eitaa logo
قصه ♥ قصه
118 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
394 ویدیو
69 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
💠مسابقه پیامکی تواصی 🔰با محوریت: ✅ اهمیت و جایگاه تواصی ✅شناخت تواصی ✅ شیوه های تواصی ✅مصداق های عینی تواصی 🔷🔹با بیان حجت الاسلام و المسلمین دکتر آقا مرتضی تهرانی 🔶🔸در کانال آموزش مجازی مبشران به ادرسhttps://eitaa.com/mobasheran_org ❇️روزانه سه کلیپ کوتاه از 26 اردیبهشت لغایت 29 اردیبهشت به مدت چهار روز 🎖🎖هرروز 3 جایزه به قید قرعه ┈┈┈•✾🍃🌸🍃✾•┈┈┈• مارا در شبکه اجتماعی دنبال کنید: 🔷پیام‌رسان ایتا: 🆔https://eitaa.com/mobasheran_org 🔶پیام رسان روبیکا https://rubika.ir/mobasheran_org 🌐آدرس تارنمای مبشران www.mobasheran.org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقه زنجیره تواصی با محوریت سخنان دکتر آقاتهرانی به مدت 4 روز هر روز 3 برنده به قید قرعه کانال سامانه آموزشی مبشران در پیام رسان ایتا: https://go2l.ir/232IN اداره کل آموزش سازمان تبلیغات اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥💥 فوری 💥💥 ❇️ تنهامسیر در انتخابات ۱۴۰۰ ⭕️ آخرین و مفید ترین اخبار مربوط به انتخابات رو در کانال انتخابات ۱۴۰۰در پیامرسان های مختلف دنبال کنید : 🔹ایتا 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3636330527Cd9abcc38a7 🔹تلگرام 👇👇 https://t.me/entekhab_t_masiri1400 🔹روبیکا 👇👇 https://rubika.ir/entekhab_t_masiri 🔹واتس‌آپ 👇👇 https://chat.whatsapp.com/IcbJDUHZIJC6a2ioxvNH6O 🔹سروش 👇👇 sapp.ir/entekhab_t_masiri ✅ پاسخ به شبهات روز ✅ استوری های جنجالی 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌈🍃 طوطی چهلم 🍃🌈 قسمت اول: یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود. پسری بود که با مادرش زندگی می کرد. او به کوه و دشت می رفت و دامش را پهن می کرد تا پرنده بگیرد... پسر قصه ما هر روز به دنبال شکار پرنده ها می رفت و بعد آن را به بازار می برد و می فروخت. یک روز آخرهای زمستان، رفت تو دامنه ی کوه. برف روی زمین را زد کنار و یک مشت دانه پاشید. بعد دامش را پهن کرد و رفت پشت سنگی قایم شد. او صبر کرد و صبر کرد تا خوابش برد. همین موقع چهل طوطی از بالا، دانه ها را دیدند. تندی به طرف زمین آمدند و بنا کردند به خوردن که توی تور گیر کردند. یکی گفت: «باید از اول می فهمیدیم این همه دانه، بی خودی این جا نریخته!» طوطی ها خودشان را لعنت می کردند و بال بال می زدند تا خلاص بشوند. اما پا و بالشان بیش تر گیر می کرد. یکی گفت: «جیغ و داد و پر و بال زدن مشکل را حل نمی کند. باید فکر چاره باشیم.» طوطی ها آرام شدند و رفتند تو فکر، یک دفعه یکی از آن ها گفت: «فهمیدم چه کار کنیم.» همه گفتند: «چه کار؟» طوطی گفت: «مرده ی ما به درد شکارچی نمی خورد. بیاید خودمان را به مردن بزنیم، تا فکر کند مرده ایم و بیندازدمان دور.» آن ها قبول کردند و بی حرکت شدند. چند دقیقه ای گذشت و پسر از خواب بیدار شد. به تله نگاه کرد و دید یک عالمه طوطی قشنگ توی تور است. بدو رفت طرف پرنده ها. اما دید آن ها مرده اند. خیلی ناراحت شد. اما نمی توانست کاری بکند. برای همین لاشه شان را یکی یکی از لای نخ های تور درآورد و انداخت دور تا رسید به طوطی چهلم. او می خواست پرنده را دربیاورد که دید طوطی ها پرزدند و رفتند تو آسمان. پسر که باورش نمی شد گول خورده از تعجب دهانش باز ماند. از این طرف که