eitaa logo
😊قصه سازی خلاق😊
149 دنبال‌کننده
43 عکس
3 ویدیو
1 فایل
قصه سازی😊خلاقیت😊حال خوب😊معرفی کتاب ارتباط با مدیر کانال @Ukabed8 انتشار محتوا فقط با لینک کانال😍
مشاهده در ایتا
دانلود
یک نفر ما را می بیند مرد فقیری پسر کوچکی داشت. روزی به او گفت: پسرم امروز بیا با هم به باغی برویم و مقداری میوه دزدی کنیم. پسر خردسال با پدر به راه افتاد ولی از کار پدر راضی نبود، اما نمی خواست با پدر مخالفت کند.  وقتی که پدر و پسر به باغ مورد نظر رسیدند، پدر به کودکش گفت: تو اینجا باش و اگر کسی آمد زود بیا به من بگو که او در حال دزدی ما را نبیند. پسر در ظاهر مواظب بود و پدر مشغول چیدن میوه از درخت مردم، لحظه ای بعد پسر به پدر گفت: یک نفر ما را می بیند! پدر با ترس و عجله کنان از درخت به زیر آمد و گفت: کی؟ کجاست پسرم؟  پسر هوشیار گفت: همان خدای که از همه چیز آگاه است و همه چیز را می بیند. پدر از گفتار عمیق پسر شرمنده شد و بعد از آن جریان هیچگاه دزدی نکرد. 🍁🍁🍁 ازمجموعه خطی ازداستان ها وپندها @Ghesesazi
کتاب «چَپَکی» نوشته زهرا جلائی‌فر با تصويرگری هاجر مرادی از سوي انتشارات علمی فرهنگی منتشر شد. «چَپَکی» داستانی تصویری است برای کودکی که با مساله طلاق روبروست و راوی داستان با بازی و تخیل به درک و پذیرش آن می رسد. و اما نویسنده: زهرا جلائی‌فر مدرك کارشناسی ارشد ادبیات کودک و نوجوان خود را از دانشگاه شهید بهشتی گرفته است. @Ghesesazi
لطفا کانال را به دیگر علاقه مندان معرفی نمایید😍 @Ghesesazi
کتاب کودک کتاب « من» اثر خدایی برای آموزش اعداد به کودکان كه از یک نوع تصویرسازی رایانه‌ای به شیوه‌ تکه‌چسبانی خلاق استفاده کرده است منتشر شد. این کتاب ویژه گروه سنی الف منتشر و در آن تلاش شده است برای ماندگاری شکل ظاهری اعداد در ذهن کودکان، عددهای ۱ تا ۹ با چرخش یا کنار هم قرار گرفتن به تصویرهایی از حیوانات تشبیه شود. خالق این اثر در ابتدای کتاب خود خطاب به کودکان می‌گوید: به شکل عددها توجه کرده‌اید؟ هرکدام از آن‌ها شبیه چیزی است. مثلا، عدد ۵ می‌تواند شکل سر یک مرد باشد. یا می‌تواند غرش یک پلنگ را نشان بدهد. عدد ۹ می‌تواند به راحتی به سر یک پرنده تبدیل شود و وقتی عدد ۹ را بچرخانیم، شبیه خرطوم فیل می‌شود. این اثر در عین حال می‌تواند به‌عنوان یک کتاب کاردستی نیز به الگویی برای دست‌ورزی خلاقانه کودکان و البته فراگیری اعداد از سوی آن‌ها در مراکز آموزشی و مهدهای کودک مورد استفاده قرار بگیرد. @Ghesesazi
سلام خانم پارسا بزرگوارم. واقعا خداقوت قوت میگم به شما. خیلی خیلی ممنون میشم سر فرصت...☝️ خیلی احتیاج به راهنمائی دارم. ببخشید که زحمت میدم❤️
پیام دوست خوبم از شیراز برای کانال قصه سازی👆
شبتون به خیر🥱😴
خمینی غذا دادن به گربه يکي از نوه هاي امام خميني (ره) (خانم زهرا اشراقي) تعريف مي کنند: يک روز در منزل امام بوديم، ديديم حضرت امام گوشت غذايش را به گربه مي دهند. مادرم گفت: آقا توي اين گراني چرا گوشت را به گربه مي دهيد؟ حضرت امام با حالتي ناراحت رو به ما کردند و گفتند اين گربه ها با ما چه فرقي دارند؟ ما نفس مي کشيم، آنها هم نفس مي کشند. ما به آنها غذا ندهيم، کي بدهد؟ @Ghesesazi
کتاب خاطراتی از رفتار حضرت امام خمینی (س) با کودکان و نوجوانان @Ghesesazi
قیام ۱۵ خرداد سرفصل آغازین انقلاب اسلامی هست...
