخه زحمتت می شه مریم جون!» مریم جواب داد: «نه... چه زحمتی؟ میارمشون!» بی ‌بی خانم درحالی که عصایش را به دست گرفته بود، به سمت خانه ی خود رفت. مریم هم دنبالش رفت. کیسه ی سیب و پرتقال را به خانه ی بی بی خانم برد. همین که می خواست برود، بی بی خانم دستی به سر مریم کشید و صورتش را بوسید و گفت: «خدا عوضت بده دخترم!» مریم لبخندی زد و بعد از خداحافظی با بی ‌بی خانم به حیاط رفت تا با بچه ها بازی کند. شب شده بود. مریم که خیلی خسته بود، می خواست بخوابد، رفت تا به پدر و مادرش شب بخیر بگوید. یک دفعه یاد حرف بی بی خانم افتاد، رو به مادرش کرد و پرسید: «مامان، خدا عوضت بده یعنی چه؟» مادر: «یعنی انشاله پاداش کار خوبی که کردی، خدا بهت بده» مریم: «من» مادر خندید و گفت: «پس کی؟» مریم:«آخر من کاری نکردم، بی بی خانم نمی تونست همه ی خریداشو ببره تو خونه اش، خب منم کمکش کردم، این که کار مهمی نیست!» پدر مریم خندید و گفت:«چرا مهم نیست دخترم! خیلی هم مهمه! برای خدای مهربون هرکار کوچیکی که خوب باشه و باعث خوشحالی و رضایت بنده هاش بشه مهمه.» مریم:«حتی اگه آوردن یه کیسه ی پرتقال و یه کیسه ی سیب واسه بی بی خانم باشه؟» مادر: «بله، تو به بی بی خانم کمک کردی، این یعنی یک کار خوب! مطمئن باش خدای بزرگ همه ی کارهای ما را می بینه و ازت راضیه که هم به بی بی خانم کمک کردی هم با مهربونی ات دلشو شاد کردی.» مریم که از شنیدن حرف های پدر و مادرش خیلی خوشحال شده بود، پدر و مادرش را بوسید و به اتاقش رفت تا بخوابد. آن شب مریم از هر شب راحت تر و آسوده تر خوابید.، چون می دانست خدای بزرگ و مهربان از او راضی است. 🌸🌸🌸 گروه سنی3تا9سال 🌼🌸🌼 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فو.روارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های. کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
۱۰ مرداد ۱۳۹۸