eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
🐎 تو یک مزرعه بسیار زیبا تعدادی اسب زندگی می کردند. یکی از این اسب ها کوچولو بود و همراه مامانش زندگی می کرد . اسب کوچولو که کره ،بهش می گفتند همیشه با مامانش بیرون طویله؛ در مزرعه با هم به چرا می رفتند . بچه اسب یک روز تو مزرعه که با مامانش راه می رفت دیدکه یک اسب سیاه در بیرون مزرعه داره راه میره ، مامانش به کره اسب خود گفت هیچگاه با اون اسب سیاه صحبت نکنی اون اسب خوبی نیست و ممکنه اذیتت کنه. یک روز که کره اسب تنهایی راه می رفت ؛ اسب سیاه اونو صدا کرد ، عمو بیا اینجا. کره اسب میخواست بدونه اون کیه، قایمکی رفت پیش اون و به حرف مامانش گوش نداد ، اسب سیاه وقتی کره رو دید، گفت من عمو هستم و از این به بعد به من عمو بگو ، من با بابات دوست قدیمی هستیم و باهم توی همین مزرعه زندگی می کردیم . من حوصله نداشتم اینجا بمونم و از صاحب مزرعه خوشم نمی اومد ، بیرون اومدم ، بیرون خیلی خوبه. خیلی راحت می تونی همه جا بری و چیزهای خوشمزه بخوری. کره اسب کوچولو گفت آخه اینجا خونه ماست ، نباید از خونه خودمون بیرون بریم ، وقتی خواستیم بیرون بریم با مامان و بابا بیرون بریم و تنهایی خوب نیست و خطرناکه . اسب سیاه مقداری بیسکویت و آبنبات به کره اسب کوچک داد و گفت بخور ببین چقدر خوشمزه است . اگر هر روز پیش من بیای داستان های مختلفی از شهر ها برات تعریف می کنم و دوباره برات آبنبات میارم. اسب کوچولو آبنبات را که خورد گفت به به چقد خوشمزه است چرا مامانم بهم از اینها نمی ده اسب سیاه گفت اینها رو فقط من دارم و پیش من بیا و هر روز بهت میدم . اسب کوچولو قبول کرد و هر روز قایمکی پیش اسب سیاه می رفت. یک روز اسب سیاه گفت حالا یک کم بیا بیرون مزرعه تا آبنبات های زیادی بهت بدم ، اینجا نمی تونم آبنبات بیارم . اسب کوچولو هم به خاطر آبنبات بیشتر بیرون رفت و شروع به خوردن آبنبات کرد ؛به محض اینکه یک دونه آبنبات خورد بی هوش شد. یک دفعه یکی از اسب های مزرعه متوجه شد و فریاد زد اسب کوچولو بیهوش شد،فوری نگهبان مزرعه اومد و اسب سیاه هم تا دید نگهبان داره میاد پا به فرار گذاشت و نگهبان کره اسب کوچولو رو نجات داد. کره اسب کوچولو بیهوش شده بود اونو آوردن داخل . پس از مدتی به هوش اومد و همگی خوشحال شدن. اسب کوچولو رفت پیش مامانش . مامانش با مهربانی گفت نباید هر کس رو که دیدی چیزی ازش قبول کنی ، کره اسب گفت اون عمو بود قبلا دوست بابا بوده. مامانش گفت هر کسی که قبلا دوست بابا بوده که نباید حرفش رو گوش بدی فقط پدر و مادر دوست تو هستند و هیچ کس تو خیابون عمو و خاله شما نیستند حتی اگر گفتند دوست بابا یا مامان هستند، ممکنه بخوان شما رو بدزدند و به جای دیگه ببرن و بفروشند. پس ما بچه ها نباید بدون اجازه به هیچ کس تو خیابون اعتماد کنیم و پیش اونها بریم و چیزی از اونها قبول کنیم حتی اگر گفتند دوست بابا و مامان هستیم. تو خیابون کسی عمو و خاله ما نیست . نویسنده : الیاس احمدی -بندرعباس 🍂🍃🌼🌸🍂🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
