39.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
♤پهلوانان♤
(شمس پرنده)
💕
🐦💕
╲\╭┓
╭ 🐦💕@ghesehayemadarane
┗╯\╲
🌟إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاء
با این دو دست کوچکم
دست می برم پیش خدا
با دل پاک و روشنم❣
دعا کنم، دعا دعا
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
🐓👨🏼✈️خروس خوش صدا👨🏼✈️🐓
یک روز آقا خروسه صدایش گرفت و آوازش شد: «قی قی لی، قی قی،قی قی لی، قی لی».
خروسه صبح صحر پا شد رفت و آقا بزه را بیدار کرد. آقا بزه گفت: «دهان باز، دهان باز!» و زیر نور ماه ، ته گلوی خروسه را دید و گفت: «یک تیغ اینجاست. چه طوری آمده اینجا؟»
خروسه با بالها یش زد به سرش و گفت: «وای، دیشب که طوفان شد، رفتم لب پشت بام...»
آقا بزه گفت: «خب رفتی که رفتی، جلوی دهانت را میگرفتی که آشغال توش نرود!» و یک مشت علف و تره و شاه تره داد که بجوشاند و بخورد.
خروسه آنها را جوشاند، اما تا آمد بخورد، بار دیگر آواز خواند:
... قی قی لی، قی لی، قی قی لی قی لی!
و یک دفعه از صدایش خوشش آمد و جوشانده را دور ریخت.
خانم مرغه منتظر آواز خروسه بود تا مثلاً بیدار شود که یک دفعه خروسه خواند:
... قی قی لی قی لی، قی قی لی قی لی!
خانم مرغه گفت: «وای این چه آوازی بود، وای این دیگر کی بود؟» و از جایش پرید و آقا خروسه را دید. خانم مرغه گفت: «دوباره بخوان!»
... قی قی لی ،قی لی، قی قی لی، قی لی...
خانم مرغه یک دفعه جیغ کشید و از حال رفت و بدجوری تب کرد. خروسه پرید و هی اسپند دود کرد تا هوای کثیف، تمیز شود. هی برگ خیس گذاشت روی پیشانی مرغه تا درجه تبش کم شود.
خانم مرغه گفت: «تب من که از هوای کثیف و این حرفها نیست، از صدای عجیب وغریب شماست، خروس عزیز!»
خروسه گفت: «باشد باشد، دیگر نمیخوانم خانم جان.»
و دیگر نخواند.
چند روز گذشت. خروسه بس که آواز نخوانده بود، گلویش باد کرده بود. او صبح زود پا شد، راه افتاد و رفت تا رسید به خیابان. آقا پلیسه آنجا بود. اما خیلی غمگین بود. خروسه گفت: «چی شده، انگار غصه داری؟»
پلیس گفت: «سوتم گم شده، حالا خیابان به هم میریزد...»
خروسه گفت: «خب، خودم سوتت میشوم.» و سوت پلیس شد.
قی قی لی قی لی میخواند، ماشینها میایستادند.
قی قی لی قی لی میخواند، ماشینها میرفتند.
آقا پلیس دیگر غمگین نبود. گلوی خروسه هم،دیگر باد کرده نبود.
یک روز یک اتوبوس سر خیابان، ایستاده بود و راه نمیرفت.
خروسه گفت: «چرا راه نمیروی؟»
اتوبوس گفت: «چی بگویم، بی بوق شدم. بی بوق هم که نمیشود راه رفت.»
خروسه از جا پرید و گفت: «من سوت پلیس شدهام، میخواهی بوق تو هم بشوم؟»
و بوق اتوبوس شد.
"قی قی لی قی لی" میخواند، حواس آدمها جمع میشد.
"قی قی لی قی لی "میخواند، حواس ماشینها جمع میشد.
اتوبوسه دیگر بیکار نبود.
خروسه برای خودش یک مغازه زد. هر که صدا میخواست پیش او میآمد. شب هم میرفت خانه، دهانش را میبست که خانم مرغه از آوازش ناراحت نشود.
یک روز، خروسه جلوی مغازهاش را آب و جارو میکشید که مامان لی لی حوضک، بر سر زنان، آمد و گفت: «پای جوجهام روی پوست موز لیز خورده، افتاده دوباره توی حوضک.»
خروسه پرید لب حوضک. صدایش را هم انداخت به گلویش و بلند خواند:
... قی قی لی قی لی...، کمک، کمک .
دو دفعه، سه دفعه که خواند، آقا غازی و بزی و زاغی آمدند. قایقشان را هم آوردند و جوجه را نجات دادند. بعد هم پوست موز را انداختند توی سطل.
