💢 رنگ آمیزی به مناسبت شهادت حضرت رقیه (س) 💢
⭕️ طراح : خانم قلعه یی
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 موشن داستانی سفرنامه اربعین
🔹 قسمت اول : ورود به نجف
📍 منبع : سایت روشنگری
🔸 موضوع : #موشن_گرافی #داستان
#قصه #اربعین
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 موشن داستانی سفرنامه اربعین
🔹 قسمت دوم : موکب زائرین اربعین
📍 منبع : سایت روشنگری
#محرم
#داستان
#قصه
#اربعین
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 موشن داستانی سفرنامه اربعین
🔹 قسمت سوم : زن عراقی
📍 منبع : سایت روشنگری
#محرم
#داستان
#قصه
#اربعین
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 موشن داستانی سفرنامه اربعین
🔹 قسمت چهارم : موکب ایرانی ها
📍 منبع : سایت روشنگری
#محرم
#داستان
#قصه
#اربعین
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 موشن داستانی سفرنامه اربعین
🔹 قسمت پنجم : عکس یادگاری
📍 منبع : سایت روشنگری
#محرم
#داستان
#قصه
#اربعین
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲❤️🤲❤️🤲❤️🤲
🍃السلام علیک یا اباصالح المهدی
🎥 #نماهنگ
🤲دعای زیبای فرج 🤲
🦋بچه های عزیز بخوانند🦋
✨الهی عظم البلاء و برح الخفاء✨
✨وانکشف الغطاء وانقطع الرجاء✨
#دعای_فرج
#تربیت_نسل_منتظر
🤲❤️🤲❤️🤲❤️🤲
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
🔶شعر
﴿قرآن﴾
✨🌸✨🌸✨
🌸 وقتی قرآن میخونیم
🌱 خیلی راحت میتونیم
🌼 نهالِ نیکی رو ما
🍃 تویِ دلها بشونیم
🌸 یکی که نوجوونه
🌱 وقتی قرآن میخونه
🌼 اثرِ حرفِ خدا
🍃 رویِ قلبش میمونه
🌸 آیه آیهش همه پند
🌱 همه زیبا و پسند
🌼 کامِ خوانندهیِ آن
🍃 شده شیرین مثِ قند
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر سلمان آتشی
#شعر_کودک_نوجوان
#قرآن_کلام_نور
🔶شعر
﴿نماز﴾
✨🌸✨🌸✨
🌸 هر کی شد اهلِ نماز
🌱 دعا و راز و نیاز
🌼 به رویِ او چه قشنگ
🍃 درِ شادی میشه باز
🌸 چون نماز خونده میشه
🌱 شیطونه رونده میشه
🌼 بذرِ نیکی با نماز
🍃 توو دل افشونده میشه
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر : سلمان آتشی
#شعر_کودک_نوجوان
#نماز
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
پرورش کودک خداشناس.pdf
749.1K
📕 کتاب کودک خداشناس
🖋 ابراهیم اخوی
چه کار کنیم فرزندانی معتقد و خدا باور داشته باشیم.
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
✅داستان قشنگ حضرت ابراهیم (ع) برای کودکان✅
✍در روزگاران گذشته، شهر شگفت انگیزی بود به نام #بابل. بابل یکی از بزرگترین شهرهای آن زمان بود. شهری با ساختمان های بلند و بت خانه هایی با شکوه. حاکم شهر بابل فرد ظالمی بود به نام نمرود. نمرود خود را خدای بابل می دانست و به مردم دستور داده بود که او را بپرستند. البته مردم بابل تنها این یک بت را نداشتند بلکه آنها بت هایی با شکل های مختلف می پرستیدند.
در شهر بابل روزگار به همین شکل می گذشت، تا اینکه ستاره شناسان پیش بینی کردند که، کودکی به دنیا خواهد آمد و حکومت نمرود را ازبین خواهد برد. نمرود با شنیدن این خبر تمام سعی خود را برای از بین بردن این کودک به کار گرفت. ولی هیچ یک از روش ها به نتیجه نرسید و سرانجام آن نوزاد به دنیا آمد. مادر نوزاد برای حفظ جان کودک، او را در گوشه ی غاری نزدیک محل زندگیش قرار داد و در همان جا کودکش را بزرگ کرد. نام آن کودک #ابراهیم بود.
