1_18397799.amr
4.76M
فایل بیست و سوم
آموزش مبارزه با نفس به کودکان(۲)
حاج آقا حسینی
🏴 فقط چند روز تا محرم مانده...
دغدغه ی این روز ها، استفاده هرچه بیشتر از فضای هیئت ها و روضه ها است.
سعی می کنیم برنامه هایمان را تنظیم کنیم. بهترین هیئت را انتخاب کنیم. سخنرانش خوب و مفید صحبت کند، مداحش خوب بخواند و ... .
❗️در کنار همه ی این ها، باید فرزندمان را هم در نظر بگیریم.
او در کنار ماست و قرار است او هم مانند پدر و مادرش حسینی شود...
❓اما چگونه؟
✅ یک #هیئت_کودک_کنار_مادر داشته باشیم.
🔸با :
۱. ابزار بازی های ساده و کوچک مانند برخی بازی های فکری، خانه سازی های کوچک، گل یا خمیر.
۲. ابزار نقاشی ساده
۳. کتاب داستان
۴. و ...
👌یک هیئت کودک راه بیاندازیم و هم خودمان از فضای هیئت ها استفاده کنیم و هم فرزندمان.
@ba_gh_che
🦆در #طبیعت_گردی این هفته، می خوایم با باغ پرندگان آشنا بشیم.
🤔 تو این باغ چی کار میتونیم بکنیم؟
🦉 پرنده های کوچیک و بزرگ رو از نزدیک ببینیم.
🐥 یه دفتر کوچک با خودمون ببریم و پرنده ها رو توش نقاشی کنیم.
🐦 برای هر پرنده اسم انتخاب کنیم.
🐔 با مقوا و کاغذ رنگی خودمون پرنده بسازیم.
🎡 بدویم و در زمین بازی، بازی کنیم.
✅ خوبی این باغ برای بچه های نسل امروزه که خیلی از طبیعت فاصله گرفتند و خیلی از حیوانات رو فقط توی کتاب و یا تلویزیون دیدند.
🚗 برای رفتن به باغ پرندگان میتونین از این آدرس استفاده کنید:
۱.خیابان هنگام ۳۵ متری استقلال خیابان کوهستان باغ پرندگان تهران
۲.بزگراه شهید بابایی شرق بعد ازخروجی هنگام لاین کندرو شهرک امید خیابان کوهستان باغ پرندگان تهران
⏰ باغ پرندگان از ساعت ۹صبح تا ۱۸ بازه.
#طبیعت_گردی #معرفی
📸 اگه به اینجا رفتین، خوشحال میشم خاطرات خوب تون رو با ما به اشتراک بذارید
@hamyarche
@ba_gh_che
🕸🕷 عنکبوت و جاروی دم دراز 🕷🕸
♡قسمت اول♡
عنکبوت تپل مپل، با پاهای کوتاه، روی تارهای خانهاش نشسته بود. خانه او در گوشهای از سقف یک اتاق ساخته شده بود. در آن اتاق جز او، هیچ عنکبوت دیگری زندگی نمیکرد؛ اما با این همه او تنهای تنها هم نبود. پایینتر از خانه او، یعنی در کف اتاق، پیرزن تنهایی زندگی میکرد. او هم مثل عنکبوت تنها بود.
عنکبوت تپلی، بیشتر وقتها روی تارهای خانهاش مینشست و آن پایین را تماشا میکرد. او همسایهاش را زیر نظر میگرفت و با تماشای او روزهایش را میگذراند. وقتی از شکار حشرات خسته میشد، ساقهگلدانی را که تا نزدیک سقف بالا آمده بود میگرفت و پایین میرفت، لابه لای برگهای گلدان، گردش میکرد و آخر سر هم که میخواست به گوشه سقف برگردد، سری به زیر گلدانی پر از آب میزد و تا میتوانست آب میخورد.
عنکبوت خانهاش را خیلی دوست داشت، چون خانهاش بسیار امن و راحت بود. نه باد تارهای خانهاش را میلرزاند و نه دست هیچ مزاحمی به آن میرسید.
