🌈خشکشویی اژدهای بخار🌈
♧آشنایی با مشاغل♧
گل پامچال گل پامچال بیرون بیا ، بیرون بیا وقت بهاره، عزیز موقع کاره
آقای پیس پیسی با سبیل های دسته موتوری و جلیقه ی سورمه ایش، توی مغازه بزرگش در حال کار بود. داشت برای خودش آواز می خواند که یک مرتبه صدایی شنید و رفت جلوی در مغازه و دید یک گربه فیس فیسی با پنجول های کوچکش دارد می زند به در. آقای پیس پیسی در مغازه خشکشویی اژدهای بخاری را رویش باز کرد.
گربه هم دمش را کج کرد. سرش را خم کرد به بدنش قوسی داد. تیلیک تیلیک روی دو تا پاهای حنایی اش آمد توی مغازه و گفت فیس …سلام … اسم من خال من خالی است. بیرون خیلی سرد است . چقدر برف آمده.
آقای پیس پیسی با تعجب به خال من خالی نگاه کرد. لبخند زد و گفت چه گربه ی ملوسی . تو اینجا چکار می کنی.
خال من خالی با تعجب به اطراف نگاه می کرد و گفت فییس آخه خونه ما روبروی مغازه شماست
ما امشب باید برویم مهمانی سبیل طلاهای محله. آخه پدر من از سبیل طلاهای محله ست.
مامانم می خواهد برای مهمانی امشب مرا ببرد حمام. ولی من از آب خوشم نمی آید. ناسلامتی ما گربه ایم ها. اردک که نیستیم. فیسس … دیدم بالای مغازه شما نوشته خشک شویی. فکر کردم شاید شما بتوانید من را بدون آب، خشک بشویید. می شود من را هم بشویید . بدون آب تمیز شوم. تا حمام نروم
آقای پیس پیسی قاه قاه خندید و خال من خال را بلند کرد و گذاشت روی میز مغازه. و گفت ببین خال من خالی ما اینجا لباس ها را می شوییم و اتو می کنیم . ولی اگر بعضی لباس ها با آب شسته شوند خراب می شوند برای همین آنها را بدون آب می شوییم.
خال من خالی که دهانش از تعجب باز مانده بود پرسید پس چطوری بدون آب تمیز می شوند.
ما یک ماده شوینده به لباس ها می زنیم تا بدون آب هم خوب تمیز شوند. بعد از تمیز کردن هم اتوشان می زنیم. تازه پرده و کفش و خیلی چیزهای دیگر را اینجا می شوییم.
خال من خالی به سقف مغازه نگاه کرد. چشم هایش گرد شد و گفت فییییس چرا اینهمه لباس را از سقف آویزان کرده ای. فیسس… کمد نداری مگر.
این ها لباس های اتو شده است. برای اینکه بتوانیم لباس ها را راحت پیدا کنیم و اتو بزنیم. روی سقف هم میله زدیم و لباس ها را آنجا آویزان می کنیم.
گربه ی فیس فیسی حنایی هر جا را نگاه کرد اتویی ندید برای همین پرسید فییسسس پس توی شما کجاست؟
صاحب خشکشویی اژدهای بخاری رفت و در اتوی بزرگ خشکشویی را باز کرد و چشم های خال من خالی از تعجب گرد تر شد. آقای پیس پیسی یک لباس چروک مچاله شده از سبد لباس های شسته شده برداشت و توی اتو گذاشت . بعد در اتو را بست. وقتی دوباره در باز کرد. خال من خالی دید که لباس صاف صاف شده.
آقای پیس پیسی او را بغل کرد و گفت همه برای اینکه تمیز شوند باید بروند حمام. لباس ها هم وقتی شسته می شوند. انگار رفته اند حمام. تو هم برای مهمانی امشب باید حمام کنی تا شیک و پیک باشی. من هم قول می دهم جلیقه ات را که رویش پر از لک و پیس شده مثل روز اولش برایت تمیز تمیز کنم. تازه اتویش هم نی کنم
چند ساعت بعد خال من خالی بعد از حمام کردن ، جلیقه ای را که آقای پیس پیسی برایش شسته بود و اتو کرده بود پوشید. حالا هم موهای حنایی اش از تمیزی برق می زد و هم لباسش تمیز و صاف و قشنگ شده بود.
#قصه_متنی
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
0157 ale_emran 50-51.mp3
6.08M
#لالایی_خدا ۱۵۷
#سوره_آل_عمران آیات ۵۱ - ۵۰
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
«حلال شدن حرام ها»
✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب
📣 بچّههای لالایی خدا!
رزمندههای جبهه مواسات!
از لشگر بچّههای صاحب زمانی جا نمونید.
🔴 بچه های سحری لالایی خدا!
