eitaa logo
قصه های زندگی
161 دنبال‌کننده
18 عکس
46 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین کانال @smohammad43
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 پندانه حکایت کوه نورد!( اعتماد به خدا ) اين داستان غم انگيز کوهنوردي است که مي خواست به بلندترين کوه ها صعود کند. تصميم گرفت . تنها به قله کوه برود . هوا سرد بود وکم کم تاريک ميشد . سياهي شب سکوت مرگباري داشت . و قهرمان ما بجاي اينکه چادر بزند و استراحت کند و صبح ادامه دهد به راهش ادامه داد . همه جا تاريک بود و جز سو سوي ستارها وماه از پشت ابرها چيز ديگري پيدا نبود . و قهرمان ما چيزي به فتح قله نداشت که ناگهان پايش به سنگي خورد و لغزيد و سقوط کرد. در آن لحظات سقوط خاطرات بد و خوب بيادش آمد . داشت فکر ميکرد چقدر به مرگ نزديک است . که در آن لحظات ترسناک مرگ وزندگي احساس کرد که طناب سقوط به دور کمرش حلقه زده و وسط زمين و آسمان مانده است. درآن وقت تنگ ودرد آور و ترسناک و آن سکوت هولناک فرياد زد خدايا مرا درياب و نجات بده . صدایي لطيف و آرام از آسمان گفت چه مي خواهي برايت بکنم . قهرمان ما گفت کمکم کن نجات پيدا کنم . صدا گفت آيا واقعا فکر ميکني من مي توانم تو را نجات دهم قهرمان کوه نورد ما گفت البته که تو مي تواني مرا کمک کني چون تو خداوندي و قادر بر هر کاري هستي . آن صدا گفت پس آن طناب را ببر و اعتماد کن . اما قهرمان ما ترس داشت و اعتماد نکرد و چسبيد به طنابش. و چند روز بعد گروه نجات جسد منجمد و مرده او را پيدا کردند که فقط يک متر با زمين فاصله داشت. حکایت خیلی از ماهاست... همیشه به خدا اعتماد کن. لینک عضویت در کانال 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
🔰 پندانه از شیخ بهایی پرسیدند: "سخت می گذرد" چه باید کرد؟ گفت: خودت که می گویی سخت "می‌گذرد" سخت که "نمی ماند" پس خدا را شکر که "می گذرد" و "نمی‌ماند". ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎لینک عضویت در کانال 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
🔰 پندانه پادشاهی دستور داد 10سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد، جلوی آنها بیندازند و سگها او را با درندگی تمام بخورند!!! روزی یکی از وزرا رأیی داد که مورد پسند پادشاه واقع نشد! بنابراین دستور داد او را جلوی سگ ها بیندازند... وزیر گفت: ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنید؟! حال که چنین است 10 روز تا اجرای حکم به من مهلت دهید... پادشاه نیز پذیرفت. وزیر پیش نگهبان سگ ها رفت و گفت: میخواهم به مدت 10 روز خدمت اینها را بکنم... نگهبان پرسید: از این کار چه سودی میبری! گفت: به زودی خواهی فهمید... نگهبان گفت: باشد؛ اشکالی ندارد! وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگ‌ها: غذا دادن، شستشوی آنها و... ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید... دستور دادند وزیر را جلوی سگ‌ها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه بود. ولی با چیز عجیبی روبرو شد! همه سگ ها به پای وزیر افتادند و تکان نمیخورند! پادشاه پرسید: با این سگ ها چکار کردی؟ وزیر جواب داد: 10 روز خدمت این ها را کردم، فراموش نکردند؛ ولی 10 سال خدمت شما را کردم، همه را فراموش کردید... پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به آزادی او داد. ❌نتیجه گیری: احتمال دارد در زندگی تو کسانی باشند که خطای کوچکی کرده اند و مدت هاست به خود اجازه نمیدهی آنها را ببخشی. کافیست امروز به روزهای خوبی که با او داشتی فکر کنی... امیدوارم خواهی بخشید! لینک عضویت در کانال 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
🔰 پندانه 🔸شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. 🔸روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: لااله الا اللّه 🔸 طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ که وارد کلاس شد؛ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. 🔸گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم؛ شیخ پاسخ داد: من برای از دست دادن طوطی گریه نمی کنم.... ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. 🔸با آن همه لااله الاالله که شبانه روز می گفت ، اما وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها جیغ می زد؛ معلوم بود او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 🔸 سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم! تمام عمر با زبانم لااله الاالله بگویم ولی آن گاه که مرگ فرا میرسد فراموشش کنم، زیرا قلبم هنور آنرا نشناخته است!!! ♨️ حالا آیا ما واقعا لااله الااللّه و نام خدا را با دلهایمان آموخته ایم؛ یا فقط سعی می کنیم آن را در نماز، صحیح تلفظ کنیم؛ آیا آداب نماز برایمان مهم است یا اسرار آن؟! اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا لینک عضویت در کانال 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
🔰 پندانه شازده کوچولو به سیاره دوم رفت. آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی می‌کرد. بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند اما فرمانروا که دلش می‌خواست او را نگه دارد گفت: نرو ... تو را وزیر دادگستری می‌کنم ! شازده کوچولو گفت‌: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم ...! فروانروا گفت‌: خب, خودت را محاکمه کن ! این سخت‌ترین کار دنیاست ...! اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی ...! آنتوان_دوسنت_اگزوپری لینک عضویت در کانال 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌قصه های زندگی(پادکست صوتی و تصویری ) 💎  مردان سیاهپوش 📕 نویسنده و راوی: مصطفی بادله 🔰 قسمت پانزدهم لینک عضویت در کانال قصه های زندگی 👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
هدایت شده از مهدیه بزرگ ساری
خداحافظ جمعه‌هایِ بی‌خواب خداحافظ ماشین‌هایِ بدون شیشه‌دودی خداحافظ «ماشین رو نگه دارید، مگه نمی‌بینید مردم وایستادن» خداحافظ «اتّقواالله»هایِ حین مناظره خداحافظ مایهٔ غرورِ ایرانی خداحافظ پروژه‌هایِ افتتاحی خداحافظ سفرهای پی‌در‌پیِ استانی خداحافظ دعای کارگر‌های کارخانه‌هایِ احیایی خداحافظ مخاطب پیرمردی که گفت «خدا پدرت رو بیامرزه» خداحافظ سیبْلِ توهین‌ها، طعنه‌ها و تهمت‌ها خداحافظ مخاطبِ تخریب و کنایه‌های خودی و بی‌خودی خداحافظ «ما دنبال دوتا رأی حلال‌ایم» خداحافظ استقبال‌هایِ چشم‌گیر مردمی خداحافظ «من تا تمامِ مشکلات حل نشود، به سفرهای استانی خواهم آمد» خداحافظ سکوتِ مردانهٔ مقابل تخریب‌های رقیب خداحافظ سیبْلِ تمسخرِ شش‌کلاسی‌هایِ نامرد خداحافظ دکترِ سلیم‌النفس‌ها خداحافظ «من دردِ یتیمی را چشیده‌ام» خداحافظ پیشانیِ بوسهٔ حاج‌قاسم خداحافظ سربازِ احیاگرِ غیرت له‌شدهٔ ما خداحافظ مظلومِ هلهلهٔ بی‌وطن‌ها خداحافظ استخارهٔ خوبِ «به کی رأی‌ بدم‌»ها خداحافظ «برای این طلبهٔ خدمتگزار دعا کنید» خداحافظ عبا و قبایِ خاکی بین سیل و زلزله‌ها خداحافظ چشم‌انتظاریِ هشت ساله و ۱۶ ساعته خداحافظ مخاطب «تمجید»هایِ اقا خداحافظ سفرهای عادی‌شدهٔ روستایی خداحافظ جشن‌های احیایِ کارگاه‌ها خداحافظ شهادت حینِ خدمت؛ نه پشتِ میز خداحافظ شجاعتِ قدم‌های اقای وزیر و مواضعِ صریحِ شیعه‌گری خداحافظ زبانِ بی‌لکنتِ دفاع از اسلام بیشتر از آنچه فکر کنی دوستت داشتیم؛ تو و یاران‌ت را، ببخش که زیاد نگفتیم… باز با از دست‌دادن‌ها به خود آمدیم! حالا مخالفین‌ت راحت‌تر تخریبت می‌کنند و تو راحت‌تر سکوت می‌کنی! حالا بدخواهان‌ت اعداد و ارقام و آمار را بیشتر پیش می‌کِشند و تو در آسمانی! 🌷خداحافظ آقاسید ابراهیم!💔 حالا کمی استراحت کن؛ خیلی خسته‌ای…
هدایت شده از محرمانه
🔴 شباهت شهادت رئیسی با مصطفی خمینی 🔻شهید سید مصطفی خمینی عالمی فوق العاده توانا و نابغه بود به‌طوری‌که علاوه بر دیگران، امام خمینی هم او را «امید آینده اسلام» و نور بصر و مهجه قلب خود می دانستند. 🔻وقتی سید مصطفی در روز یکشنبه نهم ذیقعده سال ۵۶ به شهادت رسید، به‌دلیل همزمانی با ایام ولادت امام رضا علیه السلام، جشن های ولادت تعطیل شد. 🔻طبعا از دست دادن چنان شخصیت باعظمتی، داغ سنگین و حسرت، تاسف زیادی برای علاقمندان امام و خود ایشان ایجاد کرد؛ اما با این وجود، امام خمینی در اوج غم و اندوه، این حادثه را نامیدند! 🔻مدتی بعد مشخص شد که شهادت سید مصطفی، گره های نهضت خمینی را گشود و موجب شکل گیری موج نهایی پیروزی انقلاب اسلامی گردید. 🔻به نظر می‌رسد داغ سنگین و پر از افسوس شهادت آیت الله رئیسی که هم امید آینده اسلام در جهت اجرای عملی تمدن نوین اسلامی ایرانی بود و هم فرزند معنوی اندیشه های رهبر معظم انقلاب بود از جهاتی شبیه شهادت فرزند بزرگ امام خمینی است. 🔻 انشاءالله به‌زودی خواهیم دید شهادت آیت الله و همراهان در تداوم خون حاج قاسم و هم‌رزمان جبهه مقاومت، زمینه ساز بازشدن گره های زمینه سازی ظهور منجی موعود و برکات فوق العاده برای نظام اسلامی و مکتب اهل‌بیت خواهد شد. 🔻این پیکر قطعه قطعه و سوخته، یک حماسه، فتح و‌ تولد است ... تازه آغاز شده است./حمیدرضا ابراهیمی 👌 کانال حرفه‌ای‌ها http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
🔰 پندانه یک داستان زیبا از مثنوی! رفت روزی زاهدی در آسیاب آسیابان را صدا زد با عتاب گفت دانی کیستم من گفت :نه گفت نشناسی مرا، ای رو سیه این منم ، من زاهدی عالیمقام در رکوع و درسجودم صبح وشام ذکر یا قدوس ویا سبوح من برده تا پیش ملایک روح من مستجاب الدعوه ام تنها وبس عزت مارا نداند هیچ کس هرچه خواهم از خدا ، آن میشود بانفیرم زنده ، بی جان میشود حال برخیز وبه خدمت کن شتاب گندم آوردم برای آسیاب زود این گندم درون دلو ریز تا بخواهم از خدا باشی عزیز آسیابت را کنم کاخی بلند برتو پوشانم لباسی از پرند صد غلام وصد کنیز خوبرو میکنم امشب برایت آرزو آسیابان گفت ای مردخدا من کجا و آنچه میگویی کجا چون که عمری را به همت زیستم راغب یک کاخ و دربان نیستم درمرامم هرکسی را حرمتیست آسیابم هم ، همیشه نوبتیست نوبتت چون شد کنم بار تو باز خواه مومن باش و خواهی بی نماز باز زاهد کرد فریاد و عتاب کاسیابت برسرت سازم خراب یک دعا گویم سقط گردد خرت بر زمین ریزد همه بار و برت آسیابان خنده زد ای مرد حق از چه بر بیهوده می ریزی عرق گر دعاهای تو می سازد مجاب با دعایی گندم خود را بساب... لینک عضویت در کانال قصه های زندگی 👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi
هدایت شده از شاخص
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سخنرانی دختر عالمه شهید رئیسی، رحمت خدابرپدر ومادرت ؛ چقدر عالی یاد و مرام پدر را توضیح و تفسیر کرد 🌎@Shakhes3🔜
🔰 پندانه 📚 گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است. ✍🏻 وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند! لینک عضویت در کانال 👇👇 https://eitaa.com/ghessehayezendegi