هدایت شده از دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
🌺🍃 لالایی 🍃🌺
لالالالا گل زیبا
عزیزم نو گل بابا
لالالالا گل صحرا
به یاد حضرت زهرا
به یاد دخت پیغمبر
به یاد همسر حیدر
به یاد مادر عالم
نداری ای گل من غم
به یاد غنچه طاها
به یاد محسن زهرا
به یاد مونس بابا
به یاد زینب کبری
#لالایی_مذهبی
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
هدایت شده از دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
⭐️✨لالایی ۱۴ معصوم✨⭐️
لالا لالا گل سوسن
بخواب ای طفل ناز من
لالا لالا گل پونه
چراغ روشن خونه
امام دومین ما
بود آن رهبر تنها
ز زیبایی حسن نامش
بود راه خدا راهش
لالا لالا گل لاله
بریم تا دشت آلاله
لالا لالا لالا لالا
بیا تا کربلا حالا
حسین جانم حسین جانم
حسین ای جان جانانم
حسین ای اشک چشمانم
حسین ای قوت جانم
حسین دریای پاکی ها
که میشوید گناه ما
لالا لالا گل رعنا
بگو هر دم حسینم وا
#لالایی_مذهبی
╲\╭┓
╭ ⭐️✨ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
هدایت شده از دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
🍃❤️ لالایی ۱۴ معصوم ❤️🍃
لالا لالا گل مریم
گل یاس و گل شبنم
امام چارمم سجاد
درود حق به روحش باد
امام پنجمم باقر
که هم یار است و هم ناظر
ببین باغ شقایق را
امام پاک و صادق را
به شب نوری بود لازم
که باشد حضرت کاظم
لالا لالا گل میخک
گل سرخ و گل پیچک
امام هشتمین بنگر
که باشد بهتر از بهتر
رضا جان نور ایمانی
تو خورشید خراسانی
رضا جان ای رضا جانم
تویی ماه شبستانم
#لالایی_مذهبی
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
هدایت شده از دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
❤️🍃لالایی ۱۴ معصوم🍃❤️
لالا لالا گل داوود
گل بخشنده و پر جود
جواد ای رهبر دینم
به درگاه تو مسکینم
لالا لالا گل شادی
تو هستی حضرت هادی
تو حسن یوسف و پروین
هدایتگر به سوی دین
لالا لالا گل عنبر
گل نور و گل ساغر
اما عسکری جانم
تو هستی نور ایمانم
#لالایی_مذهبی
╲\╭┓
╭ 🐞🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
هدایت شده از اطلاع رسانی دوره جامع تنهامسیرآرامش
🔺❤️💟سه فضیلت عید غدیر💟❤️🔺
📌💖امام رضا(ع) به محمدبن ابی نصر فرمود: سعی کن عید غدیر به زیارت امیرمومنان(ع) بشتابی زیرا خدا گناهان شصت ساله هر مؤمن زیارت کننده او را می آمرزد
📌💖 و به برکت روز غدیر دو برابر گروهی که در ماه رمضان، شب قدر و شب عید فطر آزاد می کند، از آتش جهنم می رهاند.
📌💖انفاق به مستحق در این روز هزار برابر پاداش دارد. پس برادران خود را در این روز شاد کن.
📚بحار، ج94، ص9
#مبلغ_غدیر_باشیم
🎓آموزشگاه حیات برتر
@HayatBartar313
هدایت شده از دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
🐿🌰 همسایه ها 🐿🌰
این داستان زیبا راجب به سنجابی است که صدای عجیبی می شنود و با موش کور آشنا می شود که برایش عجیب است که او هیچ چیز نمی بیند ولی صداها را به خوبی می شنود...
خر، خر، خر، این صدای چی بود؟
سنجاب کوچولو حسابی ترسیده بود. از طرفی هم دلش نمی آید فندق درشت خوش مزه را به حال خودش رها کرد.