0103 baghareh 236-237.mp3
10.02M
#لالایی_خدا ۱۰۳ #سوره_بقره آیات ۲۳۷ - ۲۳۶ #محسن_عباسی_ولدی #نمایشنامه ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن. @lalaiekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🍪🐜قطار مورچه🐜🍪 قطار قطار مورچه راه افتاده تو کوچه ایستگاه به ایستگاه می ره بارش چیه این قطار یواش یواش، مثل مار قند و شکر ،کلوچه ایستگاه آخر کجاست؟! سوراخ توی دیوار 🍪 🐜🍪 🍪🐜🍪 کانال قصه های تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
‍ 🔮⭐️موزه جنگ⭐️🔮 با مادر رفتیم به موزه جنگ اون جا بزرگ بود خیلی هم قشنگ هم سنگر دیدیم هم تانک سنگین اسلحه ، فشنگ قمقمه،پوتین عکس شهدا روی دیوار بود لبخند اونا رنگ بهار بود! 🔮 ⭐️🔮 🔮⭐️🔮 @ghesehayemadarane
🐒 یکی بود، یکی نبود. در جنگل سبز و پر درختی چند گوریل زندگی می‌کردند. آنها با هم دوست بودند. از صبح تا شب از شاخه‌ها آویزان می‌شدند و بازی می‌کردند. موز و نارگیل می‌خوردند و سرو صدا راه می‌انداختند. اسم یکی از گوریل‌ها، نارگیلی بود. او با گوریل‌های دیگر فرق داشت. نارگیلی جز بازی کردن، کار دیگری را هم دوست داشت. آن کار، فکر کردن بود! او بیشتر وقت‌ها از شاخه درخت بلندی آویزان می‌شد و به درخت‌ها، سبزه‌ها، زمین و آسمان نگاه می‌کرد و فکر می‌کرد. گوریل‌های دیگر، وقتی او را این‌طور می‌دیدند، می‌خندیدند. مسخره‌اش می‌کردند. آن‌روز هم وقتی گوریل‌ها او را دیدند که آویزان شده است، فریاد زدند: نارگیلی اینقدر فکر نکن! نکند خوابت برده است؟ نارگیلی با صدای کلفتش گفت: نخیر! بیدار بیدارم! فقط دارم فکر می‌کنم. دلم می‌خواهد به همه چیز با دقت نگاه کنم و فکر کنم. گوریل‌ها خندیدند. از این شاخه به آن شاخه پریدند و گفتند: فکر می‌کند؟! چه حرف‌ها! گوریل انگوری گفت: آخر فکر کردن به چه دردی می‌خورد؟ چه کار مسخره‌ای! به نظر من تو گوریل تنبلی هستی. گوریل خپله گفت: به هیچ‌دردی هم نمی‌خوری. وقتی این‌طوری آویزان می‌مانی و فکر می‌کنی، خیلی خنده‌دار می‌شوی. و باز خندیدند. گوریل سیاهه گفت: شاید می‌خواهی کار مهمی انجام دهی که اینقدر فکر می‌کنی. گوریل نارگیلی تابی خورد. مثل قبل به آرامی گفت: اصلاً هم نمی‌خواهم کار مهمی انجام دهم وقتی‌ اینطوری آویزانم و به زمین و آسمان نگاه می‌کنم، خوشحالم! وقتی فکر می‌کنم، از خودم خوشم می‌آید و احساس غرور می‌کنم. گوریل‌ها باز هم گفتند و خندیدند، نارگیلی را مسخره کردند و بعد از آنجا رفتند. نارگیلی روی شاخه تاب خورد و با خود گفت: بیخود می‌گویند. من دلم می‌خواهد با دقت به همه چیز نگاه کنم. روی شاخه تاب بخورم و به اتفاق‌های دور و برم فکر کنم، اینکه کار بدی نیست! روزها گذشت. بهار رفت و تابستان آمد. مدت‌ها بود باران نمی‌بارید. رودخانه بزرگ روز به روز کم آب و کم آب‌تر شد، تا سرانجام کاملاً خشک شد. درختان و سبزه‌ها از گرما خشک شده بودند. هوا هر روز گرم‌تر