خانم مرغه که از پشت پنجره نگاه میکرد،خیلی خوشحال شد و به آقاخروسه افتخار کرد. یک غذای خوشمزه پخت و او را برای ناهار صدا کرد. بعد از ناهار هم گفت: «برایم" قی قی لی" بخوان!»
#قصه
#اعتمادبه_نفس
👨🏼✈️
🐓👨🏼✈️
👨🏼✈️🐓👨🏼✈️
@ghesehayemadarane
🍃⭐️ عید قربان⭐️🍃
عید قربان آمده
ای دوستان شادی کنید
یادی از پیغمبر
توحید و آزادی کنید
او که در راه خدا
از مال و فرزندش گذشت
با تبر بت های جهل
و خودپرستی را شکست
بنده ی پاک خدا
و پیرو الله شد
نامش ابراهیم بود
اما خلیل الله شد
💕بچه های عزیز عیدتون مبارک💕
╲\╭┓
╭ ❤️🍃@ghesehayemadarane
┗╯\╲
🔹💭جوراب سوراخ💭🔹
انگشت شستم با بی خیالی
از لای جوراب خندید: “دالی”
جوراب سوراخ، انگشت خندان
رفتیم با هم پهلوی مامان
” مامان نگا کن پای مرا آخ
بیچاره جوراب زشت است و سوراخ”
خندید مامان:”یک موش خوش خواب
بیدار شد دید تنگ است جوراب
شد ناخن تو، دندان موشی
خود را رها کرد با تیز هوشی
زندان تنگش حالا گشاد است
موش موشک تو، خندان و شاد است
#شعر
🔹
💭🔹
🔹💭🔹
💭🔹💭🔹
@ghesehayemadarane
#نکته
وقتي با صدای بلند ميگيم:"داااااااااد نزن سااااكتتت!"
در واقع به کودک میگیم:"داد زدن كار بديه تو نبايد داد بزني، اما من ميتونم چون زورم از تو بيشتره"
نکته:كودك توانايي ارزيابي احساسات خود را ندارد. او از شما الگو میپذیرد.
╲\╭┓
╭ 🐥🍃 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
من با تو قهرم تو با من آشتی
باران از اتاق بیرون آمد، کتابش را روی میز گذاشت، جلوی تلویزیون نشست، مشغول تماشای برنامه ی پاشو پاشو کوچولو شد؛
مبین توپش را بغل کرده بود آمد، کنترل را برداشت و کانال را عوض کرد، گفت :« مستند دایناسورها دارد» باران بغض کرد و با لب و لوچه ی آویزان گفت:« اصلا قهرم» و به اتاق رفت.
غذا آماده شد مامان باران را صدا کرد و گفت:« باران بیا دخترم غذا آماده است.» باران از اتاق بیرون آمد، رویش را از مبین برگرداند و به آشپز خانه رفت. مامان غذا را کشید، بشقابی جلوی باران و بشقابی جلوی مبین گذاشت.
مامان یادش رفته بود برای باران قاشق بگذارد، باران گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت!
عصربابا از راه رسید، باران دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت. بابا اورا بوسید، باران به دستان بابا نگاه کرد، عروسکی که بابا قول داده بود را ندید.
گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید، چشمانش را بست با خودش گفت:« اصلا با همه قهرم»
صدایی شنید چشمانش را باز کرد و نشست، مداد آبی اش بود گفت:« اصلا من قهرم» و رفت توی کشو!
باران خواست بپرسد چرا! جوراب صورتی اش را دید که رویش را برگرداند و گفت:«اصلا قهرم» خواست بپرسد چرا! عروسکش موقرمزی را دید که گفت:« اصلا قهرم » و رفت توی کمد.
باران بلند شد و گفت:« آخر چرا قهر؟خب بگویید چه شده؟»
مداد آبی سرش را از کشو بیرون آورد و گفت:« چون امروز با من نقاشی ات را رنگ نکردی» جوراب صورتی نخ هایش را کج کرد و گفت: « چون دو روز است من را این گوشه انداختی!» موقرمزی از توی کمد سرک کشید و گفت:« چون امروز با من بازی نکردی»
باران اخم کرد، خواست بگوید :« خب این را از اول می گفتید این که قهر ندارد»
صدایی شنید :« باران جان دخترم» چشمانش را باز کرد، بابا را دید عروسکی که قول داده بود در دستش بود، باباگفت:« عروسک را در ماشین جا گذاشته بودم » باران خندید و خودش را توی بغل بابا جا کرد.
#باران
#قصه
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بال های من قرمزه
با چندتا خال سیاه
مثل یه توپ نصفه
من می پرم رو گیاه
#معما
#باران
#خردورزی
@Ghesehaye_koodakaneh