پرنده ها فکر کرده بودند همه شان آزاد شده اند پر زدند به آسمان. آن وقت پسر طوطی چلهم را برداشت و رفت خانه. او پول سی و نه طوطی سبز قشنگ را از دست داده بود برای همین پرنده را با احتیاط گذاشت تو قفس. طوطی که اوضاع را این طوری دید زد زیر گریه و به حرف آمد و گفت: «مرا نفروش. آزادم کن تا بروم خانه. چون عروسی دخترمه. بعد عروسی بر می گردم.» پسر گفت: «با آن بلایی که دوستات سرم آوردند دیگه حرف تو را باور نمی کنم.» طوطی گفت: «قول می دم بعد از سه روز برگردم. اگر مرا بفروشی میندازنم تو قفس و تا آخر عمر گرفتار می شوم. اما اگر آزادم کنی می روم و دست پر برمی گردم.» خلاصه آن قدر التماس کرد که شکارچی دلش به رحم آمد. مادرش گفت: «به قول حیوانات اعتماد نکن. آن ها برای نجات جانشان هر کاری می کنند.» اما او به حرف مادر گوش نکرد و طوطی را آزاد کرد. این داستان ادامه دارد... ╲\╭┓ ╭ 🌈🍃 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
پاڪیزگی🌈🌼 توی ڪتاب قرآن به افراد مسلمان دستور داده خدا جون ڪه دور باشید ز شیطون وقتی باشی پاڪیزه شیطون نزدیڪ نمیشه 🌼 🌈🌼 ╲\╭┓ ╭ 🌈🌼@ghesehayemadarane ┗╯\╲
هیچ وقت فرزندتون رو با آمپول زدن تهدید نڪنین ... آمپول برای درمان و سلامتش هست نه وسیله ای برای تنبیه هیچ وقت برای اینڪه آرومش ڪنین نگین ڪه درد نداره ... بهش بگین درد داره اما زیاد طول نمی ڪشه و اینڪه برای اینڪه سلامت باشه لازمه ڪه این درد رو تحمل ڪنه هیچ وقت به دروغ بهش نگین ڪه نترس دڪتر آمپول نمی زنه در صورتی ڪه می دونین قراره آمپول بزنه ... جواب مبهم دادن بهترین راه حله هیچ وقت خودتون بیشتر از فرزند تون گریه نڪنین! اون به شما نگاه می ڪنه تا عڪس العمل تون رو بسنجه و بتونه عمق فاجعه رو درڪ ڪنه موقع آمپول زدن بغلش ڪنین و آروم باشین، آرامش شما می تونه قوت قلبی برای فندق تون باشه هیچ وقت به خاطر گریه یا جیغ زدن موقع آمپول باهاش دعوا نڪنین نترسین آبروتون نمی ره و هیچ ڪس بابت اینڪه فندق تون داره به خاطر آمپول گریه می ڪنه شما رو مقصر نمی دونه براش وسایل پزشڪی اسباب بازی تهیه ڪنین و توی خونه گاهی دڪتربازی ڪنین! این یه مورد رعایتش سخته: اما سعی ڪنین پزشڪ یا پرستاری رو پیدا ڪنین ڪه رفتار درستی با ڪودڪان داره و با حوصله رفتار می ڪنه! 🌼 🌈🌼 ╲\╭┓ ╭ 🌈🌼@ghesehayemadarane ┗╯\╲
چطور انتظار داریم دیگران ( مسئولین ) به ما رحم کنند وقتی خودمون به خودمون رحم نمیکنیم . انتخابات یک وظيفه و مسئولیت اجتماعی است .. هموطن عزیزم به مردم کشورت رحم کن و رای بده !!! رای درست بده ... نذاریم یکی مثل روحانی دوباره رای بیاره @ghesehayemadarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥✅ آدرس صفحه تنهامسیرآرامش👇👇👇 https://instagram.com/tanhamasiraramesh.ir?igshid=1hp2dvocd54tr ✅ لینک رو برای دوستانتون ارسال کنید😊.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💕🐥سیمین بد اخلاق نباش🐥💕 سیمین همیشه عصبانی بود و حرف های بد می زد برای همین هیچ کس باهاش دوست نمی شد و همیشه در حیاط کودکستان تنها بود. سیمین وسط حیاط مهدکودکستان ایستاده بود . بچه ها در حیاط کودکستان بازی می کردند ولی سیمین با هیچ کس بازی نمی کردصورت سیمین از عصبانیت قرمز شده بود ،چون سارا و مینا دوست نداشتند با او بازی کنند. سیمین با عصبانیت داد میزد:ای دخترهای بد ،ای دخترهای بد خانم ناظم تا صدا را شنید جلو آمد و پرسید: چرا داد می زنی؟ چرا آن قدر عصبانی هستی؟ سیمین باز هم داد میزد و بلند بلند می گفت: آخه این ها من را بازی نمی دهند خانم ناظم به آرامی گفت: پس بهتره بری و باهاشون حرف بزنی ولی نه با عصبانیت سیمین به خانم ناظم گفت: الان هم دارم همین کار و می کنم دارم باهاشون حرف می زنم. خانم ناظم گفت: نه عزیزم، تو داری فریاد می زنی و حرف بد می زنی. این جوری هیچ کس حرف تو را گوش نمی دهد. .سیمین زیر چشمی با صدا آروم به خانم ناظم گفت: ای بی ادب ها . ای بی ادب ها. خانم ناظم سر تکان داد وبه سیمین گفت:این طوری هم نشد تو با ز هم حرف بد زدی. ساراو مینا دوان دوان پیش خانم ناظم آمدند.خانم ناظم گفت:حالا که بچه ها آمدند با هم بازی کنید و دیگه به هم حرف بد نزنید. سیمین تصمیم گرفت هیچ وقت حرف بد نزنه وبد اخلاق نباشه چون اون موقع هیچ کس دوستش نداره وتنها می مونه . وقتی این قول و داد دوباره دوستانش باهاش دوست شدند و کلی تو حیاط کودکستان با هم بازی کردند بچه ها هیچ وقت عصبانی نباشید و به هم حرف بد نزنید تا یک عالمه دوستان خوب داشته باشید. 🐥 💕🐥 🐥💕🐥 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⁉️چه باید کرد؟؟ 🔻سوالی که این روزها ذهن خیلی از بچه های انقلابی را درگیر کرده است. 🔸چون حس میکنند با وضعیت فعلی تایید صلاحیت ها، مشارکت کمی خواهیم داشت و دقیقا نمیدانند برای افزایش مشارکت چه باید کرد. ✅ برای خروج از این سردرگمی، با این متن همراه شوید. ⏳زمان مورد نیاز برای مطالعه: فقط ۱۲۰ ثانیه! 🔷 فارغ از اینکه این حس و تحلیل، درست هست یا غلط، در هر حال باید دو اقدام اساسی انجام بگیرد: 🔹اول- نبض شهر را در دست بگیریم! ایجاد شور انتخاباتی و نشاط سیاسی در کف خیابان. 🔸خیلی ها برای رای دادن، نیاز به استدلال ندارند! همین که حس کنند بقیه هم رای میدهند، قانع میشوند!! مردم از صندوق رای، یک خاطره ی تلخ 8 ساله دارند! هیچ کس برای پاک کردن خاطره تلخ، استدلال نمی آورد!! باید ایام انتخابات را تبدیل کرد به روزهایی پرنشاط و امیدبخش. 💢چگونه؟ چند راهکار عملیاتی: 🔸الف) سرود خیابانی: وقتی در یک مکان پر رفت و آمد، تعدادی نوجوان به صورت «غافلگیرانه» شروع به خواندن یک سرود امیدبخش و وطن دوستانه بکنند، نشاط ویژه ای در شهر پمپاژ میشود. فکر کنید هرشب یک نقطه از شهر تبدیل شود به یک میتینگ شاد با چاشنی امید و وطن دوستی. سرود های آماده، نیازی به تمرین ندارند! کافیست میکروفون تشریفاتی فراهم کنید و سرود را اجرا کنید. (تازه از ماسک هم میتوان برای پوشش لب زدن ها استفاده کرد 😉) حواس تان باشد که متن سرود ها، خیلی مستقیم و انتخاباتی نباشد که توی ذوق مخاطب خاکستری بخورد! پیشنهاد ما سرود «نسل امید» و «آینده روشن» هست که از لینک های زیر میتوانید دانلود کنید 🎵نسل امید لینک 🎵آینده روشن لینک برای ستاد های انتخاباتی هم آهنگ «اینجا» پیشنهاد می شود لینک دانلود 💢پوشش رسانه ای این اتفاق می تواند بازتاب مجازی خیلی خوبی هم داشته باشد. 🔸 ب) هر ماشین، یک بیلبورد تبلیغاتی شهری: ازطریق دوست و آشنا و فامیل و... ماشین های انقلابی شهر را به صورت هرمی شناسایی کنید و از هر طریقی مثل شابلون زنی یا پوستر یا برچسب جمله و...شیشه عقب ماشین را تبدیل کنید به یک تریبون. ♨️خیلی مهم است که مردم حس کنند که «مردم» شور انتخاباتی دارند! شابلون و امثال آن، بهترین راه برای مردمی کردن شور انتخاباتی است. پیشنهاد ما استفاده از این شابلون هاست: لینک دانلود 🔸ج) مغازه های انقلابی شهر: یک راه دیگر برای مردمی کردن شور انتخاباتی، استفاده از شیشه مغازه هاست. شاید شما 10 مغازه دار انقلابی نشناسید، اما 1مغازه دار که میتوان پیدا کرد! او میتواند ما را به سایر کسبه انقلابی وصل کند. توجه داشته باشید که کاسب ها، از پوسترهای «خیلی سیاسی» استقبال نمی کنند. لذا پیشنهاد ما این طرح است: لینک دانلود طرح اما شما میتوانید از جمله های شابلون های پیشنهادی هم استفاده کنید. 🔸 د) تریبون آزاد: تریبون آزاد هم از کارهایی است که شور انتخاباتی را در شهر میدمد. به شرطی که نیروی کافی برای مدیریت نظری و فیزیکی(!) جلسه داشته باشید تا نقض غرض نشود! یعنی از قبل باید سناریوهایی برای صحبت های خود بعنوان موافق یا حتی مخالف نمایشی آماده کنید. 🔹 دوم - علاوه بر اینکه نبض شهر را در دست میگیریم، باید کار گفتمانی هم انجام داد! 💠چون اگر طرف مقابل بهتر از ما بتواند عملیات روانی انجام دهد و هوچی گری های شب انتخاباتی را تنظیم کند، طبیعتا اوست که پیروز این رقابت خواهد بود. ✅پس نباید به کارهای گرایشی و احساسی اکتفا کرد. چه کنیم؟ 🔸الف) باید دلایلی که برای لزوم مشارکت بالا و اهمیت رای مردم وجود دارد، استخراج کنیم و روی آنها مسلط بشویم. 🔸ب) باید این دلایل را تبدیل کنیم به جمله های ساده ای که به زبان «مردم» است. مثلا به جای اینکه صرفا بگوییم: «مشارکت نقش بسزایی در پشتوانه و قدرت دولت ها دارد، پس باید رای بدهیم» بگوییم: «بالاخره یه نفر رئیس جمهور میشه! اگه بهترین گزینه هم با مشارکت پایین رای بیاره، مثل بنزِ بدون بنزینه! دولت بعدی باید با قدرت سر کار بیاد که بتونه مشکلات رو حل کنه» 🔸ج) با تسلط روی این دلایل و جملاتِ ساده شده، باید هر بستر و ظرفیت را تبدیل کرد به یک موقعیت تبلیغاتی چهره به چهره. 🔰از صف نانوایی تا صف انتظار بانک و مطب پزشک و داخل تاکسی و اتوبوس و... ما مخاطب زیادی داریم و فرصت کمی! همه جا باید بحثی را راه بیندازیم و بحث را به سمت انتخابات سوق دهیم و از این گفتگوی چهره به چهره استفاده کنیم برای تغذیه فکری مردم. (حتی میتوان طی یک سناریوی از پیش تعیین شده، بحث نمایشی با دوست خود راه بیندازیم 😉) 🔴بسم الله. شروع کنید به شبکه سازی و تقسیم کار و زمانبندی و عملیات که حرف حضرت آقا زمین نماند و انشالله یک دولت انقلابی با مشارکت بالا سر کار بیاید. مبادا بعد از انتخابات، وجدان مان اذیت مان کند که کم کاری کردیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹❤️این داستان بازبانی کودکانه و رعایت شرایط قصه گویی برای کودکان بازگو می شود:🌹❤️ در زمانهای خیلی پیش که امام یازدهم(ع)ما زندگی ‌می­کرد،پسر کوچکی در خانه داشت که اسمش مهدی بود.امام(ع) و پسرش دشمنانی داشتند،دشمنان امام(ع) خلفای عباسی بودند،آنها تصمیم گرفته بودند که این کودک را از بین ببرند و همه جا سراغ او را می­گرفتند.به جز تعدادی از نزدیکان امام(ع)،کس دیگری از محل زندگی ایشان اطلاعی نداشت.روزی عده ای از نزدیکان امام حسن عسکری(ع)از او خواهش کردندکه جانشین و امام بعد از خود را معرفی کند.امام(ع)هم برای اینکه امام دوازدهم(عج)را به اطرافیان نشان دهد و بشناساند به تقاضای آنها پاسخ داد و دستور داد تا فرزند خود مهدی(عج)را که تا آن زمان کمتر کسی او را دیده بود در مجلسی حاضر کردند و مردم او را دیدند.آنها بسیار خوشحال شدند ،زیرا با امام دوازدهم خود که در آن روزها پسر بچه کوچکی بود آشنا شدند.