#قصه_شب
#قصه_ضرب_المثل
#بادآورده⛵️⛵️⛵️⛵️
در زمان سلطنت خسرو پرويز بين ايران و روم جنگ شد و در اين جنگ ايرانيها پيروز شدند و قسطنطنيه كه پايتخت روم بود بمحاصره ي ارتش ايران در آمد و سقوط آن نزديك شد .
مردم رم فردي را به نام هرقل به پادشاهي برگزيدند . هرقل چون پايتخت را در خطر مي ديد ، دستور داد كه خزائن جواهرت روم را در چهار كشتي بزرگ نهادند تا از راه دريا به اسكنديه منتقل سازند تا چنانچه پايتخت سقوط كند ،گنجينه ي روم بدست ايرانيان نيافتد .
اينكار را هم كردند . ولي كشتيها هنوز مقداري در مديترانه نرفته بودند كه ناگهان باد مخالف وزيد و چون كشتيها در آن زمان با باد حركت مي كردند ، هرچه ملاحان تلاش كردند نتوانستند كشتيها را به سمت اسكندريه حركت دهند و كشتي ها به سمت ساحل شرقي مديترانه كه در تصرف ايرانيان بود در آمد .
ايرانيان خوشحال شدند و خزائن را به تيسفون پايتخت ساساني فرستادند .
خسرو پرويز خوشحال شد و چون اين گنج در اثر تغيير مسير باد بدست ايرانيان افتاده بود خسرو پرويز آنرا ( گنج باد آورده ) نام نهاد .
از آنروز به بعد هرگاه ثروت و مالي بدون زحمت نصيب كسي شود ، آنرا بادآورده مي گويند .
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🏴 محرم 🏴
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم
حالا بشید مهیا میخوایم بریم کربلا
شهر امام حسینه امام سوم ما
کربلا شهر ماتم شهر مصیبت و غم
دوستان من گوش کنید تا ماجراشو بگم
حدود سال شصتم از شهر کوفه مردم
نامه زیاد نوشتن گفتن امام سوم
ما مرد کارزاریم اما امام نداریم
اگر بیای به کوفه اطاعت از تو داریم
وقتی امام قبول کرد رو سوی کوفه آورد
تنها گذاشتن اونو دروغگوهای نامرد
✅با آموختن شعر های فارسی به کودکانتان آنها را هر چه بیشتر با شیرینی های زبان فارسی آشنا کرده و به تقویت حافظه و اعتماد به نفسشان کمک کنید.
╲\╭┓
╭🏴 🆑 @childrin1
┗╯\╲
👶 مهد هیئت
💖 حضور #کودکان در هیئات مذهبی، نیاز به مدیریت از سوی #والدین و بقیهی مستمعین دارد. توقع زیادی است که انتظار داشته باشیم بچهها دست از کودکیشان بردارند و سروصدا و بازیشان را تعطیل کنند، و فراموش نکنیم که #تربیت_دینی و سلامت روان کودکان از همین مجالس و #هیئات پا میگیرد. همه با هم باید شرایط را طوری مدیریت کنیم که خاطرات خوبی از این ایام در ذهن کودکان باقی بماند؛ به همین منظور میتوانید این موارد را رعایت كنید 👇
✅ وظیفه اصلی والدین، تربیت و مراقبت از #کودک است. شرکت در مراسم و #عزاداری یک عمل مستحب است. خودتان را موظف ندانید که تمام دهه در صف اول هیئات بزرگ و بسیار شلوغ، حضور داشته باشید. به توان روحی، جسمی و حوصلهی محدود کودکتان توجه کنید.
⏰ ساعت خواب کودکتان را تنظیم کنید. بیخوابی کودکان را بدخلق و بهانهگیر میکند.
👦 در جایی از هیئت بنشینید که تهویهی مناسب هوا داشته و دسترسیتان به سرویس بهداشتی و بیرون از مراسم، راحت باشد.
👩👧👦 میان مراسم دست کودکتان را بگیرید و دوری در بیرون از هیئت بزنید. کودکان خاصه آنها که زیر پنج سال هستند، نمی توانند مدت طولانی در یک مکان ساکت و بی سروصدا بمانند. حوصلهشان سر می رود و کج خلقی میکنند.
🦄 #اسباب_بازی مورد علاقه کودک را به همراه داشته باشید. همچنین مقادیری خوراکی و آب.
🔆 قبل از شرکت در مراسم، متناسب با سن و سال کودکتان برایش توضیح دهید که دارید کجا می روید، داستان چیست و چرا باید در این مراسم شرکت کنیم.