کسایی که دوست دارن عمو عباسی شب جمعه بهشون زنگ بزنن و قرار بچه های سحری رو یاد آوری کنن، اسمشون رو به همراه شماره تلفن به این آدرس ارسال کنن👇👇👇👇👇
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSceo3c6E4RaXJp9vGI0QRANsN-vI1ufr4ieLuzLhb5gYc-IPw/viewform?usp=sf_link
#رزمایش_مواسات
#به_مدد_الهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#لبیک_یا_خامنه_ای
@lalaiekhoda
🐢🐻 لاکو لاک ندارد 🐻🐢
لاکو می خواست به مومو شنا یاد بدهد. خرسو گفت مواظب باشید. آدم ها را اینطرف ها دیده اند. مومو گفت مواظبیم . لاکو گفت : لاکو تندی توی لاکش قایم می شود. تو باید مواظب باشی مومو.
مومو و لاکو به طرف رودخانه رفتند. نزدیک رودخانه یه صداهایی می آمد.
تاپ تاپ، رپ رپ
مومو پشت سرش را نگاه کرد، فریاد زد وای ….آدم ها فرار کن لاکو.
ناگهان صدای ترسناکی بلند شد. بومب ب ب ب ب
مومو فریاد زد. لاکو لاکو حالت خوب است.
مومو دوید بالای سر لاکو. جیغ زد لاکو لاکو چه بلایی سرت آمده است.
لاک لاکو کنده شده . مومو زد زیر گریه. لاکو را بغل کرد و به طرف خانه دوید.
همه دورشان جمع شدند. خرسو : من که گفتم مواظب باشید.
لاکو را روی تخت خواباندند.
چند روز گذشت. لاکو دیگر درد نداشت. اما غمگین یود و غذا نخورد. مومو و خرسو کنارش نشستند. مومو گفت : غصه نخور لاکو حالت خوب می شود.
لاکو گفت خوب نمی شود. لاکو دیگر حالش خوب نمی شود. لاکو دیگر لاک ندارد. دیگر نمی تواند بیرون برود.
زد زیر گریه . مومو هم گریه کرد. خرسو گفت ما مواظب هستیم لاکو.
لاکو داد زد لاکو دوست ندارد کسی مواظبش باشد. دوست ندارد. بروید بیرون! بروید بیرون!
مومو و خرسو بیرون آمدند. مومو گفت لاکو خوب نمی شود مگه نه.
خرسو گفت برویم همانجا که لاکش شکست.
مومو گفت حالا بدون لاک چکار کند.
و زد زیر گریه
خرسو گفت هی مومو اینقدر گریه نکن ما باید کمکش کنیم.
مومو دماغش را پاک کرد و گفت باشد گریه نمی کنم.
و باز گریه کرد . خرسو گفت مومو باز که …!
خرسو چیزی نگفت.راه افتاد
وسط جنگل خرسو یک پوست نارگیل پیدا کرد. مومو گفت این را می خواهی چکار
خرسو صمغ درخت کاج را توی پوست نارگیل ریخت. مومو گفت داری چکار می کنی خرسو؟خرسو گفت: اگر لاکش را پیدا کنیم. با این می چسبانیم به بدنش.
مومو گفت لاکش خرد شد خودم دیدم
خرسو راه افتاد . مومو هم دنبالش . کنار رودخانه رسیدند. مومو گفت اینجا بود . همین جا بود.
مومو گفت باشد باشد
اشکش را پاک کرد . آرام آرام زیر درخت ها. لا به لای سنگ ها و لای بوته ها را گشت. یک دفعه خرسو داد زد پیدا کردم مومو. پیدا کردم بدو برویم.
مومو گفت هی لاکو لاک جدیدت خوب است
لاکو گفت : خب لاکو بهترین لاک دنیا را ندارد.
خرسو و مومو به هم نگاه کردند و آه کشیدند . خرسو گفت ببخشید که نتوانستیم لاک بهتری برایت درست کنیم.
لاکو خندید و با صدای بلند گفت اما در عوض بهترین دوستان دنیا را دارم.
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
💜🌈 خنده گمشده🌈💜
یک قصه در مورد خنده ای که به همه کمک می کرد تا شاد باشند
یک خنده بود که گمشده بود. برای همین هر روز از جایی به جایی می رفت و از لبی به لبی می نشست تا جای مناسبی برای خودش پیدا کند. روی هر لبی می نشست احساس راحتی نمی کرد. برای همین بلند می شد و روی صورتی دیگر می رفت.
خنده رفت و رفت تا به یک مدرسه پسرانه رسید. بچه ها صف بسته بودند. خنده آمد و یواشکی روی لب دومین پسر توی صف نشست. آقای ناظم جلوی صف، برای بچه ها صحبت می کرد. دومین پسر توی صف یک مرتبه زد زیر خنده و قاه قاه خندید.