سیزده سال از ان ماجرا گذشت. #ابراهیم دیگر به سن نوجوانی رسیده بود. در همین زمان بود که به همراه مادرش به شهر بازگشت. در راه بازگشت ابراهیم و مادرش به یک گله شتر رسیدند. ابراهیم با دیدن شترها از خود پرسید:این همه شتر چگونه بوجود آمده اند؟ این ها را چه کسی آفریده است؟ ابراهیم بارها و بارها این سوال به ذهنش رسیده بود اما جوابی برای آنها پیدا نکرده بود.
ابراهیم از همان دوران کودکی به خدایی فکر می کرد که همه موجودات را آفریده است. او به دنبال خدایی واحد بود. عموی ابراهیم یکی از بزرگترین بت سازان در شهر بود. ابراهیم بارها و بارها با عموی خود که آذر نام داشت بحث می کرد و می گفت: عموجان چگونه این بت ها را خدای خود می نامید، در حالی که آنها را با دستان خودتان ساخته اید؟
یک شب ابراهیم در میان صحرا قدم می زد و به دنبال خدای خود بود. ناگهان چشمش به یک ستاره در آسمان افتاد، با خودش گفت: این خدای من است، بعد از این او را می پرستم. اما پس از مدتی ستاره در آسمان ناپدید شد. ابراهیم ناراحت شد و گفت نه من این را دوست ندارم و دوباره به آسمان نگاه کرد.
این بار ماه را پرنورتر از ستاره دید و با خودش گفت: این پروردگار من است. اما با آمدن صبح، ماه نیز از آسمان رفت. پس ماه هم خدای ابراهیم نبود. هنگامی که خورشید طلوع کرد، ابراهیم گفت: این دیگر خدای من است، از همه آنها پرنورتر و بزرگتر است. اما پس از چند ساعت خورشید نیز غروب کرد. پس خورشید هم خدای او نبود. ابراهیم بسیار ناراحت شد و بر روی سنگی نشست.
سرانجام خداوند فرشته اش را به سوی ابراهیم فرستاد و به او گفت: ای ابراهیم، خدای تو خالق ستاره، ماه و خورشید است. خدای تو خالق تمام موجودات است. خدای تو تنها یکی است. از آن لحظه به بعد ابراهیم خدای خود را شناخت و به او ایمان آورد. روزها گذشت و ابراهیم جوانی نیرومند شد. او بارها با مردم از خدای واحد که خالق همه چیز است صحبت می کرد، اما آنها نمرود و دیگر بت ها را خدای خود می دانستند و تنها آنها را می پرستیدند.
در یکی از روزها، هنگامیکه تمام مردم شهر برای شرکت در جشنی از شهر خارج شدند ابراهیم تصمیم بزرگی گرفت. او تبری برداشت و به سوی بتخانه بزرگ شهر رفت. همه بت ها را یکی پس از دیگری شکست و تبر را بر روی دوش بت بزرگ گذاشت و سریع از بتخانه خارج شد. وقتی نمرود و سایر مردم به شهر بازگشتند و به بتخانه آمدند، همه بتها را شکسته دیدند غیر از بت بزرگ. ناگهان همه به این فکر افتادند که تنها ابراهیم همراه آنها به جشن نیامده بود، پس این کار زشت کار ابراهیم است.
ابراهیم را به نزد نمرود آوردند. نمرود از او پرسید: ای ابراهیم آیا تو این کار را کرده ای؟ ابراهیم پاسخ داد: نه، کار من نبوده است . این کار بت بزرگ است مگر تبر را بر روی دوش او نمی بینید. از خود او بپرسید، البته اگر بتواند حرف بزند. سپس ابراهیم رو به تمام مردم کرد و گفت: ای مردم، شما چیزی را می پرستید که نه ضرر و نه سودی به خود می رساند. او حتی نمی تواند حرف بزند و از حق خودش دفاع کند. شما چگونه آنها را خدای خود می دانید در حالیکه از شما ضعیف تر هستند.