آواز بزغاله از های زیبای نامه گرگی بود گرسنه. دنبال غذا می‌گشت. رسید به یک گلّه که روی تپّه می‌چریدند و دنبال هم می‌دویدند. چوپان و سگش هم بودند. چوپان به درختی تکیه کرده بود و نی می‌زد. سگ هم کنارش دراز کشیده بود و گلّه را می‌پایید. گرگ در خیالش به گلّه زد، گوسفند چاق و چلّه‌ای برداشت، پا به فرار گذاشت، سگ و چوپان دنبالش دویدند، به او رسیدند، چوپان با چماق و سگ با دندان‌های تیزش به جانش افتادند و تا می‌خورد، کتکش زدند. گرگ ترسید و از خیالش بیرون پرید. با خودش گفت: نه، نه، من این کار را نمی‌کنم. مگر دیوانه شده‌ام؛ یا که از جانم سیر شده‌ام؟ بعد فکری کرد و گفت: بهتر است بروم یک گوشه‌ای قایم بشوم؛ شاید برّه‌ای، بزغاله‌ای از گلّه جدا شد؛ تک و تنها شد. آن وقت من می‌روم سراغش و یک لقمه خامش می‌کنم؛ خورش شامش می‌کنم. با این فکر، پشت بوته‌ای پنهان شد. تا غروب منتظر ماند. غروب که شد، چوپان گلّه را برداشت و به طرف آبادی رفت. گرگ با حسرت به گلّه که دور و دورتر می‌شد، نگاه کرد و با خودش گفت: کاش به گلّه زده بودم. کاش گوسفندی، بزغاله‌ای برداشته بودم و فرار کرده بودم. یک‌دفعه چشمش به بزغاله‌ای افتاد چاق و چلّه. بزغاله سربه‌هوا از گلّه جدا مانده بود. تک و تنها مانده بود. گرگ خوش‌حال شد. آب از دهانش راه افتاد. یواش یواش به طرف بزغاله رفت. بزغاله او را دید، ترسید، خواست فرار کند؛ امّا دیگر دیر شده بود. به فکر چاره افتاد. فوری به گرگ سلام کرد و گفت: «شما چرا زحمت کشیده‌اید؟ من خودم می‌آمدم.» گرگ تعجّب کرد و پرسید: «چرا؟» بزغاله گفت: «چون تو امروز به گلّه حمله نکردی و اذیّت و آزاری به ما نرساندی، چوپان مرا برای تو هدیه فرستاد تا نوش جان کنی.» گرگ گفت: «خیلی خوب. آماده باش که می‌خواهم بخورمت.» بزغاله گفت: «بفرما آقاگرگه، بفرما. نوش جان! فقط بدان که من بزغاله آواز‌خوانم. خیلی قشنگ می‌خوانم. اوّل بگذار یک دهان برایت بخوانم، بعد مرا بخور.» گرگ گفت: «باشد. بخوان.» بزغاله دهانش را باز کرد و از ته دل فریاد کشید. صدای بزغاله از کوه و دشت گذشت و به گوش چوپان رسید. چوپان چوب‌دستی‌اش را برداشت و به طرف گرگ دوید؛ سگ هم دنبالش. گرگ تا آمد بفهمد موضوع از چه قرار است، چوپان و سگ از راه رسیدند و تا می‌خورد، کتکش زدند. بعد بزغاله را برداشتند و از آن‌جا رفتند. گرگ لنگ‌لنگان به طرف لانه‌اش راه افتاد. گرگ می‌رفت و زیر لب خودرا سرزنش میکرد... @Ghesesazi  ‏
گپ دخترونه هرروز عصر باغ رضوان حرم رضوی😍
اثری از مریم پارسانیک صوت/ قصه شهید ادواردو آنیلی برای کودکان http://rahyafteha.ir/30953 🌐 @rahyafte_com @Ghesesazi
سلام. برگزاری مراسم جشن عبادت دختران نازنین با آیتم های جذاب و به یاد ماندنی😍 با اجرای بانو پارسانیک ☎️09351181774
