آشنایی با داستان کودکانه حضرت رقیه
داستان زیبای رقیه کوچولو رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.
وقتی امام به شهادت رسیدند خاندان امام را به اسارت بردند، حضرت رقیه خیلی از دوری امام بی تاب بودند و گریه می کردند.
صدای گریه رقیه کوچولو به گوش یزیدیان رسید و آنها برای اینکه صدای رقیه (ع) را قطع کنند سر امام حسین (ع) را برایش بردند زمانی که حضرت رقیه سر مبارک امام را در آغوش گرفتند و بوسیدند در حالی که سر مبارک در آغوششان بود جان سپردند.
متن داستان کودکانه حضرت رقیه
خدایا دشمنان امام را لعنت کن و یاد خواهرم رقیه را در دلم زنده نگه دار.
داستان کودکانه حضرت رقیهآشنایی با داستان کودکانه حضرت رقیه
بد نیست بدانید : داستان کودکانه ی کودکی در کربلا
بچه ها! همه شما بارها و بارها داستان های زیادی از عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام شنیدید. ببینم، تا حالا درباره کودکانی که در کربلا بودن هم چیزی شنیدید و اونارو می شناسید. یکی ازکودکان امام حسین علیه السلام که در کربلا بود، رقیه نام داشت.
بچه ها! رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه السلام بود که به همراه خانواده امام حسین علیه السلام به کربلا اومده بود تا در کنار پدرو خویشانش باشه. اون پدرش امام حسین علیه السلام رو خیلی خیلی دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن کم، در سرزمین شام به شهادت رسید. امیدوارم که از بزرگ تراتون بخواید تا بیش تر درباره حضرت رقیه براتون حرف بزنن.
#داستان
#حضرت_رقیه
بهتره اخر داستان حضرت رقیه س برا کودکان مبهم بگید .در سرزمین شام به شهادت رسیدند
البته نگاه به مقتضای سن کودک
کودک کلاس چهارم میفهمه و.....
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتل متل خرابه! اینجا یه بچه خوابه! هم بدنش کبوده! هم جگرش کبابه...! اتل متل اسیری! سیلی و سربه زیری! کی تا حالا شنیده؟! سه سالگی و پیری...؟ اتل متل سه ساله! این همه آه و ناله! این دختر از ضعیفی! هنوز یه پا نهاله...! اتل متل بیابون! کویر و دشت و هامون! بس که پیاده رفتیم! تاول زده پاهامون...! اتل متل بهونه! بابا چه مهربونه! وقتی دلم میگیره! برام قرآن می خونه...! اتل متل گل یاس! مهر و وفا و احساس! دلم گرفته امشب! به یاد عمو عباس...! اتل متل یتیمی! خدا، چقدر کریمی! دادی بهم تو غربت! یه عمهی صمیمی...! اتل متل شب و تب! سینه ز غم لبالب! دلم میسوزه خیلی! به حال عمه زینب...! اتل متل چه خوب شد! بالاخره غروب شد! قسمت عمه امروز! توهین و سنگ و چوب شد...! اتل متل سه روزه! عم, ه گرفته روزه! عمه چقدر غریبه؟! خیلی دلم می سوزه...! اتل متل خبردار! تو چنگ دشمن انگار! مثل یه شیر زخمی! عمه شده گرفتار...! اتل متل خدایا! تو این همه بلایا! عمه مظلومه ام! چیا کشید خدایا
#کاردستی
#شعر
#شهادت
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
عزیز بابا رقیه.mp3
3.65M
🎙 عزیز بابا ؛ رقیه
🌱داستانهای حضرت رقیه ۱
#قصههای_حضرترقیه_سلاماللهعلیها
#داستان
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
داستان های حضرت رقیه 3.mp3
2.26M
🎙 داداش کوچولو
🌱داستانهای حضرت رقیه ۲
#قصههای_حضرترقیه_سلاماللهعلیها
#حضرت_رقیه
#داستان
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
داستان های حضرت رقیه 2.mp3
1.91M
🎙 دو خواهر
🌱داستانهای حضرت رقیه ۳
#قصههای_حضرترقیه_سلاماللهعلیها
#حضرت_رقیه
#داستان
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
داستان های حضرت رقیه 4.mp3
3.36M
🎙 سفر
🌱داستانهای حضرت رقیه ۴
#قصههای_حضرترقیه_سلاماللهعلیها
#حضرت_رقیه
#داستان
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
داستان های حضرت رقیه 5.mp3
4.45M
🎙 حاجیه خانم رقیه
🌱داستانهای حضرت رقیه ۵
#قصههای_حضرترقیه_سلاماللهعلیها
#حضرت_رقیه
#داستان
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
🍊🍊 پرتقال 🍊🍊
🌼آی بچهها پرتقالم
🌱میوهیِ شاد و خوشحالم
🌸تُرُش دارم شیرین دارم
🌱خواص و ویتامین دارم
🌼نارنجیِ تمیز میشم
🌱خوشمزه و لذیذ میشم
🌸منم توو فصلِ سرما
🌱میوهیِ شادی افزا
🌼تا هست باغم آباد
🌱شادابهستم و شاد
🌸من هدیهیِ خدایم
🌱محبوب و پُر بهایَم
🌼چون عاشقِ خدایید