#داستان
#ابراهیم ع
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
نمرود که از سخنان ابراهیم بسیار ناراحت و عصبانی شده بود، دستور داد تا ابراهیم را در آتش بسوزانند. کوهی از هیزم آماده کردند و هیزم ها را آتش زدند. سپس وسیله ای را آماده کردند و ابراهیم را درون آن قرار دادند و به سوی کوه آتش پرتاب کردند. مردم در بالای بلندی ها به این صحنه نگاه می کردند حتی نمرود هم از برج بلندی این منظره را نگاه می کرد. مردم فریاد شادی می کشیدند، همه به آتش نگاه می کردند و منتظر فریاد ابراهیم بودند اما در میان تعجب مردم شعله های آتش به گلستان تبدیل شد و دیگر خبری از حرارت آتش نبود و آتش به آن بزرگی به چمن زار و گلستان سر سبزی تبدیل شده بود و ابراهیم در میان چمن ها نشسته بود و جوی آبی هم کنار او روان بود، مردم
با تعجب به این صحنه می نگریستند حال آنها قدرت خدای #ابراهیم را می دیدند حتی نمرود هم نگاه می کرد و می گفت: از این پس همه باید خدای ابراهیم را پرستش بکنند، حتی نمرود هم به خدای ابراهیم ایمان آورد اما اطرافیان و بزرگان آنقدر با او حرف زدند که نظرش تغییر کرد و دوباره به ظلم و ستم خود ادامه داد و به پرستش بتها ادامه داد.
🌸 🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
#داستان
#ابراهیم
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
اگر این ایام در هئیت برای بچهها برنامه دارید، می تونید این همخوانی شعر رو باهم انجام بدین 🖤👇
یک و دو و سه و چهار
یا عباس علمدار
من باهوشم و هوشیار
یا عباس علمدار
از تنبلی ها بیزار
یا عباس علمدار
یک روز میشم من سالار
یا عباس علمدار
برای رهبرم یار
یا عباس علمدار
برا سپاهش سردار
یاعباس علمدار
علی اکبر جلو دار
یا عباس علمدار
یک و دو و سه و چهار
یا عباس علمدار
#مناسبت_مذهبی #حضرت_اباالفضل_ع
#محرم
#شعر
🌸https://eitaa.com/ghesehmazhbi
🔸️شعر لالایی گل دردانه محرمی 🖤
لالا لالا گل بابا
علی اصغرم لالا
لالا لالا عزیز من
رقیه دخترم لالا
لالا لالا گل لاله
نکن گریه، نکن ناله
شب است و سرد و مهتابی
چرا گریان و بیخوابی ..
برایت قصه هم گفتم
چرا امشب نمیخوابی ..
لالا جان من لالا
گل دردانهام لالا
#شعر
#محرم
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺یارکوچک #امام_حسین علیه السلام
🍃این قسمت: ثواب سلام
#سلام
#داستان
#محرم
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
🏴شعر بمناسبت
﴿شهادتامامسجاد﴾
علیه السلام
💠 #شعرکودکانه
🔶 مردِ دیگری
مثلِ آسمان
🕌 ازحسینِ پاک
مانده یادگار
🔶 نامِ او علی
پُر زِ عاطفه
🕌 عطرِ خوبِ او
مثلِ نو بهار
___________
🔶 در عبادت او
بوده بی نظیر
🕌 مثلِ او کجا
دیده روزگار
🔶 بُد ز کربلا
تا به شهرِ شام
🕌 در اِسارت او
برشتر سوار
🔶 شُهره باشد او
در عزا و اشک
🕌 غصه و غمش
بوده بیشمار
🔶 در صحیفه اش
پنجاه و چهار
🕌 از دعایِ او
گشته ماندگار
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر :سلمان آتشی
#محرم
#شعر
#امام_سجاد
https://eitaa.com/ghesehmazhbi