خر، خر، خر، این صدا درست از زیر پایش می آمد. حتما یک چیزی توی زمین بود. شاید یک حیوان خیلی بزرگ. شاید هم آب رودخانه بود که داشت از زیر پایش بیرون می زد.
زمین لرزید و لرزید. فندق درشت خوش مزه، قل خورد و قل خورد. سنجاب کوچولو احساس کرد زمین درست جلوی پایش، مثل یک چشمه سر باز می کند. سنگ ها از دل یک سوراخ کوچک بیرون ریخته می شد و یک تپه کوچک درست می کرد. سنجاب د که با تعجب نگاه می کرد.
حیوان کوچک و غریب دید. حیوان سرش را از توی سوراخ بیرون آورد. سنجاب نگران بود، با چشم هایش به فندقی که حالا درست پشت سر این حیوان عجیب افتاده بود. نگاه می کرد. برای این که حواس حیوان را پرت کند گفت: تو کی هستی؟ این جا چه کار می کنی؟ نزدیک بود مرا بیندازی؟
حیوان عجیب همان طور که چشم هایش بسته بود، دماغش را بالا و پایین کرد و گفت: سلام، بخشید باز هم اشتباهی آمدم؟
سنجاب کوچولو که هنوز نگران بود و می ترسید فندقش را از دست بدهر، گفت: معلوم است که اشتباه آمده ای. این ا حیاط خانه ماست.
حیوان عجیب بدون این که پلک بزند گفت: چه جالب، فکر کتم حیاط شما درست بالای سر خانه ی ماست.
سنجاب کوچولو متوجه شد حیوان اصلا چشم هایش را باز نمی کند، پرسید: مگر خانه شما پایین است؟ خانه ما که آن بالا بالاهاست.
و با انگشت نوک یک صنوبر را نشان داد.
حیوان عجیب فقط نوک دماغش را تکان داد و با سر و صدای زیاد شروع کرد به بو کشیدن. سنجاب با تعجب گفت: تو یک سنجابی؟
حیوان عجیب گفت: سنجاب؟ نه من یک موشم. یک موش کور.
سنجاب گفت: موش؟ موش کور؟ ولی من قبلا یک موش دیده ام. تو اصلا شبیه او نیستس. تو هیج جا را نمی بینی؟ و توی دلش گفت: چه قدر خوب است فندق مرا نمی بیند.
موش کور گفت: چه چیز را باید ببینم؟ من همه چیز را با دماغم احساس می کنم الان هم به تو می گویم که اگر کمی به سمت راست بروی چند تا فندق احساس می کنی.
سنجاب با تعجب به سمت راست رفت و چند تا فندق ریز و درشت را از زیر برگ ها پیدا کرد. با تعجب به موش کور گفت: تو فندق دوست نداری؟
موش کور گفت: فندق؟ نه من عاشق کرم های ریزم. حالا اگر پایت را زا روی آن کرم کوچولویی که رویش ایستاده ای برداری، دیگر مزاحم تو نمی شوم.
سنجاب کوچولو باورش نمی شد که موش کور این قدر دقیق بتواند جای کرم را بو بکشد. اول پای راست بعد پای چپش را جا به جا کرد و با خجالت گفت: ببخشید دوست من حالا که به حیاط آمده ای بیا با هم فندق بخوریم شاید خوشت اومد.
از فردای آن روز سنجاب کوچولو برای موش کور کرم پیدا می کرد و موش کور برای سنجاب، فندق. آن ها حسابی با هم سرگرم شده بودند.
#قصه
🐿
🌰🐿
╲\╭┓
╭ 🐿🌰 🆑 @childrin1
┗╯\╲
هدایت شده از دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
🍃 غمخورک و مرغابی 🍃
بچه های عزیزم قبل از این که داستان را شروع کنم راجب پرنده ای به نام غمخورک باهاتون صحبت کنم. غمخورک یک نوع پرنده است که نام دیگرش بوتیمار هست که در کنار آب زندگی می کند. و با وجودکه تشنگی شدید، آب نمی خوره که مبادا آب رودخانه تمام شود. حالا بریم سراغ داستانمون...
