eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چقدر آخر این ماه سـخت و سـنگین اسـت. 😔 تمام آسمان و زمین بی قرار و غمـگین اسـت. 😔 بزرگ تر زِغم مجـتبی«ع» و داغ رضا«ع» فراق فاطمة با خاتـم النبیین«ص» اسـت. 🖤😭
🔔پاتوق برگزار میکند: 📍کارگاه یک ساعته با موضوع پاسخ به سوالات 😍😍 👩‍🏫با حضور استاد روستائی بازی درمانگر و قصه درمانگر کودک 🗓 چهارشنبه ٢١ مهرساعت ١٨:١۵ الی ١٩:١۵ شب 💰 هزینه : قرائت یک سوره یس 📖 🌀 محل برگزاری ها:👇👇 💟 سایت دانه، هم پای زندگی ⬇️⬇️ https://online.lmskaran.com/ch/1850-18959 💟 لایو اینستاگرام ⬇️⬇️ https://www.instagram.com/patoghee.madaraneeh 🔰 پاتوق پرسش و پاسخ ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/3316121629Cdf487cd5cb
🏴 السلام علیک یا بقیة‌الله یا صاحب الزمان جلسه اول کارگاه آموزشی مجازی تربیت فرزند پیش از تولد خوشبختی و عاقبت به خیری از رحم مادر برنامه ریزی برای هدایت فرزند قبل از تولد 🌻 ویژه مادران باردار، خانم های متاهل و دختران در آستانه ازدواج 📆 فردا؛ شنبه ۲۴ مهر 🕓 ساعت ۱۶ 😊 هزینه شرکت در دوره انتقال آن به دیگران است. 🌐 پیوند ورود به کارگاه: tadabbor.quranetratschool.net/ch/nasletohidi 🌐 راهنمای ورود به جلسات مجازی: quranetratschool.ir/?p=19869 🕋 @Nasletohidi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراهای عزیز لالایی خدا سلام🌸 🎊عیدتون مبارک🎊 از امشب بنا داریم هر شب یه قسمت از قصّۀهای جذاب رو براتون بذاریم😍 💎 منتظر نظرات خوبتون هستیم😉 🍃@modir_lalaiekhoda🍃
گنجشک پَر جیک جیکو به جوجه ها گفت:« بی سرو صدا بمانید تا برگردم» وبرای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفت . جوجه اولی سرش را از لانه بیرون برد و به اطراف نگاه کرد و گفت:« کاش می شد برویم بیرون ببینیم چخبر است!» جوجه دومی نوکش لرزید گفت:« نه خطرناک است » و بال هایش را جمع کرد .جوجه ی سومی سری تکان داد و گفت :« بیایید همین جا بازی کنیم» _«گنجشک» _«پَر» _«درخت» _«درخت که پر نداره....» وسط بازی جوجه ها صدایی به گوش رسید:_«فیس فیس فیس » جوجه ی اولی آرام گفت:« هیس بچه ها ساکت باشید یک صدایی می آید» هر سه ساکت شدند و گوش هایشان را تیز کردند. جوجه ی دومی گفت:« من می ترسم صدای چیست؟» جوجه ی سومی کمی سرش را از لانه بیرون آورد. بلند فریاد زد:« مار... مار....» جوجه ها وحشت زده می لرزیدند و مادرشان را صدا می زدند:« مامان..... مامان جون» جیک جیکو که صدای جوجه ها را از دور شنید ، به سمت لانه پرواز کرد. مار را دید که آرام آرام به سمت جوجه ها می خزید. پرواز کرد و به دنبال کمک رفت. از این طرف به آن طرف پرواز می کرد اما هیچ گنجشکی ندید. ناگهان چشمش به مرد مهربانی افتاد.جیکو قبلا شنیده بود که این مرد مهربان ضامن بچه آهو بوده است. با رنگ و روی پریده و نوکی لرزان روی شاخه نشست . رو به اقای مهربان کرد و گفت:« کمکم کنید مار ....مار...الان جوجه هایم را می خورد. کمکم کنید» آقای مهربان به مردی که همراهشان بود گفت:« سریع خودت را به ایوان برسان و جوجه های این گنجشک را نجات بده» آن مرد چوبی برداشت و به طرف مار دوید. مار بدجنس تا مرد را دید ترسید و از آن جا دور شد. 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 @ghesehayemadarane
‍ 🦋 🌸 شاپرک و گلهای فرش 🌸 🦋 شاپرک از لای در وارد خونه شد و روی مهتابی نشست .از اون بالا چشمش افتاد به زمین و چندین گل زیبا دید که انگار روی زمین پهن شده بودند. گلها انقدر قشنگ بودند که شاپرک با خودش فکر کرد تا حالا تو هیچ باغی گلهای به این قشنگی ندیده . گلهایی که شاپرک روی زمین دید هر گلبرگشون به یه رنگ بود . نارنجی ، نیلی ، بنفش ، آبی ، قرمز ، صورتی و ... شاپرک انقدر ذوق کرده بود که دیگه از حضور آدمهای توی خونه نمی ترسید . چندین بار سعی کرد بره و روی گلها بشینه اما هر دفعه یکی جیغ می زد و شاپرک از نیمه راه برمی گشت . طفلکی از دست این جیغ جیغو ها مجبور شد تا آخر شب رو مهتابی بشینه و منتظر بشه تا اهل خونه بخوابن . کم کم عقربه ساعت تکون خورد و رفت روی ساعت ده و همه به رختخوابشون رفتن. و انتظار شاپرک تموم شد شاپرک آروم صدا زد سلام . ببخشید شما هنوز بیدارید ؟ مهمون نمی خواهید؟ گلها به شاپرک لبخند زدن . شاپرک با تمام سرعت از اون بالا شیرجه زد روی زمین و روی اولین گل نشست . شاپرک می خواست بوی عطر گل رو با تموم وجودش استشمام کنه اما با اولین نفس ،چنان بوی بدی به مشامش رسید که حالش بد شد . شاپرک به سرعت از جاش بلند شد و روی گل بعدی نشست .اما اون گل هم همینطور بوی بدی می داد . شاپرک روش نمی شد به گلها حرفی بزنه اما تحمل بوی بد گلها رو هم نداشت . گلها که خودشون همه چیزو می دونستند از شاپرک عذر خواهی کردن و به شاپرک  گفتند ما گلهای فرش هستیم و همیشه زیر پای آدمها قرار داریم . ما به خونه ی آدما خیلی صفا و زیبایی می بخشیم ولی بعضی از آدما فقط بوی بد پاها و جوراباشونو به ما منتقل می کنن. مثل همین نیما که پسر این خانواده است .  خودمون بارها و بارها دیدیم که مامان و باباش بهش نصیحت می کنن پاهاشو بیشتر بشوره و جوراباشو عوض کنه اما کو گوش شنوا؟ شاپرک دلش برای گلهای قالی سوخت و تو راه برگشت در گوش نیما گفت حیف این گلهای قالی !   🦋 🌸🦋 🦋🌸🦋 🌸🍂🍃🌸 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 @ghesehayemadarane
براى بچه‌ها گلدون بخرید و مسؤولیت نگهداری ا‌ش را به خودشون بسپارید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه @ghesehayemadarane