می‌شد. زمین از گرما ترک ترک شده بود. روزی از روزها نارگیلی رو به گوریل‌ها کرد و گفت: خوب گوش کنید! می‌خواهم موضوع مهمی را به شما بگویم. جنگل خطرناک شده است! گوریل‌ها خندیدند و گفتند: بس کن نارگیلی! آن قدر از آن شاخه آویزان بوده‌ای که دیوانه شده‌ای! نارگیلی خیلی جدی گفت: شوخی و مسخرگی را کنار بگذارید. نگاه کنید هوا چقدر گرم شده! درخت‌ها و سبزه‌ها چقدر خشک و زرد شده‌اند! هوا روز به روزگرم‌تر می‌شود. می‌ترسم به خاطر گرمی زیاد هوا و خشکی برگ‌ها و درخت‌ها جنگل آتش بگیرد. باید هر چه زودتر از اینجا برویم. گوریل خپله با خنده گفت: هه هه... نارگیلی خیالاتی شده. پرت و پلا می‌گوید. ولی بقیه گوریل‌ها چیزی نگفتند. نارگیلی از شاخه پایین پرید و گفت: خداحافظ، من رفتم! بعد، راهش را کشید و رفت. گوریل‌ها از گرما دهانشان خشک شده بود. هاج و واج روی شاخه‌های درخت نشسته بودند. به نارگیلی نگاه می‌کردند که از آنجا دور می‌شد. گوریل انگوری گفت: یعنی راستی راستی رفت؟ گوریل سیاهه گفت: شاید راست بگوید و جنگل واقعاً آتش بگیرد. هوا هیچ‌وقت اینقدر گرم نبوده است. نگاه کنید! سبزه‌ها و درخت‌ها خشک خشکند. گوریل انگوری گفت: من هم رفتم. خداحافظ. بقیه هم یکی یکی گفتند: - منم... - منم... آنها از شاخه‌ها پایین پریدند. به دنبال نارگیلی دویدند و گفتند: صبر کن نارگیلی، ما هم آمدیم. فقط گوریل خپله روی شاخه درختی مانده بود. او که دورو برش را خالی دید، فریاد زد: کجا؟ من هم آمدم! گوریل نارگیلی و بقیه گوریل‌ها چند شب و چند روز راه رفتند. رفتند و رفتند تا به رودخانه پرآبی رسیدند. نارگیلی به دوروبرش نگاه کرد و گفت: بالاخره به جای خوبی رسیدیم. بعد روی چوبی نشست و به آن طرف رودخانه رفت بقیه گوریل‌ها هم به دنبال او رفتند. همه با هم حرف می‌زدند و می‌خندیدند. ناگهان گوریل خپله فریاد زد: نگاه کنید... دود... آتش...! بقیه گوریل‌ها با تعجب فریاد زدند: وای!... چه دودی! جنگل خشک آتش گرفته بود. گوریل‌ها با تحسین به نارگیلی نگاه کردند و گفتند: تو گوریل عاقلی هستی! جان ما را نجات دادی. گوریل خپله گفت: اگرتو نبودی، الان همه ما به گوریل کباب تبدیل شده بودیم. نارگیلی لبخندی زد و همه با هم به طرف درخت‌های بلند و سبز به راه افتادند. 🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒 @ghesehayemadarane
🔴 از راه دور فریاد نزنید! در صورت لزوم برای تذکر دادن به فرزندتان ، رو به ‌روی کودک بنشینید و مستقیم در چشم ‌های او نگاه کنید. داد نزنید، بلکه با صدایی جدی و محکم بگویید کاری را که انجام داده است، دوست نداشتید. #کانال_تربیتی_نوردیده 👇 Join @nooredideh
خرمای_فردا.mp3
7.18M
#من_سلیمانی_ام 🌹خرمای فردا🌹 🔅قرائت #سوره_تکاثر 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا #عمو_قصه_گو 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅کتاب : قصه ما مثل شد ✅کمک به ساخت اپلیکیشن و چاپ کتاب لالایی فرشته ها👇 @Lalaiehfereshteha ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣0⃣2⃣ آغاز فعالیت کانال لالایی فرشته ها در تلگرام👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFIqqPtkks73wPEYQw