اما یک روز صبح که عنکبوت تازه از خواب بیدار شده بود و داشت صبحانهاش را میخورد، متوجه شد که باد سردی میوزد. از آن بالا نگاه کرد و دید که پیرزن تمام درها و پنجرههای اتاقش را باز گذاشته است. عنکبوت خودش را جمع و جور کرد و غرغرکنان گفت: «این همسایه من امروز چرا اینطوری میکند؟ چرا توی این سرمای زمستان در و پنجره ها را باز کرده؟...»
عنکبوت بیچاره که داشت یخ میزد، دو لقمه از پشه خوشمزهای را که برای صبحانهاش در نظر گرفته بود، لابه لای تارها پیچید و منتظر ماند تا ببیند که چه اتفاقی میافتد. او در حالی که دستهایش را روی پاهای دیگرش گذاشته بود منتظر بود که پیرزن دوباره درها و پنجرهها را ببندد و او بقیه صبحانهاش را بخورد. اما این اتفاق نیفتاد.
چند لحظه بعد صاحب خانه همراه یک غریبه وارد اتاق شدند و هر وسیله ای را که در خانه بود همراه خود بردند، حتی گلدان و زیر گلدانی پر آب را.
عنکبوت حسابی گیج شده بود. نمیدانست چرا آن روز با روزهای دیگر فرق دارد. در همین حال ناگهان مرد غریبهای را دید که همراه یک جاروی بسیار دراز مشغول جارو کشیدن در و دیوار است. با خودش گفت: «راستی راستی که همسایه من امروز چه کارهای عجیب و غریبی میکند. به جای اینکه مثل هر روز فرش خانهاش را جارو کند، سقف و دیوارها را جارو میکند.»
عنکبوت داشت زیر لب غرولند میکرد که دید آن جاروی دم دراز به طرف خانه او آمد. عنکبوت از ترس عقب عقب رفت، اما تا آمد به خود بجنبد. یک طرف خانهاش به جاروی دم دراز چسبید و همه غذاهای خوشمزهاش هم از تارها آویزان شد.
ادامه دارد...
#قصه
╲\╭┓
╭🕷🕸 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#شعر_کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
کلاغ پر,گنجشک پر
کی داره میزنه در؟
کفتره یا کلاغه؟
بلبله یا که زاغه
قمریه یا پرستو؟
اردکه ,غازه یا قو؟
کلاغ پر,گنجشک پر
مامانی رفت دم در
پرستوها ,کلاغا
پرنده های باغا
پر بزنید تالونه
زودتر برید به خونه
🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#قصه_متن
🐦 قصه ی کبوتر و سنجاب 🐿
🐿 یکی بود یکی نبود تو یه جنگل سرسبز و بزرگ یه سنجاب زبر و زرنگ بود که تو یک درخت مهربان زندگی می کرد.
درخت با همه حیوانات جنگل خوب بود و میوه های رنگارنگش را در اختیار همه حیوانات جنگل می گذاشت.
🐿 اما این کار سنجاب را اذیت می کرد او دوست داشت که درخت فقط مال او باشد.اما چون درخت این طورمی خواست سنجاب هم چیزی نمی گفت.
🐿 یک روز که هوا خیلی طو فانی بود یک کبوتر تنها که تو طوفان گرفتار شده بود به درخت پناه آورد و درخت هم بهش میوه و جاداد.
باز هم این کار باعث ناراحتی سنجاب شد و سنجاب حسادت کرد.
🐿 یک روز که کبوتر برای تهیه آب و دانه به اطراف جنگل رفته بود سنجاب شروع به غیبت کردن کرد و به درخت گفت که کبوتر همش می گه که درخت خیلی کهنه است و همین روزهاست که خشک بشه و میوه هاش هم تلخ و بی مزه است.