جلیلی از نمای نزدیک‌تر/ خاطره‌ای از همسر و فرزند آقاسعید! 🌱🌱🌱🌱 محمدحسین رئیسی- معاون سابق شرکت فرودگاه‌های کشور: 1⃣ دکتر جلیلی که عنوان نمایندگی رهبر انقلاب در شورای عالی امنیت ملی را یدک می‌کشد، دفتری باصفا دارد که هدیه حاج قاسم سلیمانی است و این دفتر سالهاست محل رفت و آمد بسیاری از نخبگان و مقامات کشور است. 2⃣ یکی از اعضای دفتر دکتر جلیلی که در همه جلسات و سفرها وی را همراهی می‌کرد، همشهری‌ام آقای علی جعفری بود. بهمن‌ ۹۷ جعفری اطلاع داد همسرش به بیماری سختی دچار شده و برای طی روند درمان در کنار خانواده، به شیراز سفر کرده است. طولی نکشید که در میان بُهت و ناباوری، همسر جوان جعفری جان به جان آفرین تسلیم کرد و حالا سعید جلیلی می‌خواست برای عرض تسلیت، به شیراز بیاید. 3⃣ حوالی ۸ شب بود که پرواز تهران - شیراز به زمین نشست و من هم در فرودگاه آماده استقبال از عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام! از روحیات جلیلی می‌دانستم که اهل رفت‌وآمد از پایون و تشریفات اختصاصی نیست. در سالن عمومی منتظر دکتر بودم که دیدم همسر و فرزند دکتر جلیلی هم آمده‌اند. تعجب کردم! پیش خودم گفتم فوت همسر یکی از اعضای دفتر دکتر، مگر چقدر ضرورت دارد که خانواده دکتر هم باید رنج سفر را متحمل شوند و با هزینه شخصی برای چند ساعت به شیراز سفر کنند؟ بویژه آنکه همسر دکتر جلیلی -سرکار خانم دکتر فاطمه سجادی- پزشک متخصص است و اگر بیشتر از دکتر نه، لااقل اندازه ایشان مشغله دارد! خب نهایتش کافی بود یک تسلیت تلفنی بگوید و بعد که آقای جعفری به تهران برگشت، برای عرض تسلیت به منزل او برود. از این همه تواضع سر در نیاوردم! 4⃣ چون دیروقت شده بود قرار شد فردا به منزل مرحوم برویم. از فرودگاه مستقیماً به زیارت سیدعلاء‌الدین حسین - برادر امام رضا (ع)- رفتیم. یکی از فرزندان شهدا که آنجا حضور داشت و دکتر جلیلی هم ایشان را می‌شناخت، گفت شب را به منزل ما برویم. دکتر هم خیلی راحت قبول کرد! هرچه گفتیم که مهمانسرای یکی از سازمان‌ها به همراه شام تدارک دیده شده، گوشش بدهکار نشد! گفتم خانواده همراه شماست و شاید معذب شوند، اما دکتر تصمیم خود را گرفته بود که به منزل شهید برود. ناگزیر تسلیم شدم. 5⃣ رفتم که وسایل را از صندوق‌عقب جابجا کنم و در ماشینِ فرزند شهید بگذارم که دیدم سجاد -تنها فرزند دکتر- پشت سرم است. گفتم تو چرا آمدی؟ گفت آمدم وسایل را ببرم. گفتم خب من انجام می‌دهم دیگر! گفت نه؛ وظیفه خودم است. در دلم تحسین‌ش کردم. در حالت عادی تک‌فرزند بودن تربیت را سخت می‌کند و محبت زیادیِ پدر و مادر فرزند را قدری لوس بار می‌آورد! اگر این فرزند نخبه و مثل سجاد جلیلی تحصیلکرده بهترین دانشگاه کشور در صنعتی شریف باشد، کار سخت‌تر است. اگر علاوه بر این‌ها آقازاده هم باشد و پدرش صاحب چند حکم از رهبر انقلاب، دیگر واویلاست! اما سجاد جلیلی آنقدر متواضع، بااخلاق و بانزاکت تربیت شده بود که اجازه نداد یک میزبان، کوچکترین کار میهمانش را هم انجام دهد. 6⃣ به دکتر جلیلی گفتم برنامه فردا چیست؟ گفت ابتدا به زیارت شاهچراغ -دیگر برادر امام رضا- برویم و بعد هم منزل مرحوم. گفتم پس من ابتدای صبح می‌آیم دنبال شما. خداحافظی کردیم و دکتر راهی منزل شهید شد در یکی از مناطق جنوب‌شهر شیراز که معروف است به سردخانه! صبح با فرزند شهید تماس گرفتم و گفتم دکتر آماده است که بیایم؟ گفت رفت! گفتم با کی؟! گفت با اسنپ!! گفتم مگر می‌شود؟! گفت حالا که شده! منتظر نماند و با اسنپ رفت شاهچراغ!! 7⃣ فوراً به شاهچراغ رفتم و یکی از بچه‌های دفتر دکتر جلیلی که از تهران همراه او آمده بود را پیدا کردم. گفتم واقعاً با اسنپ آمدید؟!! گفت بله! گفتم راننده چی گفت؟ گفت باورش نمی‌شد! گفتم خب حق داشته بنده خدا! فرض کن شما راننده اسنپی؛ یک مسافر به تورت خورده، تازه نه در تهران، در جنوب‌شهر شیراز! بعد که رفتی مسافر را سوار کنی یکدفعه نماینده رهبر انقلاب در شورای عالی امنیت ملی سوار شده! شما باور می‌کنی؟! 8⃣ اما بیش از خود دکتر، رفتار خانواده‌ یک مقام عالی‌رتبه نظام برایم مهم بود. همسر دکتر جلیلی گفت آمادگی دارم فرزندان آقای جعفری را برای مدتی نگهداری کنم تا زندگی ایشان سروسامان بگیرد! (علی جعفری هنگام فوت همسرش دو فرزند خردسال ۳ ماهه و ۲۰ ماهه داشت). از خانم دکتر تشکر کردم و پیش خودم گفتم حالا یک تعارفی کرد! اما در مسیر بازگشت به فرودگاه در ماشین، دوباره در حضور دکتر جلیلی پیشنهاد خود را تکرار و خیلی جدی تأکید کرد شما که به آقای جعفری نزدیک هستید، بگویید فرزندانش را تا مدتی بسپارد به ما؛ فرزندان ایشان هم مثل فرزند خودم است و فرقی نمی‌کند! و من تا مدتها به این فکر می‌کردم که یک بانوی تحصیلکرده متخصص پزشکی، عضو هیأت علمی دانشگاه و همسر یک مقام ارشد نظام است، چقدر باید مبادی‌آداب و متواضع باشد که چنین پیشنهادی بدهد؟ 🌱🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/nojavanmohtadi
هفت یا هشت سالم بود برای خرید وسبزی به محل باسفارش مادرم رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه ها رو تا هم همراهی کنند، پنج تومن پول داخل یه پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ ازلیست سفارش،میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار(ریال). دور از چشم ﷼مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری ویه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی و روبه روی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم (عینهو سواحل مدیترانه و پلاژ خصوصی) خانه که برگشتم، مادر گفت: مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم: بقیه پولی نبود. مادر چیزی نگفت و زیر لب کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم.داشتم ازکاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود، احساس غرور می‌کردم؛ اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد. پس فردا به اتفاق مادر به فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید: آقای صبوری (رحمت خدا بر اوباد)! میوه و سبزی گران شده؟ گفت :نه . گفت: پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه ازجلو چشمش مرور می شد، با لبخندی زیبا رو به من کرد و گفت : آبجی فراموش کردم، ولی چشم طلبتون باشه. دنیا رو سرم چرخ می‌خورد! اگه حاجی لب باز می کرد و واقعیت رو می گفت، به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم ،یکی هم تهمت به حاج صبوری! مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. رو به من کرد و گفت: این دفعه من! ولی نمی دونم اگه تکرار بشه، کسی مهمونت می کنه یا نه!؟! ... به خدا هنوزم بعد 44سال لبخندش و پندش یادم هست!بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستند. چرا خود من نیستم؟ چرا من نتونستم بشم مثل آقای صبوری ، بزرگ و باگذشت و صبور؟ چرا تعدادشون کم شده؟ آدم هایی از جنس بلور که نه كتاب های روان‌شناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند، ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه!
سلام،صبح همگی به خیر و نیکی🌝
واقعی در یکی از ها که یکی از استادان دانشگاه در مورد اعجاز و بلاغت قرآنی سخن می گفت، اظهار می داشت که: اگر یک کلمه در قرآن جا به جا شود یا حذف و اضافه گردد، معنی آیه ناقص شده، و مراد را نخواهد رساند. وی برای گفته های خویش مثالهای مختلفی از قرآن ذکر می نمود؛ ناگهان یکی از دانشجویان که فکر علمانی (بی دینی) داشت، از جای خود بلند شد وگفت: من حرف شما را قبول ندارم، در قرآن کلماتی به کار رفته ، که مناسب آن مکان نیست، مثلا این آیه: (مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ) {احزاب:4} خداوند دو قلب را در درون مرد قرار نداده است.آن جوان گفت: هیچ بشری دو قلب ندارد، چرا گفته درون مرد دو قلب قرار نداده است،به جای لفظ "لرجل" صحیح أن است که می گفت: مَا جَعَلَ اللَّهُ لِبشر ... کنفراس در سکوت عجیبی فرور رفت، وهمۀ نگاه ها متوجه آن استاد بود، که چگونه پاسخ می دهد!! و از طرف دیگر: ان دانشجو نیز معقول و قابل قبول بود ... چون در بدن ما یک قلب بیشتر وجود ندارد حال فرقی نمی کند زن باشد یا مرد .... پس چرا در این آیه لفظ رجل (مرد) آمده است ... استاد سخنران در فکر فرو رفت و می دانست اگر جواب محکمی برای شبهه ایراد شده بیان نکند، چه بسا دیگر دانشجویان نیز این شبهه به دلشان رسوخ کند !!! بعد از اندکی تامل استاد با افتخار جواب داد: بله... واقعا نیز همین طور است ...تنها مرد است که به هیچ عنوان امکان ندارد دو قلب در بدن او وجود داشته باشد .... ولی زن هر وقت حامله باشد در جوف او دو قلب وجود دارد، قلب مادر و قلب جنینی که در شکم مادر قرار دارد ... اینجا بود که چهره های دانشجویان مسلمان بشاش و شادان شد، و این استاد زبر دست را تحسین کردند. @Ghesesazi
اگر زیاد بخوانید، شما را کتاب‌خوانده به حساب می‌آورند؛ اما اگر زیاد تلویزیون نگاه کنید، شما را تلویزیون‌دیده خطاب نمی‌کنند. الهی همراه با ، هم رشد پیدا کنه کتاب دخترانه🍃 's book hut
صبحتون پر از نور✨✨✨✨
سگ دزدگیر و مخالفت شهید مدرس🍃 زمانی که وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. 🔹مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ 🔹مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. @Ghesesazi