☢ خیلی از اعضای کانال میخواستن در "دوره تربیت فرزند" از قبل تولد تا ۷ سالگی شرکت کنن ولی فرصت نکردن و فرمودن اگه میشه به فایل های صوتی و پی دی اف آموزشی کلاس ها دسترسی داشته باشیم👇🏼 ✅ این امکان فراهم شد و شما میتونید مطالب هریک از این ۵ کلاس رو با تخفیف ۵۰ درصدی در اختیار داشته باشید😊 برای دریافت کانال مطالب کلاس ها به ای دی زیر پیام بدید: 👇🏼👇🏼 @ghasedak93 دریافت مطالب هر کلاس ۱۰ تومن هست.👇🏼 ✅🌺 سر تیتر مجموعه مباحث منظم و تربیتی شامل: 👈🏻کلاس ۱. فرزند آوری: 🔸تغذیه 🔹معنویت 🔸تمرینها و پیش نیازهای باردارشدن 🔹آماده سازی روحی و اعتقادی و ... 🔸فرزند سالم و صالح 👈🏻 کلاس ۲.ایام بارداری : 🔸معنویت مادر و جنین 🔹باید ها و نباید های پدر و اطرافیان 🔸تغذیه و تقویت جسم مادر و جنین 🔹مدیریت اعتقادی و رفتاری در دوران بارداری 🔸تعاریف و خط و مرزهای دینی 🔹دنیای کودک من!(ایجاد شرایط و آماده سازی منزل و ...) 👈🏻کلاس ۳.دوران تولد تا دوسالگی : 🔹شیردهی اسلامی 🔸تغذیه و تقویت جسمی مادر و فرزند 🔹معنویت 🔸هوش افزایی و آموزشها 🔹مدیریت وابستگی ها و دلبستگی ها 🔸بازیها و سرگرمی و حرکات اصلاحی 👈🏻کلاس ۴.دوره ی ۲ تا ۵ سالگی: 🔸مدیریت هوش و خلاقیت فرزند 🔹دوران تقویت و اعتلای پادشاهی 🔸مدیریت روابط 🔹استقلال کودک(۱) 🔸تغذیه و اصلاح رفتار و راهکارهای برخورد با لجبازی وپرخاشگری و ... 🔹بازی ها و آموزشهای کودکانه(۱) 👈🏻کلاس ۵. دوران ۵ تا ۷ سالگی: 🔸دوران آماده سازی برای دوره کارگری 🔹تغذیه و مدیریت جسم 🔸معنویت متعالی 🔹آماده سازی برای مدرسه 🔸تقویت هوش عملی_رفتاری 🔹استقلال کودک(۲) 🔸مدیریت صفات اخلاقی 🔹بازی های کودکانه(۲) مطالب به صورت متنی و صوتی هست. 💥تهیه ۵ تا کلاس با تخفیف ۴۰ تومن میشه البته گنجینه سوالات فقط در کلاس ها ارائه میشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهان_و_دروازه.mp3
9.45M
#من_سلیمانی_ام 🌹دهان و دروازه🌹 🔅قرائت #سوره_مسد 🔅با اجرای:اسماعیل کریم نیا #عمو_قصه_گو 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅کتاب : قصه ما مثل شد ✅کمک به ساخت اپلیکیشن و چاپ کتاب لالایی فرشته ها👇 @Lalaiehfereshteha ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣0⃣3⃣ 🛑کانال آموزش زبان انگلیسی کودکان عمو قصه گو👇👇👇👇👇👇👇👇 @Englishforkidskarimnia
پیش فروش مسواک و خشاب ده تایی پرسیکا حداقل سفارش صد عدد قیمت ۱۰/۰۰۰ تومان فقط تا سه شنبه یکم بهمن فرصت دارید تحویل سه هفته بعد از پرداخت وجه تلفن تماس : 09333144869 صادقی دوستان فقط تماس پاسخگو هستند[فرستاده سفیر سلامتی باشید با (نظام سلامت) @savigh_sadegh تمدن سازی کنید با (مبانی) @tamaddon_emam_va_rahbary خرید تشکیلاتی مومنین(عمده فروشی) @sangar_nezam_salamat کانال رؤیت کالاها(خرده فروشی) @eghtesadselloli