🐿 آن قدر این حرف ها را زد که درخت باورش شد و وقتی کبوتر برگشت اون رو از خودش روند و بیرونش کرد و هر چی کبوتر می گفت که حرفی نزده درخت باور نمی کرد.کبوتر به ناچار و با ناراحتی درخت آن جا را ترک کرد.
🐿 یک کمی که از آن جا دور شد مرد تبر به دستی را دید که به سمت درخت می رفت فهمید که چه خطر بزرگی درخت رو تهدید می کنه.یک هو یاد جنگل بان افتاد و چون کلبه اش را بلد بود سریع به سمت او رفت.
🐿ولی وقتی سنجاب متوجه مرد تبر به دست شد و فرار کرد و هر چه درخت صداش کرد و کمک خواست توجهی نکرد.
ولی همین که مرد تبر به دست اولین ضربه را زد مرد جنگل بان به موقع رسید و جون درخت را نجات داد.
حالا درخت پی به اشتباهش برده بود کبوتر را در آغوش گرفت و سالیان سال در کنار هم خوش و خرم زندگی کردند.
🐿و اما سنجاب قصه ما که فکر می کرد خیلی زرنگه هنگام فرار گرفتار صیاد شده بود و این عاقبت کسی است که با حسادت و غیبت می خواهد به خوشختی برسد اما به تباهی خواهد رسید.
🐿🕊🐿🕊🐿🕊🐿
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🕸🕷 عنکبوت و جاروی دم دراز 🕷🕸
♡قسمت دوم♡
عنکبوت تپلی از ترس اینکه جاروی دم دراز سراغ او هم بیاید، پا به فرار گذاشت. شروع کرد به دویدن و پریدن. خودش را روی زمین سرد و خالی اتاق انداخت و فرار کرد. در همان حال او دلش برای خانهاش میسوخت. دلش میخواست یک گوشه بنشیند و گریه کند، اما چارهای نداشت، باید جان خود را نجات میداد. او تا آن روز این همه راه نرفته بود. از این اتاق به آن اتاق رفت. در اتاقها همه چیز به هم ریخته بود. سعی کرد تا خودش را زیر یکی از آن وسایل پنهان کند، اما ناگهان چشمش به منظره وحشتناکی افتاد و در جا میخکوب شد. عنکبوت دیگری را دید که یکی از پاهایش شکسته بود و داشت درد می کشید. آن عنکبوت وقتی عنکبوت تپلی را دید به او گفت: «از اینجا برو! اینجا خطرناک است! برو توی باغ خانه... آنجا خیلی خوب است.»
عنکبوت تپلی به عنکبوت پا شکسته نزدیک شد و سعی کرد او را از جایش بلند کند. عنکبوت زخمی لنگ لنگان خودش را دنبال عنکبوت تپلی کشاند و تا نزدیک ایوان آمد. عنکبوت زخمی از عنکبوت تپلی خواهش کرد که زودتر خودش را به حیاط برساند چرا که هر لحظه ممکن بود برای او هم خطری پیش بیاید.
عنکبوت تپلی نزدیک پلههای ایوان رسید. باد سرد حیاط به تنش خورد. میخواست برگردد، اما عنکبوت زخمی برای او درس عبرتی بود. با اینکه تمامی کرکهای تنش از سرما سیخ شده بود. اما سرما را بهتر از منظره آن جاروی وحشتناک میدانست.
پلهها را یکی یکی پایین پرید و پای دیواری رسید که از آجرهای سوراخ سوراخ ساخته شده بود. لابه لای سوراخهای آجری دیوار، تعداد زیادی خانههای قدیمی عنکبوت دیده میشد. تپلی فهمید که آن تارها مربوط به سالهای پیش است و مطمئن شد که هیچ جارویی به آن خانهها نرسیده است. با آنکه خیلی خیلی خسته بود خودش را به دیوار آجری رساند. از آن به سختی بالا رفت و گوشه راحتی را برای ساختن خانهاش انتخاب کرد.
