eitaa logo
قصه های مذهبی
8.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
756 فایل
در این کانال سعی شده قصه های مذهبی اعم از قصه های قرانی وداستان ها و سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام قرار داده شود، به همراه رنگ آمیزی های جدید و شعرها ،سوره مدیر کانال @yazahra267 آیدی پاسخگویی و ادمینهای بارگذاری مطالب @Yass_94
مشاهده در ایتا
دانلود
نقاشی حضرت زهرا | 100 نقاشی و رنگ آمیزی کودکانه درباره حضرت فاطمه (ص) - دلبرانه https://delbaraneh.com/children/painting-hazrat-zahra/ 👆👆👆 عکسها روچاپ کنید نمایشگاه فاطمی مخصوص کودکان همراه با روایت گری کودکانه یازینب مددی: حضرت زهرا س با نقاشی @ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كليپ "خداحافظ مادر" ويژه شهادت حضرت زهرا(س) تهيه شده در شبكه هدهد فارسي ┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅┄ @ghesehmazhbi
آن شبِ مهتابی ماه گفت: «بگذارید اول من تعریف کنم.» ستاره‌ها که هیجان‌زده بودند یکی‌یکی به حرف آمدند: - اول من می‌گویم! - نه، من بهتر از شما می‌توانم تعریف کنم. - اما هیچ‌کدام‌تان مثل من بلد نیستید بگویید. من از همه‌ی شما به زمین نزدیک‌تر هستم. خورشید خندید و گفت: «اصلاً هیچ ‌کدام‌تان نگویید؛ چون من حوصله‌ی همهمه‌ی شماها را ندارم. یا یک نفر یا هیچ‌کدام!» ماه خندید و گفت: «من نمی‌گویم؛ اما به نظرم ستاره‌ی سهیل بگوید بهتر است.» ستاره‌ها دوباره همهمه کردند. خورشید و ماه خیره خیره نگاه‌شان کردند و خندیدند. کمی که گذشت خورشید صدایش را بلند کرد و گفت: «حواس‌تان کجاست؟ دارد همه جای زمین از نور من روشن می‌شود. تا صبح نشده، برایم بگویید چه اتفاقی افتاده!» ستاره‌ها ساکت شدند. حالا همگی آن‌ها به ستاره‌ی کوچکی خیره بودند که تا به آن لحظه حرفی نزده بود. آن‌ها همگی گفتند: «ستاره‌ی صبح بگوید!» ستاره‌ی کوچک خندید و گفت: «شب بود. ما در دل آسمان، کنار هم بودیم و زمین را زیر پای‌مان پر نور می‌کردیم. ماهِ زیبا ناگهان همگی ما را صدا زد. بعد اتاق کوچکی را نشان‌مان داد. همان اتاقی که خیلی شب‌ها نور خود را بر تنِ خاکی آن می‌ریختیم. همان اتاقی که بوی خوبی از آن بلند بود. من و ستاره‌ها و ماه به طرف آن اتاق کله کشیدیم. صدای مهربانِ حسن، کودک دوست‌داشتنی امام علی علیه السلام گوش‌مان را نوازش داد. او در آن موقع شب بیدار بود. ماه گفت: «آرام باشید و خوب گوش کنید. حسن غرقِ گفت‌وگو با مادرش فاطمه سلام الله علیها است.» حسن در رخت‌خواب خود بیدار بود. مادر تازه نماز شب خوانده بود و داشت دعا می‌کرد. او آرام آرام اسمِ یکی‌یکیِ همسایه‌ها را می‌برد و به حال آن‌ها دعا می‌خواند. حسن چندبار در رخت‌خواب خود، از این پهلو به آن پهلو شد. ماه زیبا از پشت پنجره‌ی اتاق، نور تازه‌ای بر صورت مهربان او ریخت. حسن لحاف روی خود را کمی کنار زد و به مادر که رو به قبله نشسته بود نگاه کرد. او هنوز خوابش نبرده بود و صدای مهربان مادر را می‌شنید. مادر هنوز هم داشت در حق همسایه‌ها دعا می‌کرد؛ همان همسایه‌هایی که بعضی‌شان آدم‌های تندخو و نامهربانی بودند و با رفتارهای بدشان، امام علی علیه السلام را آزار می‌دادند. راز و نیاز مادر تا نزدیکی‌های اذان صبح طول کشید. مادر در این مدت، یک بار هم نشد که برای خودش دعا کند و از خدا چیزی بخواهد. بعد از نماز صبح، حسن رو به مادر کرد و پرسید: «مادرجان! چرا دیشب، حتی یک بار هم برای خودت از خدا چیزی نخواستی و دائم برای دیگران دعا کردی؟» فاطمه سلام الله علیها به گلِ روی حسن که زیباترین گل خانه‌اش بود خیره شد و جواب داد: «مگر نشنیده‌ای که اول همسایه، بعد خانه؟ پس باید اول به فکر دیگران بود و بعد به فکر خود!» من و ماه و ستاره‌ها، غرق در خوش‌حالی شدیم. دیدنِ روی زیبای اهل بیت برای ما شیرین‌تر از همه‌ی آسمان‌ها و منظومه‌هاست.» خورشید که بال‌های طلایی‌اش را باز کرده بود به خانه‌ی کوچک فاطمه سلام الله علیها و علی علیه السلام خیره شد و آرام آرام آن‌جا را بوسید. این داستان از کتاب مژده‌ی گل انتخاب شده است. مژده‌ی گل داستان‌هایی از زندگی حضرت فاطمه زهرا س نویسنده: مجید ملامحمدی حضرت سلام الله علیها @ghesehmazhbi
ام ابیها دختر آل طاها ام ابیها هدیه و لطف خدا ام ابیها همسر و یار علی ام ابیها باغ و بهار علی ام ابیها کوثر قرآن تویی ام ابیها مادر پاکان تویی ام ابیها هستی پیغمبری ام ابیها از همگان برتری ام ابیها مهر تو مهر خدا ام ابیها لطف تو بی انتها ام ابیها راه تو راه دین است راه خدا همین است حضرت سلام الله علیها @ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🖤 💔ویژه شهادت حضرت زهرا (س)💔 ◾️ایـن روزا خــــونه‌ی ما ◾️بـوی عجیـــــــبی داره ◾️مامان داره رو دیــــوار ◾️ پـارچـــه سیاه می‌زاره ◾️میـگم مامان این چیه؟ ◾️واسـه چی این رنگیه؟ ◾️مامان با مــــهربـــونی ◾️میــگه عزیــــز مــــادر ◾️پیـــــــــامبر خــوب ما ◾️داشتـه یه دونه دخـتر ◾️از اســــــمای قشنـگش ◾️فاطـــمه، زهــرا، کوثـر ◾️این بــــــانوی مهــربون ◾️بعـد باباش غریــب شد ◾️به دســــــــــت آدم بدا ◾️زخمی شد و شهید شد ◾️این پــــارچه‌های سیاه ◾️چـــــادر خاکیـــــشونه ◾️که یــــــادگار مونده از ◾️بانـــــوی بـــــی نشونه 🖤📿📿📿🖤🖤🖤📿📿📿🖤 @ghesehmazhbi