خنده از روی لب او بلند شد و نشست روی لب پسر جلویی. پسر جلوی هم بلند خندید. ناظم چوب بلندش را به طرف آن دو پسر گرفت و گفت شما دو تا چی تو گوش همدیگه می گید که این قدر خنده داره. زود از صف بیاین بیرون و اون گوش بایستید. دو نمره از انضباط هر دوتون هم کم میشه.
پسر جلویی گفت آقا بخدا ما چیزی نگفتیم.
پسر پشت سری هم با ناراحتی گفت آقا به خدا ما هم هیچی نگفتیم.
ناظم با ابروهای اخمو آمد جلو که خنده پرید روی لبهایش . لب ناظم کج و کوله شد. این وری و آن وری شد. ناظم با دست لبش را گرفت و با عصبانیت گفت این چیه روی لب من.
همچنین بخوانید داستان کودکانه آدمک ها
و خواست چیزی را که نمی دید از روی لبش بردارد. بچه ها که دیدند ناظم شکلک در می آورد زدند زیر خنده. آنقدر خندیدند که از خنده دلشان را گرفتند وچشمانشان پر از اشک شد.
همان یک وقت پسر کوچک گریه کنان با مادرش آمد دم در مدرسه . مادر دستمالی از کیفش در آورد اشکهای پسر را پاک کرد و گفت نه نمیشه من بیام باید خودت تنها بری. برو توی صف، دیر شد . هر روز کارت شده گریه و زاری . مدرسه جای خوبیه بهش عادت می کنی برو دیگه.
پسر همینطور که فین فین می کرد و رفت ته آخرین صاف. کنار دیوار ایستاد. خنده در مدرسه چرخی زد و آمد کنار دیوار و روی لب مرد اخموی نقاشی روی دیوار گچی نشست. لب مرد اخمو از هم باز شد و سبیل کلفتش از دو طرف بالا رفت. پسر بچه گریان تا چشمش به سبیل مرد اخمو افتاد خواست بخندد اما بیشتر اخم کرد. خنده آرام و یواشکی از روی لب مرد نقاشی بلند شد و نشست روی لب پسر کوچک. پسر یکدفعه شاد شد و خندید . برای مرد نقاشی شکلک درآورد و باز هم خندید و خندید . خنده جای مناسبی برای خود پیدا کرده بود . این نرم لب و درست اندازه اش بود.
#قصه_متنی
🌈
💜🌈
╲\╭┓
╭ 💜🌈 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
خورشید گرفتگی.mp3
5.35M
#اربعین
#به_تو_از_دور_سلام
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌹خورشید گرفتگی🌹
👨👧👧بالای ۵ سال
🎤با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت :#سوره_قارعه
🎶 تدوین : محمد حسین مکاریان پور
📚منبع:هدیه های آسمانی چهارم ابتدایی
http://Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🔰کپی آزاد با یک صلوات🔰
2⃣8⃣8⃣
مهربان تر از مادر.mp3
5.52M
#شهدای_خان_طومان
#شهید_محمد_بلباسی
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌹مهربان تر از مادر🌹
👨👧👧بالای ۵ سال
🎤با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت :#سوره_عادیات
🎶 تدوین : رحیم یادگاری
📚منبع:هدیه های آسمانی چهارم ابتدایی
http://Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🔰کپی آزاد با یک صلوات🔰
2⃣8⃣9⃣
🌹با سلام🌹
با توجه به پیگیری های شما عزیزان کلاس جدید آموزش #تجوید_قرآن_کریم ویژه ی کودکان تشکیل شد.
✅روزهای (یک شنبه و سه شنبه)
✅ساعت ۱۷ عصر
✅مدرس کریم نیا
✅ظرفیت باقیمانده ۱۸ نفر
✅آنلاین در ایتا
✅مدرک معتبر
✅هزینه مناسب
✅۷تا ۱۲سال
✅حق انصراف بعد از جلسه اول و عودت هزینه
✅اولویت با کسانی است که زودتر ثبتنام را کامل کنند.
🌹ادمین ثبت نام آقایان👇
@Lalaiehfereshteha
🌹ادمین ثبت نام بانوان👇
@Mimmeslehmadar
گذشت از خطای دیگران.mp3
5.24M
#شهدای_خان_طومان
#شهید_محمد_بلباسی
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌹گذشت از خطای دیگران🌹
👨👧👧بالای ۵ سال
🎤با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت :#سوره_زلزال
🎶 تدوین : رحیم یادگاری
📚منبع:هدیه های آسمانی چهارم ابتدایی
http://Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🔰کپی آزاد با یک صلوات🔰
2⃣9⃣0⃣
9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بانوی نخبه ایرانی: در مصاحبه دکتری شرط کردند، در صورتی قبولت میکنیم که بچّهدار نشوی!
#جمعیت
#رحیق #طب_ایرانی #کاهش_جمعیت #نخبه #بانو
@tebiranii