غمخورک کنار برکه نشسته بود. به آب نگاه کرد. برکه فقط به اندازه یک کاسه آب داشت. غمخورک ناله کرد:
تشنه ام.تشنه ام. تشنه ام.
مرغابی می خواست رود سراغ برکه و آب بخورد. که غخورک را دید و گفت: ببخشید چیزی گفتی؟
غمخورک سرش را چرخاند و چشم هایش را بازتر کرد و گفت: نه داشتم با خودم حرف می زدم. داشتم می گفتم که خیلی تشنه ام.
مرغابی گفت: چه جالب. ما چه قدر به هم شبیه هستیم. به نظرم ما می توانیم دوست های خیلی خوبی برای هم باشیم. چون من هم خیلی تشنه ام.
مرغابی خواست گلویی تازه کند اما پشیمانش شد و گفت: اول شما بفرمایید.ببخشید یادم رفت اسمت را بپرسم.
غمخورک گفت: بوتیمار، ولی بعضی ها هم غمخورک صدایم می کنند ولی ممنون من آب نمی خورم.
مرغابی با تعجب گفت: مگر نگفتی تشنه ای؟ چرا آب نمی خوری؟ آب به این زلالی...
غمخورک سرش را تکان داد و گفت: آخر می دانی می ترسم آب چشمه تمام شود. هر روز برکه دارد کوچک وکوچک تر می شود.
مرغابی اخم کرد و گفت: اما دوست من، این که غصه ندارد. اگر تمام شود فکر دیگری می کنیم. تشنه ماندن که کاری را درست نمی کند. تازه ممکن است این آفتاب داغ، همین یک مشت آب را هم بخار کند و بفرستد هوا.
غمخورک گفت: اما هیچ فکر کرده ای که اگر من این آب را خورده باشم الان تو چه می کردی؟
مرغابی خندید: خب می رفتم برکه دیگری پیدا می کردم. اصلا می رفتم چاه می زدم... چه می دانم بالاخره یه کاری می کردم... و نوکش را در برکه گذاشت: به به این خوش مزه ترین آبی است که تا به حال چشیده ام اما تا حسابی سیراب نشوم فکرم کار نمی کند.
غمخورک باز ناله کرد: تشنه ام.
مرغابی سرش رتا بالا آورد دیگر اثری از برکه نبود. فقط گودالی کوچک باقی ماده بود. مرغابی گفت: حیف شد از دست دادی. خیلی خوشمزه بود...
غمخورک گفت: تشنه ام...
یک فکر خوب، باید دعا کنیم باران ببارد.
غمخورک باز هم گفت: تشنه ام...
مرغابی گفت: خب باشد من دعا می کنم. اما بهتر است بروی بالای یک بلندی بنشینی تا اگر باران خیلی شدیدی آمد غرق نشوی.
غمخورک حال و حوصله خندیدن نداشت. باز گفت: من تشنه هستم..
مرغابی از غمخورک خداحافظی کرد و رفت بالای یک بلندی نشست به چک چک اولین قطره های باران غمخورک سرش را بالا آورد و ابرهای سیاه توی آسمان رادید و گفت: اگر تشنه نبودم حتما من هم می رفتم آن بالا کنار مرغابی می نشستم.
#قصه
🍃
╲\╭┓
╭ 🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
هدایت شده از دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
✨ غدیر✨
روزی پیامبر ما
یه جا به نام غدیر
گفت به همه آدما
هر کسی من بوده ام
بزرگ و رهبر او
از این به بعد علی هست
امام و سرور او
از اون به بعد علی شد
امام ما مومن ها
عید می گیریم اون روزو
تا باشد دنیا دنیا
علی امام ما هست
اینو همه میدونیم
ما علی رو دوست داریم
شیعه اون می مونیم
#شعر
✨
✨
join🔜 @childrin1