⭕️ از وقایع #کربلا که احتمال می رود کودکتان را ترسیده کند، بپرهیزید. بیشتر بر روی صفات مثبت و مهربانی امام (ع) و خصوصیات ویژه فرزندان ایشان مثل ادب، شجاعت، حمایت از مظلومان، #حجاب، احترام به بزرگتر و ... تأکید کنید. از #کتاب، #شعر و داستان کمک بگیرید.
😌 اما اگر مستمعی هستیم که فعلا فرزند نداریم و توقع سروصدای بچه در هیئت را نیز نداریم، با خودمان کنار بیاییم که بچهها بخش بزرگ و مهم جهان ما هستند. آرام باشید و سعی کنید با بچههای حاضر در مراسم و والدینشان مهربان باشید و هرگز کودکان را بابت سروصدا و جنب و جوششان سرزنش نکنید.
🌱 #مهارتهای_زندگی
🆔 @hvasl_ir
#یه_قصه_خوشمزه
📖مجموعه داستان های #گِل_آباد
📝قسمت چهاردهم
بچه ها از فکر چراگو خیلی خوشحال شدند و به چراگو گفتند: تو چقدر باهوشی. حالا بعدش چی میشه؟
چرا گو گفت: اون موقع که پادشاه میاد به دیدن چاه، یکی از شما که مسئول جمع کردن کلکسیون مو بود، باید بره جلو و کلکسیونش رو هدیه بده به پادشاه. و بعد از پادشاه دوتا تار مو بگیره. یکی برای همان کلکسیون و یکی هم برای کلکسیون خودش. این طوری یک تار مو پادشاه رو هم به دست می یاریم.
بچه ها با خودشون فکر کردند ولی خیلی امیدوار نبودند که این نقشه جواب بدهد.
چون پادشاه حرفشان را به این راحتی باور نمی کرد.
بچه ها این ور و آن ور رفتند و به سربازهای سنگستونی گفتند: شنیدی یه چاه پیداشده؟ آره دیگه کار پادشاه تموم شده. من اگه جای پادشاه بودم، حتما جلو اون چاه رو می گرفتم و چاه رو خشک می کردم. چون دیگه مردم زندگی گلی شون رو شروع می کنند.
سربازهای سنگستونی هم خبر را به پاشاه رسوندند. پادشاه خیلی عصبانی و خیلی ناراحت شد. و گفت: باید بریم چاه رو خشک کنیم.
بعد کمی فکر کرد و گفت: می تونیم خشک نکنیم!
پادشاه با یک عده سرباز سنگی عصبانی راه افتاد و به سمت چاه رفت.
گارگرهای سنگستونی هم با یک سری کامیون راه افتادند.
بچه ها نزدیک چاه کمین کرده بودند. تا پادشاه را دیدند، سریع به سمتش رفتند. سربازهای سنگستونی جلوی بچه ها گرفتند.
بچه ها شروع به شعار دادن کردند:
پادشاه گل آباد
تو قصر و شهر همه جا
تو باما مهربونی
آرزومون سنگستونه سنگستون
پادشاه از شعار بچه ها خوشش آمد و گفت: اشکال نداره بذارید این بچه ها بیان جلو. من ازشون خوشم اومده.
#قهرمان_سازی
@ba_gh_che
🔰 *فهم قرآن دبستان* طرحیست برای همه معلمان و دست اندرکاران آموزش و پرورش در مقطع ابتدایی که با محوریت قرآن و متناسب با اقتضائات دوره دوم رشد تنظیم شده است.
✅ در این طرح، با *محور قرار دادن قرآن کریم به عنوان کتاب قوانین و حقایق زندگی* که مسلط بر سایر علوم است، دانشآموز میتواند ضمن فراگیری علوم مختلف (قرآن، فارسی، ریاضی، علوم، هنر، مطالعات و غیره) در زندگی《اهل تفکر 💭》شده و در امور مختلف *«خیرگزین»* شود.
✅ برای آشنایی بیشتر با طرح فهم قرآن میتوانید به آدرس های زیر مراجعه فرمائید.
🔻 آدرس سایت فهم قرآن:
🌐 www.FahmeGhoran.ir
*کانال های رسمی فهم قرآن دبستان👇 *
🔻 پیامرسان بله:
▫️ ble.im/fahmeghoran_dabestan
🔻 پیامرسان ایتا:
▫️ eitaa.com/fahmeghoran_dabestan
#اطلاعیه #مدرسه_تزکیه_تعلیم #کارگروه_دبستان
@QuranEtratSchool
www.QuranEtratSchool.ir
قصه ♥ قصه
🔰 *فهم قرآن دبستان* طرحیست برای همه معلمان و دست اندرکاران آموزش و پرورش در مقطع ابتدایی که با محور
دوستان سلام و عرض تسلیت.