🌱پس نوشِجان نمایید
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر:سلمان آتشی
#شعر_آموزشی
#شعر_کودکانه
#پرتقال_میوه_ها
🍊🍊🍊🍊
🍊🍊🍊🍊🍊
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
🔸️شعر
﴿پیادهروی کربلا﴾
اربعین
🌸🔸🌸🔸🌸
🌸کوچیک بزرگ میاییم
🌱توو این مسیر دوباره
🌸تا کربلا پیاده
🌱چه شور و حالی داره
🌸بچههایِ عراقی
🌱خرما و چایی میدن
🌸برا ظهورِ آقا
🌱همه جا نذری میدن
🌸توو اربعین خدایا
🌱تو را به حقِ زهرا
🌸تعجیل کن ظهورِ
🌱امامْ زمانِ ما را
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#نذری_دادن_عراقی_ها
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
#شعر_کودکانه
درد دل #حضرت_رقیه (ع) به صورت شعر با زبون کودکانه با کوچولوهامون:
آی قصه قصه قصه، ای بچه های قشنگ
برای قصه گفتن، دلم شده خیلی تنگ
من حضرت رقیه، یه دختر سه ساله م
همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م
گل های دامن من، سرخ و سفید و زردن
همیشه پروانه ها، دور سرم میگردن
از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی
میان به دیدن من، تو گریه و تو شادی
هر کسی مشکل داره، میزنه زیر گریه
مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه
خلاصه ای بچه ها، اسم بابام حسینه
به یادتون میمونه؟ بابام امام حسینه
پدربزرگ خوبم، امیر مؤمنینه
اون اولین امامه، ماه روی زمینه
تو دخترای بابام، از همشون ریزترم
خیلی منو دوست داره، از همه عزیزترم
مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم
گردنبند ستاره به گردنم می بستم
یه روزی از مدینه، سواره و پیاده
راه افتادیم و رفتیم همراه خانواده
به سوی مکه رفتیم، تو روز و تو تاریکی
تا خونه ی خدا رو ببینینم از نزدیکی
چند روزی توی مکه، موندیم و بعد از اونجا
راه افتادیم و رفتیم به صحرای کربلا
به کربلا رسیدیم، اونجا که دریا داره
اونجا که آسمونش پر شده از ستاره
تو کربلا بچه ها! سن و سالی نداشتم
بچه کبوتر بودم، پر و بالی نداشتم
همیشه عمه زینب میگفت دورت بگردم
به حرفای قشنگش همیشه گوش میکردم
تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدیدم
با اینکه تنها شدیم ولی نمیترسیدیم
تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من
سبد سبد گل سرخ ریخت روی دامن من
بزرگا که جنگیدند با غولای بد و زشت
ما توی خیمه موندیم، بزرگا رفتن بهشت
گلهای دامن من، از تشنگی میسوختن
به گریه کردن من چشماشونو میدوختن
تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته
مخصوصاً اونجایی که خشکه و بی درخته
دامنم آتیش گرفت، مثل گلای تشنه
به سوی عمه زینب، دویدم پا برهنه
خواستم که صورتم رو با چادرم بپوشم
خوردم زمین در اومد گوشواره از تو گوشم
غولا منو گرفتن، دست و پاهامو بستن
خیلی اذیت شدم، قلب منو شکستن
خلاصه ای بچه ها تو صحرای کربلا
وقت غروب خورشید، شدیم اسیر غولا
پیاده و پیاده همراه عمه زینب
راه افتادیم و رفتیم، از صبح زود تا به شب
تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه
از کربلا تا اونجا راه خیلی دوریه
توی خرابه شام ما رو زندونی کردن
با ما که بچه بودیم نامهربونی کردن
فریاد زدم: «آی مردم، عموی من عباسه
بابام امام حسینه، کیه اونو نشناسه؟»
سر غولا داد زدیم، اونا رو رسوا کردیم
تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم
بابام یه شب به خوابم اومد توی خرابه
گفت که: بابا حسینت میخواد پیشت بخوابه
دست انداختم گردنش، تو بغلش خوابیدم
خیلی شب خوبی بود، خوابای رنگی دیدم
صبح که بلند شدم من، دیدم که یک فرشته م
مثل داداش اصغرم، منم توی بهشتم
#شعر
#حضرت_رقیه س
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
داستان های حضرت رقیه 6.mp3
5.15M
🎙 بیابان های نزدیک مکه
🌱داستانهای حضرت رقیه ۶
#قصههای_حضرترقیه_سلاماللهعلیها
#حضرت_رقیه
#داستان
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
داستان های حضرت رقیه 7.mp3
3.61M
🎙 شهر مکه
🌱داستانهای حضرت رقیه ۷
#قصههای_حضرترقیه_سلاماللهعلیها
#حضرت_رقیه
#داستان
https://eitaa.com/ghesehmazhbi
داستان های حضرت رقیه 10.mp3
3.28M
🎙 چاهی در بیابان
🌱داستانهای حضرت رقیه ۸
#قصههای_حضرترقیه_سلاماللهعلیها
#حضرت_رقیه
#داستان
https://eitaa.com/ghesehmazhbi