.نیم ساعت بعد، عنکبوت تپلی، در خانه جدید خود در گوشهای از حیاط، مشغول استراحت بود. او خوابید و تا صبح خواب یک خانه زیبا و بیدردسر را دید. وقتی صبح چشمهایش را باز کرد، در کنار خانهاش، عنکبوت پاشکسته دیروزی را دید که تازه مشغول بافتن تار برای خانه جدیدش شده بود.
پایان...
#قصه
╲\╭┓
╭🕷🕸 🆑 @childrin1
┗╯\╲
هدایت شده از معرفی کانال
https://eitaa.com/thagalayn
مناظر خوراکی.... طرحی که در کشورهای اروپایی و آمریکا مورد استقبال قرار گرفته و جنگ غذا را می تونن مدیریت کنند بالعکس در کشور ما با طرح های بیثمرکاری و کاشت چمن به استقبال وابستگی غذایی بیشتر رفته ایم
هدایت شده از معرفی کانال
استفاده از سبزیجات، صیفی جات و حبوبات در طراحی مناظر
https://eitaa.com/thagalayn
هدایت شده از معرفی کانال
طراحی مناظر خوراکی ... طرح جدید و زیبا که می توان از آن بهره اقتصادی هم برد👌
مقایسه کنید با طراحی فضای سبز در ایران که اقلیم چهارگانه ما باید همه یک شکل پر از کاج و چمن و... باشد😏
https://eitaa.com/thagalayn
هدایت شده از قصه های کودکانه
#قصه :
خرگوش مهربان و سوپ هویج🐰🥕
قصه ای درباره مهربانی و نتیجه مهربان بودن
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی میکرد .
یک روز صبح آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد .
خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد .
او در مسیر برگشتن به خانه آقای موش را دید، آقای موش به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :
“خرگوش مهربان ، بچههایم گرسنه هستند. ممکن است یکی از هویجهایت را به من بدهی؟”
خرگوش هم یک هویج خوش رنگ را به آقای موش داد . موش از او تشکر کرد . سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود.
سپس خرگوش به خانم خوک رسید. خانم خوک به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :
“خرگوش مهربان، داشتم به بازار میرفتم تا برای بچههایم هویج بخرم، خیلی خسته شدهام و هنوز هم به بازار نرسیدهام . ممکن است یکی از هویجهایت را به من بدهی ؟ ”
خرگوش یکی دیگر از هویجهایش را به خانم خوک داد. حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود .
اینبار خرگوش مهربان، اردک عینکی را دید. اردک به او سلام کرد و گفت :
“خرگوش مهربان، آیا تو میدانی که هویج برای بینایی چشم مفید است؟ آیا یکی از هویجهایت را به من می دهی؟ ”
خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویجها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد. حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت .
او از جلو خانهی مرغی خانم عبور کرد. مرغی خانم او را صدا کرد و پس از سلام گفت :
“خرگوش مهربان، زمستان در راه است. چند روز دیگر جوجههایم به دنیا میآیند و من هنوز هیچ لباسی برایشان آماده نکرده ام . ممکن است این هویج را به من بدهی ؟ اگر روی تخم هایم بنشینم حتما جوجه های بیشتری به دنیا خواهم آور”.
خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت خانه به راه افتاد .
آقای خرگوش خسته و گرسنه به خانه رسید . هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود. او با خود فکر میکرد که برای ناهار چه غذایی بپزد، که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد .
خرگوش مهربان پرسید : “چه کسی پشت در است ؟”
صدایی شنید، “سلام، ما هستیم، آقای موش، خانم خوک، اردک عینکی، مرغی خانم ”
خرگوش مهربان در را باز کرد. با تعجب به دوستانش نگاه کرد. آنها گفتند :
“امروز تو هویجهایت را به ما دادی . ما هم با هویج تو غذا پختیم و برایت آورده ایم”.
خرگوش که خیلی خوشحال شده بود، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرد و پرسید :
چه غذایی پخته اید ؟”
همه با هم گفتند : ” سوپ هویج ”
سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند .
🐰🥕🐰🥕🐰
اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است.