وقتی که امام یازدهم(ع) فوت کرد،یکی از نزدیکان که می­دانست خیلی از مردم از وجود حضرت مهدی(عج) خبر ندارند از این وضعیت استفاده کرد و گفت که من کسی هستم که بعد از امام یازدهم امام شیعیان خواهم بود،وقتی مردم جنازه امام(ع)را برای تدفین به قبرستان بردند ، همان شخص جلو آمد و خواست بر جنازه امام حسن عسکری(ع )نماز بخواند و به این وسیله خود را جانشین او و امام دوازدهم معرفی نماید. در این موقع مردم متوجه شدند که ناگهان کودکی جمعیت را کنار زد و جلو آمد و آن مرد را نیز از کنار جنازه پدر خود دور کرد و بر جنازه پدر خویش نماز خواند و خود را پسر امام حسن عسکری(ع)معرفی کرد.این خبر به گوش خلیفه رسید و مطلع شد که پسر امام حسن عسکری(ع)زنده است تصمیم گرفت هر طور شده او را از میان بردارد.ولی خدا می خواست حضرت مهدی (عج)زنده بماند،از این رو از نظرها غایب شد تاروزی که خداوند مصلحت بداند ظهور کند و دنیا را پر از عدل و داد کند. 🌹 ❤️🌹 🌹❤️🌹 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ 🌿💭کلاغِ نرسیده💭🌿 شب شد. قصه گوها آخر قصه شان گفتند: قصه ما به سر رسید، کلاغه به خانه اش نرسید. اما کلاغه می خواست به خانه برسد. باید یک نفر را پیدا می کرد تا قصه بگوید. ماه توی آسمان بود. کلاغه پرید روی درخت کاج. گفت: آهای ماه! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه. ماه گفت: هیس! آن موقع که برای ستاره ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو پیش یکی دیگر برایت قصه بگوید. کلاغه رفت روی تیر چراغ برق. گفت: آهای چراغ! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه. چراغ برق گفت: هیس! آن موقع که برای شاپرک ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو، یکی دیگر برایت قصه بگوید. کلاغه پر زد. رفت روی یک گهواره. کلاغه گفت: آهای گهواره! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه. گهواره گفت: هیس! آن موقع که برای بچه قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو پیش یکی دیگر تا برایت قصه بگوید. کلاغ از این طرف به آن طرف رفت. هیچ کس برایش قصه نگفت. خسته و غمگین نشست لب یک پنجره. یک مداد پشت پنجره بود. مداد گفت: آهای کلاغه! یک قصه بگو من بنویسم. کلاغه گفت: من خودم، دربه در دنبال یکی می گردم برایم قصه بگوید. یک قصه که به سر نرسد. مداد گفت: اما همه قصه ها به سر می رسند. کلاغه گفت: من چه کار کنم؟ من هم می خواهم به خانه برسم. مداد با خوشحالی گفت: قصه ام را پیدا کردم! قصه کلاغی که به خانه اش نرسید! کلاغه گرد گرد نگاهش کرد. مداد گفت: همین جا بمان، قصه ات را بگو، من بنویسم. شروع کرد به نوشتن: یکی بود، یکی نبود. شب شد. هممه قصه ها به سر رسیدند؛ اما کلاغه می خواست به خانه اش برسد. مداد گفت: بقیه اش را بگو! کلاغ بِر بِر نگاهش کرد. یک دفعه فکری به کله اش زد؛ چنگی زد و قصه را از نوک مداد قاپید. تندی پرید. مداد داد زد: آهای کجا؟! برگرد! این جوری قصه من به سر نمی رسد! کلاغه همان طور که می پرید، گفت: عوضش من به خانه ام می رسم. و رفت به خانه اش رسید. 💭 🌿💭 💭🌿💭 Join🔜@ghesehayemadarane
⚫️ شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهماالسلام، محضر مبارک امام زمان علیه‌السلام و محبین ایشان تسلیت باد. ♡••࿐ ✾❀ تعجیل در فرج امام زمان _عجل الله تعالی فرجه الشریف_ و شادی روح حضرت حمزه و حضرت عبدالعظیم حسنی _علیهما السلام_ ☘صلوات☘. @ghesehayemadarane
امروز سالروز غزوه خندق👇👇👇
43.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نبرد امام علی علیه السلام در جنگ خندق 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh