eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
✋ماهیگیری دکمه ای 📣بازی جالبی که هر بچه ای رو جذب می کنه. 🍡ابزار بازی: مهره و دکمه های رنگی، گیره لباس‌. 🔹شرح بازی: ❇️مهره ها و دکمه های رنگی را داخل یک ظرف بریزید. ❇️به کودک بگویید می خواهیم ماهی های رنگی رنگی بگیریم. ❇️کودک با استفاده از گیره، دکمه و مهره هایی که رنگ هم هستند را جدا می کند. ✅بازی برای بچه های👇 🌀بازی با👇 @ba_gh_che
25.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبهای_شیرین "زنگوله و بز بازیگوش" 👆👆👆 🍄 ⭐️🍄 ╲\╭┓ ╭ 🍄⭐️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
سیب زمینی ترسو یکی بود یکی نبود یک سیب زمینی بود گنده و خاکی. با رنده خاله جون می خواست بشه ریز ریز. توی سینی نشسته بود تا که نوبتش بشه. پیاز هم جلوتر از اون تو صف نشسته بود. نوبت پیاز که شد با چشمان اشک آلود گفت: خاله پیرزن من که پیازم برات قصه می سازم. چاک چاکی بشم برم؟ بعدهم چاک چاکی شد و رفت تو قابلمه. نوبت سیب زمینی شد رنگ و روی سیب زمینی پرید. زد تو سرش. خاک های کله اش ریخت تو سیب زمینی. ترسان و لرزان گفت: خاله پیرزن قزبون چار قد گل گلیت برم. من که وقتی خواب بودی جیغ و داد نکردم. چاک چاکی بشم برم؟ خاله خندید و گفت: حالا صبر کن. خاله سیب زمینی را هم شست و رنده کرد و از تو سینی هلش داد تو دیگ.ی ک ساعت گذشت. یک دفعه خاله دید صدا جیغ و داد و خنده میاد. این ور را نگا کرد خبری نبود، آن ور را نگاه کرد خبری نبود. در دیگ را باز کرد دید وای تو دیگ چه خبره. سیب زمینی ها و پیاز ها توی سوپ بالا و پایین می پریدند و شیرجه می زدند توی آب سوپ. سیب زمینی ها پخته شده بودند و جک خنده دار قلقلکی می گفتند و می خندیدند. رشته ها روی حباب ها نشسته بودند و این ور و آن ور می رفتندو قل قل می خندیدند. بعضی ها هم حباب روی آب را با کله هایشان می ترکاندند. وقتی خاله را دیدند همگی دست تکان دادند و خندیدند.توی سینی نشسته بود تا که نوبتش بشه. پیاز هم جلوتر از اون تو صف نشسته بود. نوبت پیاز که شد با چشمان اشک آلود گفت: خاله پیرزن من که پیازم برات قصه می سازم. چاک چاکی بشم برم؟ بعدهم چاک چاکی شد و رفت تو قابلمه. نوبت سیب زمینی شد رنگ و روی سیب زمینی پرید. زد تو سرش. خاک های کله اش ریخت تو سیب زمینی. ترسان و لرزان گفت: خاله پیرزن قربون چار قد گل گلیت برم. من که وقتی خواب بودی جیغ و داد نکردم. چاک چاکی بشم برم؟ خاله خندید و گفت: حالا صبر کن. خاله سیب زمینی را هم شست و رنده کرد و از تو سینی هلش داد تو دیگ.ی ک ساعت گذشت. یک دفعه خاله دید صدا جیغ و داد و خنده میاد. این ور را نگا کرد خبری نبود، آن ور را نگاه کرد خبری نبود. در دیگ را باز کرد دید وای تو دیگ چه خبره. سیب زمینی ها و پیاز ها توی سوپ بالا و پایین می پریدند و شیرجه می زدند توی آب سوپ. سیب زمینی ها پخته شده بودند و جک خنده دار قلقلکی می گفتند و می خندیدند. رشته ها روی حباب ها نشسته بودند و این ور و آن ور می رفتندو قل قل می خندیدند. بعضی ها هم حباب روی آب را با کله هایشان می ترکاندند. وقتی خاله را دیدند همگی دست تکان دادند و خندیدند.توی سینی نشسته بود تا که نوبتش بشه. پیاز هم جلوتر از اون تو صف نشسته بود. نوبت پیاز که شد با چشمان اشک آلود گفت: خاله پیرزن من که پیازم برات قصه می سازم. چاک چاکی بشم برم؟ بعدهم چاک چاکی شد و رفت تو قابلمه. نوبت سیب زمینی شد رنگ و روی سیب زمینی پرید. زد تو سرش. خاک های کله اش ریخت تو سیب زمینی. ترسان و لرزان گفت: خاله پیرزن قزبون چار قد گل گلیت برم. من که وقتی خواب بودی جیغ و داد نکردم. چاک چاکی بشم برم؟ خاله خندید و گفت: حالا صبر کن. خاله سیب زمینی را هم شست و رنده کرد و از تو سینی هلش داد تو دیگ.ی ک ساعت گذشت. یک دفعه خاله دید صدا جیغ و داد و خنده میاد. این ور را نگا کرد خبری نبود، آن ور را نگاه کرد خبری نبود. در دیگ را باز کرد دید وای تو دیگ چه خبره. سیب زمینی ها و پیاز ها توی سوپ بالا و پایین می پریدند و شیرجه می زدند توی آب سوپ. سیب زمینی ها پخته شده بودند و جک خنده دار قلقلکی می گفتند و می خندیدند. رشته ها روی حباب ها نشسته بودند و این ور و آن ور می رفتندو قل قل می خندیدند. بعضی ها هم حباب روی آب را با کله هایشان می ترکاندند. وقتی خاله را دیدند همگی دست تکان دادند و خندیدند. ╲\╭┓ ╭ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
1.94M
قصه_صوتی "اطاق جدید لیلا کوچولو" با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
قصه ♥ قصه با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم. بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند. @OmidvarBeFazleElahi https://eitaa.com/ghesehayemadarane آدرس کانال👆👆👆👆👆. دوستان خود را دعوت نمایید.
#شعر "قرآن" ╲\╭┓ ╭ ✨ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
1.87M
#قصه_صوتی "مورچه پا کوتاه" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
🐍🐸دوستی به جای دشمنی🐸🐍 مامان قورباغه یك دختر خوب داشت كه اسمش قورناز بود. مامان مار هم یک دختر مهربان داشت كه اسمش ماری بود. یک روز بعدازظهر كه هوا گرم و آفتابی بود، دخترها از مادرهایشان اجازه گرفتند كه بروند بیرون از خانه بازی كنند. مامان مار به دخترش گفت : «مواظب حیوانی باش كه چنگال بزرگ و نوك براق دارد او دشمن توست. نگذاری دشمن به تو نزدیک شود. چند خانه آن طرفتر، همین كه قورناز سرش را از خانه بیرون آورد، مادرش گفت : « مواظب حیوانهای دراز و باریک باش و قبل از غروب خورشید به خانه برگرد.» قورناز از یک طرف راه افتاد و ماری از روبه رو. رفتند و رفتند، در بین راه دنگ سرهایشان خورد به هم. قورناز از ماری پرسید: «ببینم، اسم تو حیوان دراز و باریک است؟» مار ماری جواب داد: نخیر، اسم من ماری است. من یک مارم. میخزم و میلغزم. ببینم، تو چنگال بزرگ و نوك براق داری؟» قورناز خندید : «نه، خوشبختانه ندارم! من یک قورباغه ام و جست میزنم. ببین چه طور بالا و پایین میپرم.» ماری به كارهای او خندید و نزد یک بود كه از خنده غش كند. آنها توی بوته ها بازی كردند، آواز خواندند. مگسها و پشه های خوشمزه را خوردند. قورناز به ماری نشان داد كه چه طور جست میزند. و گفت: «مرا ببین!» و پرید بالا و دنگ آمد پایین! ماری سعی كرد كه بپرد، ولی روی زمین قل خورد و قورناز كلی به كار او خندید. بعد ماری به او نشان داد كه چه طور بخزد. رفت بالای یک سر بالایی و فیش سر خورد! قورناز سعی كرد سر بخورد، ولی كله معلّق زد و پایین آمد و ماری كلی به كار او خندید. خیلی زود شب شد و وقت رفتن به خانه رسید. قورناز گفت: « خیلی خوش گذشت. فردا هم بیا با هم بازی كنیم.» ماری قبول كرد و گفت: «بیا به هم قول بدهیم كه همیشه با هم دوست باشیم.» وقتی قورناز به خانه رسید. مادرش با تعجّب پرسید: «چرا این قدر علف به تنت چسبیده؟ امروز چه كار كردی؟» قورناز جواب داد: «خیلی خوش گذشت. من با یک مار دوست شدم و با هم بازی كردیم. او به من خزیدن یاد داد و خیلی خندیدیم.» مادر ترسید و گفت: «چی! یک مار؟ تو نمیدانی كه مارها قورباغه ها را میخورند؟ همه ی مارها بدجنساند! تو باید قول بدهی كه دیگر با هیچ ماری بازی نكنی.» قورناز لرزید. سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. همان وقت، ماری به خانه رسید. مادرش با تعجّب پرسید: «چه قدر گِلی شدی؟ كجا بودی؟ او با خوشحالی جواب داد: «من دوستی پیدا كردم كه اسمش قورباغه است. ما با هم بازی كردیم و او به من نشان داد كه چه طوری میپرد.» مادر فریاد زد: «یک قورباغه؟ تو مار هستی و مارها قورباغه میخورند. دفعه ی بعد كه او را دیدی باید قورتش بدهی.» ماری بدنش را دور سرش پیچید و چیزی نگفت. روز بعد، ماری رفت جلوی خانه ی قورناز و صدا زد: «من آمدم! بیا با هم بازی كنیم! « قورناز گفت : «خیلی دلم میخواهد با تو بازی كنم، ولی مامانم گفته كه بازی نكنم. حالا زودتر برو. خداحافظ.» ماری با غصه جواب داد: «ولی... باشد... خداحافظ .» آنها هیچ وقت دوباره با هم بازی نكردند. اگر با دقّت نگاهشان كنی، میبینی كه در آفتاب نشستهاند و به روز خوشی كه با هم بازی میکردند و قولی كه به هم داده بودند، فكر میکنند. شاید هم به این فكر میكنند كه كاش هیچ وقت معنی دشمنی را نمیفهمیدند. 🐸 🐍🐸 🐸🐍🐸 Join🔜 @childrin1
قصه ♥ قصه با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم. بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند. @OmidvarBeFazleElahi https://eitaa.com/ghesehayemadarane آدرس کانال👆👆👆👆👆. دوستان خود را دعوت نمایید.
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_صوتی_آموزشی_قرآن "سوره ناس" 👆👆👆 ✨ ✨ ╲\╭┓ ╭ ✨ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
✨ سوره ناس ✨ آهای آهای بچه ها   در این سوره ی زیبا پیامبر یکسره   به او پناه میبره از شر هر وسوسه   شیطنت و دسیسه وسوسه های شیطان   درون قلب انسان شیطانی که اینهمه  در کمین آدمه ما از شیطان رجیم   به حق پناه میبریم #شعر_آموزشی ╲\╭┓ ╭ ✨ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
1.87M
#قصه_صوتی "تفاوت های دوست داشتنی" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