عزاداریهاتون مقبول حضرت حق.
این طرح رو من برای کلاس اول ابتدایی داشتم خییییلی عالیه.
اثراتی داره که خدا میدونه.
ان شا الله طی فردا و پس فردا اثراتش رو خدمتتون میگم.
#قصه
#قصه_متن
#قصه_ماهی_و_رودخانه🐠🐟
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند.
به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد. دختر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و با او خداحافظی کرد و رفت.
ماهی در رودخانه بسیار تنها بود، چون هیچ حیوانی در رودخانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند اما رودخانه به او محل نمی گذاشت و به او می گفت:"از من دور شو."
ماهی کوچولو یک موجود بسیار شاد و خوشحال بود و به این آسانی ها تسلیم نمی شد. او دوباره سعی کرد و سعی کرد، به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید.
بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت.
کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو صحبت کرد. آن ها دوستان خوبی برای هم شدند.
رودخانه تمام شب را فکر می کرد که داشتن دوست چقدر خوب است و چقدر او را از تنهایی بیرون می آورد. او از خودش پرسید که چرا او هرگز دوستی نداشته، ولی چیزی یادش نیامد.
صبح روز بعد، ماهی کوجولو با آب بازی رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه یادش آمد چرا او هیچ دوستی ندارد.
رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود.
اما حالا دوست داشت که ماهی در کنار او زندگی کند، چون ماهی کوچولو بسیار شاد بود و او را از تنهایی در می آورد.
حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد.
🌹🦋
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#شعر_کودکانه
#جنگلبان
جنگلبانم بچه ها🌺
کارم یک کار سخته🌸
نگهبانی از جنگل☘
از بیشه و درخته🌳
مواظبم تا جنگل🌲
یه وقت آتیش نگیره🎋
درخت و سبزه و گل💐
نسوزه و نمیره🌾
کسی نیاد با تبر🎄
حمله به جنگل کنه🌵
یه وقت خدا نکرده🌴
درختی رو قطع کنه🍃🌱
شاعر:مهری طهماسبی دهکردی
@Ghesehaye_koodakaneh
قصّههای مهربانی؛ مهربان پنجم: امام حسین(ع)
#گناه_کار
حسن گفت: «اسم من حسن است.»
حسین هم جواب داد: «من هم حسین هستم.»
سپس هر دو خندیدند. مرد گناهکار خوشحال شد. نگاهی به دور و بر خود انداخت و با التماس گفت: «چه خوب شد که شما را دیدم. من خیلی گرفتارم. ای عزیزان پیامبر کمکم کنید.»
حسن و حسین از حرف او تعجب کردند. مرد دوباره به اطراف خود نگاه کرد. کسی در کوچه نبود دوباره با التماس گفت: «من گناه بزرگی کردهام. حالا میخواهم شما ضامن من بشوید تا پدربزرگتان من را ببخشد.»
حسن و حسین با تعجب به او نگاه کردند. او ادامه داد: «اگر پدربزرگتان شما را همراه من ببیند، حتماً من را میبخشد.»
بعد پیش آنها نشست و گفت: «بیاید و روی شانههای من بنشینید.»
آنها نیامدند. او التماس کرد و گفت: «میخواهم شما را پیش پدربزرگ عزیزتان ببرم. کمکم کنید!»
آنها بر شانههای او نشستند. او برخواست و به طرف خانهی محمد(ص) رفت.
حسن و حسین از خوشحالی میخندیدند. مرد گناهکار به خودش میگفت: «خدایا! به پیامبرت بگو به خاطر این دو تا کبوتر معصوم من را ببخشد. گناه من خیلی بزرگ است.»
به در خانهی حضرت رسیدند. آن مرد چند روز به خاطر گناه بزرگش مخفی شدهبود. حالا از دیدن حضرت محمد(ص) خجالت میکشید. با همان حالت پا به خانهی حضرت محمد(ص) گذاشت. بعد با صدای آهسته گفت: «سلام ای پیامبر مهربان!»
حضرت محمد نوههایش را دید به خندهافتاد.
ـای پیامبر! من از کار زشتم پشیمان هستم به خاطر این دو تا گل من را ببخش!
او حسن و حسین را زمین گذاشت. آنها توی بغل پدربزرگ پریدند. حضرت محمد(ص) گفت: «من تو را بخشیدم.» مرد از خوشحالی زیاد نمیدانست چه کند.
نویسنده: مجید ملامحمدی
🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
16.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه_های_کربلا
#قاسم_فرزند_امام_حسن_علیه_السلام
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh